حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۲۴
دی ۸۷
دیشب بعد از اون همه قیامتی که مامان بر پا کرده بود بعد از برگشتن از مهمونی به خونه که دختر، من از دست تو چکار کنم؟ آخه این حرفها رو از کجات در میاری میگی؟ چند بار باید بهت بگم جلو فامیل باید آبرروداری کنی؟ اگه امشب فلانی این حرف تورو می شنید دیگه کل فامیل از هم می پاشید!! تا وقتی بچه بودی حرفاتو پای بچگیت میذاشتن و بهت می خندیدن اما حالا چی که آبروی مارو کشک کردی!!آخه جلو دهنت رو بگیر لااقل حرفتو پشت پرده ، تو یه لفافه ای چیزی بزن اگه می میری حرفتو نزنی! آخه از دست تو من سکته می کنم و تا به آخر دیگه یادم نیست چند ساعت محاکمش طول کشید فقط اینو یادمه که همه ی حرفاش یه معنی میداد" دختر حرف راست رو نگو" همین و خلاص.

به خاطر همین بود که واسه اینکه می دونم اگه حرفامو یه جایی به یه کسی نگم طولی نمیکشه که جا به جا میفتم و میمیرم البته دور از جون خودم و شما.برای همین گفتم حرفای بی پرده ام رو تو یه وبلاگ بذارم شاید دیگه هیچ خانواده ای از هم نپاشه!! آخه میدونید همین ۲ هفته پیش بود که رفته بودیم مهمونی ، عروس خالم پیش من نشسته بود و هی می گفت "هومن" تو این یک سالی که ازدواج کردیم این کارو کرده،"هومن" جون اون کارو کرده، هومن....منم هی تو دلم می گفتم برو این حرفها رو به یکی بگو که هومن جون شمارو لااقل از بچگی نشناسه تا اینکه رسید به اینجا که تو این یک سال هومن منو دو بار برده سفر خارج و خیلی خوش گذشت و این حرفا که منو می گی عین یه مار کبرای چنبره زده نتونستم جلوی خودمو بگیرم و گفتم آخه می دونی چیه عزیزم هومن جون با دوست دخترهاشم سالی ۴،۵ بارسفر خارج می رفت شما که دیگه جای خود دارید که یکهو دیدم یه نیشگون کمرم و سوراخ کرد البته نگاه سنگین مامانم رو احساس میکردم که با خنده می گفت "آزی"شوخی میکنه که دیگه بقیش رو یادم نمیاد جز اینکه این زوج عاشق جدیدا بزن بکوب و ملاقه و .... اینا زیاد دارن. راستی این رو هم بدونید که من با بی پردگی حرفهام کارای خوب هم زیاد میکنم تو رو خدا بد فکر نکنید تا شاید شرح این مطلب باشد برای مجالی دیگر.

اما فکر نکنید من میخوام تو این وبلاگ از مسایل ناموسی و بوق بوقی و سوت سوتی و هر چیزی که وزارت ارشاد سانسور می کنه پرده بردارم اگر این فکرو میکنید سخت در اشتباهید بلکه من می خوام از یه چیزایی پرده بردارم که اصلا و ابدا ناموسی و بوق بو......... اینا نیست!!

خلاصه اینم بگم فردا روزی فکر نکنید اینجا یه وبلاگ بی تربیتی هست و هر روز پا شین بیاین اینجا به در بسته بخورید. اینو گفتم چون مامانم هم بی پرده صحبت کردن رو با بی تربیتی صحبت کردن اشتباهی میگیره و به من میگه بی تربیت چشم سفید.

«به همین ترتیب شد که از وبلاگ بی پرده ی من پرده برداری شد.»

موافقین ۲ مخالفین ۱ ۸۷/۱۰/۲۴
آزیتا م.ز

نظرات  (۹)

إ خوشحالم اینا برگشتن
چ خوب
خدا رو شکر
پاسخ:
آروم آروم بقیه رو اضافه میکنم...دیروز دستم شاقولوث گرفت تا همینجاش :))
تا دیدم ارشیوت برگشته اشکام بند اومد
یکم ارومترم
این ب اون سحر ک سبب خیر شدم در
پاسخ:
آروم خوبه...آروم خیلی بهتره :)
حالا فهمیدم...حرف های شاید بی پرده! شاید! فقط شاید! ;)
پاسخ:
:)
بسم ا...
شروع کردم به خواندن

پاسخ:
یا علی.... :))
از همین جا شروع میکنم و نوشته هاتونو می خونم......
Hey girl!
U doing fine?!
Why u hadnt awared me of this domain?! 'Cause as u know ur Blogfa space's been cut off for a long time!
I MISSED U
پاسخ:
والا نمیدونستم باید بیام اطلاع بدم ، من به افراد دیگه هم اطلاع ندادم که اونا خودشون منو یافتن
سلام شما که کاملا عروس بدبختو ضایع کردی گناه داره چرا اینکارو کردی 
پاسخ:
شما هم که داری وبلاگ منو شخم میزنی خخخ
خوبه بعد دو سه سال چشمم به بایگانی و این پست خورد تا بفهمم چنین بود که چون شد :))
سخت بود
ولی گویا قشنگیه متنات مجبورم کرد از اول شروع کنم
میریم که داشته باشیم
1 فروردین 95
پاسخ:
اقا ول کن اونقد رفتی عقب عجب حالی داری :)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">