حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۲۸
دی ۹۲

عاغا من اعتراف میکنم که چند بار دزدی کردم! ها چیه؟؟ بعله درست شنیدید، دُزدی!!! ینی فکر میکنید ، خیلی عجیبه! ینی شماها تا حالا مثلا هیچوقتِ هیچوقت این کارو نکردید؟ یا بهش فکر نکردید...؟

نه اینکه حالا فکرکنید ، رفتم بانک زدم ها! نع! بچه که بودم، تو دورانِ دبستان، چند بار ،چند تا کار انجام دادم، که همونا هم دزدی حساب میشن! اما ناگفته نماند که خیلی وقتها هم خودم قربانیِ همین عملِ دیگران قرار گرفتم ، اما خوب این نفسِ عمل رو توجیه نمیکنه! کلاس اول یا دوم دبستان که بودم، همیشه سرویسمون یه جایی منتظر می ایستاد که روبه روش یه دکّۀ کوچیک داشت! از این دکّه هایی که سیگار و آدامس و آبنبات میفروشن! روی ویترین کوچیکِ جلویِ دکّه اش چند تا ظرف بود که یادمه چند تاشون ،داخلشون آدامس Love is... بود که هر کدوم از ظرفها یه طمع بود ، که هر چند روز یه بار میخریدم و اون موقع مُد بود عکسهاشو جمع میکردیم...همش 25 تومن بود...یادش بخیر...من عاشق اون طعمِ نعناییِ خیلی ُتندش بودم که رنگِ کاغذش آبیِ متالیک بود و اون یکی که پوستش ، صورتیِ فُسفری بود! خوب بحثِ من این آدامسهای 25 تومنی نیست، بلکه اون ظرفِ کناریشِ که توش پر بود از آبنباتهای قلبی شکلِ ترش مزه! که همش 10 تومن بودن و خدایی خوشمزه! خوب خیلی وقتها پیش میومد که من همون ده تومن هم نداشتم تا از اونها بخرم و نمیدونم چی شده بود که یادمه سه چهار بار تو همون شلوغ پُلوغی دمِ دکّه که بچه ها آدامسو چیزهای دیگه میخریدن وایستاده بودم و در یه فرصتِ مناسب یه دونه آبنبات برداشته بودم! چند باری این اتفاق افتاده بود...هر بار عذاب وجدان میگرفتم! اما خوب ، اونقدر قیافۀ اون قلبهای کوچولوی خوشمزه واسم جذاب بود که چند باری تکرارش کردم...بعدها که بزرگ شدم این ماجرا رو واسه مامانم تعریف کردم، اولش خندید، بعدش انگار دلش سوخته باشه، بهم گفت خب چرا نمیگفتی بهت پول بدیم..تا هر روز یکی بخری؟ یادمِ بهش گفتم تو که منو میشناختی...تا حالا یادت میاد من یه بار ازتون پول خواسته باشم؟ حتی خودتم منو میبردی مغازه اصرار میکردی یه چیزی انتخاب کنم، روم نمیشد انتخاب کنم، همیشه فکر میکردم اگه حتی من یه دونه شکلات اضافه بخرم ، وضعمون از الانم بدتر خواهد شد! همیشه این جملۀ بابام که وختی مامانم یه چیزِ کوچیک واسه خونه میخرید،با داد و فریاد میگفت، تو گوشم طنین مینداخت، که  با این وضع، من از فردا باید برم، دمِ مسجد گدایی! و هیچوقت به این فکر نمیکرد که یه دخترِ کوچولویِ زودباور ،شاید این حرفِ باباشو جدی بگیره و از خریدنِ یه آبنباتم بترسه! ...


موافقین ۱ مخالفین ۱ ۹۲/۱۰/۲۸
آزیتا م.ز

نظرات  (۲۸)

Akhhhhhhhhh man fada fada
Kho manam dozdi kardam
-_-
In k tabieeye
Hame tajrovasho darim
Har ki bege na
Dare duroogh mige 
Bavar kOn doostam
:-*******

Manam ye moddat dg eteraf mikonam
B kheyli chiza
Felan daram jam avari mikonam
La massab yeki 2 ta nis keeeeeeeeeee
( *^_^ )


Azi koochoolooye maaaaaaaan
:-*



پاسخ:
ای جونم....صداقت...:-*

هر کی بگه نه دروغ گفته رو خوب اومدی :D

اووووووو داری جمع آوری موکونی؟!؟! خخخخخ

بعد بیار گونیتو همینجا خالی کن :-P
آخی دخمل کوچولو...
عوضش من دست به خواستنم عالیییی بود
پاسخ:
اوه اوه....از این بچه ها که هر چی میدیدن ،میخواستن لابد! :D
۲۹ دی ۹۲ ، ۰۰:۳۰ گوجه سبز
فدای عقش ملاحظه گَرَم[ایکون تنگ در اغوش چلوندن تنگاااا!!!!!] فککنم بیشتر باباها تو یه دوره ای ازین حرفا میزنن!!!
پاسخ:
ای جونم....اونقد فشارت میدم که آلوچه بشی ها :-P

بابای من کلا تو همهٔ دوره هاش از این حرفها زده و میزنه و خواهد زد :|
۲۹ دی ۹۲ ، ۰۰:۳۱ گوجه سبز
خودم میخرم برات:-*
پاسخ:
ووووووووووووووووووی =)
ذوق مرگ شدگی ^_^
حالا که دور دوره اعترافه منم همینجا یه تعترافی می کنم منم یه بار قیچی یکی از دوستامو برداشتم بعدش شک کرد ولی خو من زیر بار نرفتم گفتم قیچی خودمه...
بعدتر ها یه دختره ی ایکبیری یه عالمه از وسایل خاله بازی هامو دزدید بعد که با مامانم رفتیم سراغش  زیر بار نرفت دیگه هیچ وقت هم رنگ اسباب بازی هامو ندیدم :(((
فک کنم عوض اون قیچیه بود
پاسخ:
ای جونم....الهی....:)

حالا منم چندتا دیگه دارم که نو قسمتهای بعدیش اعتراف موکونوم باز :P
ای تو روح ایمان.
پاسخ:
عه واااااا!!!!!!!!!!!!
آزیتا عالى بود این نوشته ات... چقد ترسها و تجربه هاى بچگیهات رو قشنگ توصیف میکنى، ترسهایى که هممون به یه شکلى تو زندگیمون داشتیم و میدونى من از چیه این نوشته هات خوشم میاد اینکه سعى نمیکنى این بخشهاى تاریک زندگى رو فراموش کنى و نادیده بگیریشون، از طرف دیگه این بخشهاى تاریک رو پررنگ نمیکنى و ناله الکى سر نمیدى.. انگاریه راوى بیطرف داره داستانتو تعریف میکنه نه الکى ماجراهارو سانسور میکنه و نه سیاه نمایى میکنه....خانم انا اریان هم این شکلیه، تلخ ترین ماجراها رو انقد با متانت و بیغرض تعریف میکنه آدم آرامش پیدا میکنه:) 
+ اعتراف میکنم در منم  وسوسه دزدى خیلى زیاد بود:))
پاسخ:
ممنون از اینکه اینقد خـــــوب میخونی...فقط خوب نوشتن هنر نیست، خوب خوندن هم هنر بزرگیه که شما داری ترنج جونم!

بعله منم خیلی از نوشته های ایشون خوشم میاد :)

+ پس فقط وسوسه اش بوده ؟؟!؟ به فعل تبدیل نشد عایا؟!؟!؟! :)))))))
دکتر هم که واست میخرید نمیگرفتی ازش میدادشون به من :D دستت درد نکنه که نمیگرفتی ازش :D
پاسخ:
خخخخ....یه در میون میدادمشون به تو! دلم میسوخت خوووووو:P
اون بستنی دو قلوها خوب بود نصف میکردیم حال میداد ^_^
الان که فک کردم یه چن مورد یادم اومد:)))) 
خوب فک کنم یکى دیگه از هنرات اینه که زوایاى تاریک مارو هم خوب یادمون میارى
+ راستى ممنون از راهنماییت بابت نون مدیترانه اى... تا حالا ندیده بودم از این نونا:*
پاسخ:
هه هه چه جالب :))))))

ای جان

+خواهش میکنم...واسه بضی غذاها جالبه...بد نیست...خوبه که خوشت اومده :-*:-*

;O)
آره یادش به خیر. تو همیشه مهربون بودی سهم خودت رو نصف می کردی. یه پست راجع به مهربونی هات هم بنویس دوستات بفهمن چقدر مهربونی.
راستی یه سری خبر از دکتر دارم فردا زنگ میزنم میگم بهت.
پاسخ:
نمیگم که ریا نشه =)

احیانا شما خبرگزاریِ همایونی میباشید؟ خخخخخ
 
حالا زنگ بزن ولی خبرم ندادی ،ندادی :)
آخی چ قشنگ بود تهش 
ای جانم
درس عبرت بشه خرج مرج الکی نکنی ک شوهرت جلو فندقت بگه پس فردا باید کاسه. گدایی دستم بگیرم . . . بعدشم فندقت کار بد کنه 
با ترنج خیلی موافقم،ایول داری،میدونی بضی وقتا با خوندن متنت صحنه واقعیش میاد جلو چشمت،صحنه سازیت معرکس 
بر
زن تو خط داستانا خاک بر سری خخخ
پاسخ:
خرج مرج الکی؟!؟!؟!=/
مامان من اصن خرج نمیکرد! اصن پول نداشت که خرج کنه! اصن ....هیچی ولش کن!!!! میدونی کلا من به خاطر رفتارهای بابام الان فوبیای بی پولی دارم!!!! فوبیا!!!همون ترسِ بی علت!!!! که ریشه در ناخودآگاه داره:|
منم سابقه دزدی دارم:دی
اما خب این خاطره تلخت خیلی بده....چون همچین چزهایی منم دارم
اما خب مهم این که خدا میبخشه..البته فکرکنم:دی
پاسخ:
پس سابقه داری؟!؟!؟! خخخخ

مطمئنا اصن به دل نمیگیره! خدارو میگم!
قبلی عمومی بودا :-(
دستم خورد خصوصی شد بی زحمت خودت کامنتش کن عمومی شه 
خب مغزم کشش نداره بذار صب حتما یادم میاد...
اقا؟میگم اگه از این دسته خاطرات نداشته باشم ینی مشکل دارم؟:-(
(بغض)
خب یادم نمیاد چیزی!چرا؟کی مقصره؟من؟مامان بابام؟
الان نمیشه جبران کنم؟
پاسخ:
میدونی چرا یلدت نمیاد! ؟ چون دزدها ،دزدی رو حق مسلم خودشون میدونن...زین رو اصن یادشون نمیاد!!!! خخخخخخححخخحح:-D
منم دزدی کردم...عذاب وجدانشم دارم...اما شریک داشتم...ی روزی رفتم پولو ب صاحبش بدن مغازه داره ورشکست شده بود...حتمن خیلیا از سادگیش سواستفاده کردن...من عذاب وجدانم شدیدتر شد...تا حالا هم ادامه داره...

تو تست روانشناسی ی دروغ سنج هست که می پرسه در گذشته دزدی کردی یا نه...اگ کسی بگه نه دروغ گفته...
پاسخ:
آخی....:(

مرسی که تجربتو گفتی....باریک الله :)
الان هم که قلب میدزدی عذاب وجدان میگیری؟ آیا ممکنه سالهای بعد بری و به کسی اعتراف کنی و بگی موقعیتشو نداشتم که قلبی را به قیمت گزافی بخرم و میربودم و میخوردم و لحظه ای، فقط لحظه ای طعم شیرینش را میچشیدم و تمام میشد و میرفت؟ بعد او بیاد بگوید چشمت کور چند بار قلب ترکاشوند را به تو پیشنهاد کردم که نه دزدی بود و نه حرام؟ آری؟ ممکن است؟ خخخخخ :))
پاسخ:
قلب؟!؟! مـــــــن؟!؟! من کجا قلب میدزدم...من اصن دستم میرسه به قلب ملت؟!؟! :P

تازه بر فرضم که بدزدم....میخورم؟!؟!؟! بخورم؟!؟!؟! مگه آزی قلب خوارم؟ =D

ترکاشوند.....عیییییییی....
۲۹ دی ۹۲ ، ۱۲:۲۴ خانومه آقای x
پس زنگ بزنیم پلیس 110
حالا بالاخره پول اون بنده خدارو دادی یانه؟

پاسخ:
ببین چند ماه پیش از ماشین داداش من دو میلیون و نیم جنس دزدی کرده بودن....بعد دم در خونه دوستِ داداشم که ماشین پارک بود،دوربین مدار بسته داشتن! فکر کن فیلم دزده ضبط شده بود،با همه قیافشو همه چی! یه بیست دقیقه فیلم بود! داداشم برده بود 110 ،گفته بودن ،خدا روزیتو جای دیگه بده! ما که دنبال اینجور دزد نمیریم!

اون بنده خدا هم من کلا فکر کنم 30 یا 40 تا تک تومن بهش بدهکارم! که فکر کنم الان بهش بگم هر هر بخنده! بعد دکه اش غیر قانونی بود یه دوسال بعدش جمع کرد کلا! حالا من اونو از کجا بیابم!؟!؟؟؟! هوم؟

همچین بی اعصاب جوابتو دادم که دیگه پلیس بازی در نیاری =.=
=)
چ دختر کوچولوی با کمالی :)
خب بعدش چی شد رفتی باهاش به نرخ روز حساب کردی
پاسخ:
بعدی وجود نداشت....اون دکه خیلی خیلی وقته جمع شده!!!! ینی تو همون موقعها!!!! دکه اش غیر قانونی بود اصن!
ای بابا کامنت من کو پس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ:
اینجا کامتی از شما نبوده جانم :|
۲۹ دی ۹۲ ، ۱۶:۰۵ سرهنگ تمام
همش یه دونه؟
خب یه مشت برمیداشتی

من هیچ وقت ازین کارا نکردم . حتی یه بار
پاسخ:
وااااااااااااااااااااااا.....
همون یه دونه هم با هزار ترس و لرز بر میداشتم والا!


خوبه تو اصن فرشته ای والا! :))
راستی یادم رفت آزی جون نگرانیتون تو حلقمون...
نگران نباش...خوب میشم...بابا....
پاسخ:
ایشال خووب بشی....واقعا یهو ناراحت شدم!:|

کامنت من کو :|

 

پاسخ:
کامنت شما خصوصی بود حوصله نداشتم عمومیش کنم! خخخخ

مگه خودت حوصله داشتی دوباره بنویسیش؟ :))
این جام کامنترو میخورن اااااااااااااااااا این چه وعضشه آخه
پاسخ:
اینجا سابقه کامنت خوری نداره ها!!!!!!! شاید اصن ثبت نشده! :|
اما من پسر خوبی بودم فقط از جیب بابام قرضی بر میداشتم
خخخ
منم اعتراف دارم
ی مدت به پیشنهاد دوستم میرفتیم ارم ماشینا رو میدزدیدیم خخخ
البت من راننده دوچرخه بودم دوستم وارد عمل میشد 
خخخ نگا خب ذهنمو کجاها میبری تو !!
بذار فک کنم اگه بازم یادم اومد اعتراف میکنم
پاسخ:
بیا عمومی شد!

با دوچرخه میرفتین ماشین میدزدیدید؟!0-O

بعد تازه میگی چیزی یادتم نمیاد :))))))))))))))))))  عَژَب!
منم یک بار ده تومان کرایه تاکسی رو گم کرده بودم به راننده تاکس گفتم افتاد از دستم کف ماشینتون.
اون موقع ها کرایه 50 تومان بود من 40 تومان دادم.هم دزدی کردم و هم دروغ گفتم.
خلافم از شما هم سنگین تره دی:
پاسخ:
عجـــــــــــــــــــــــــب!!!

چه پسری بدی ای دزدِ خائنِ دروغگو ....واه واه :))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

:دی
۳۰ دی ۹۲ ، ۱۰:۳۹ یه گوریل

سلام خواهر مقدس

لطفاً اون پرده رو بکشین میخوام اعتراف کنم

اون سالا من و پرهام و کوروش کلاس سوم دبستان که بودیم(یعنی مهرماه میرفتیم چهارم) یه استامبولی دزدیدیم از یه خونه نصفه کاره .بعدش کوروش از خونه شون ذغال آورد من نفت آوردم سه تایی رفتیم 5-6 تا بلال خریدیم دو تا کوچه بالاتر بساط کردیم بلال میفروختیم .

یه دیّوثی به بابای پرهام آمار داد اونم به پدر مادر من و کوروش گفت  و در نتیجه کوروش کتک خورد ، پرهام دو هفته تو خونه زندانی شد منم دوسه روز خونه مامان بزرگ پناهنده شدم .استامبولی هم مفقود شد.نصف تابستونمون زهرمار شد رفت.پایان اعتراف

پاسخ:
والا واسه خواهرها کسی اعتراف نمیکنه! ولی حالا شما دوس داری بوگو!

:))))))

اوه اوه....ای بابا نذاشتن سه تا بچه از شغلِ شریفِ بلال فروشی با استانبولیِ دزدی لذت ببرن هاااااااااااااااااااااااااا..... :)
یک نکته جالبی توی این پست بود به نظرم و اون این بود که عادمی که به چیزی اعتراف کنه به احتمال خیلی زیاد اون معظل و مشکل رو ازش عبور کرده ...
بهت تبریک می گم رفیق
پاسخ:
مطمئنا خیلی وقته!

اما هنوز گاهی صدایِ بابام تو گوشم طنین میندازه! :|
سلام چرا این مطالبو مینویسی من گریهم میگیره  ،اول راهنمایی بودم یا دوم ،با دوستم رفتیم مغازه  قرار شد دوستم قیمت جنسو بپرسه منم دزدی کنم خلاصه مغازه بزرگ بود دوستم علی (که بنده خدا الان بعد جور معتاده که امیدی به ترکش نیست )رفت قیمت بگیره منم دو تا ادامس 75 تومنی دزدیدم امدیم جلوی مغازه تقسیم کنیم (عذاب وجدانم گل کرد ) گفتم علی حرومه گناه داره بیا بزاریم سر جاش باور نمیکنی،دزدی کردن راحتر بود تا گذاشتن سر جاش ولی لطف خدا رفتیم داخل به همون شکل نقشه  دزدی ادامسها رو گذاشتیم سر جاش یادش بخیر ،
پاسخ:
:))) باز دم شما گرم
حالا چرا هی اسم عوض میکنی؟
فکر کنم همه یه بارو حداقل دزدی کردن :دی

پاسخ:
شاید 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">