دو رنگ بود، نصفش قرمز بود نصفش آبی!وقتی میومد بالا کُلِ دستم رو پُر میکرد! عاشقش بودم یجورایی بهش اعتیاد داشتم، مث لاتهای سر کوچه که به زنجیر تو دستشون اعتیاد دارند ! منم به یویوم اعتیاد داشتم صبح تا شب تو دستم بالا پایین میرفت! اونقد به خودم چسبوندمش تا یه روز نخش پاره شد! بعد انداختمش یه گوشه که نخ جدید براش وصل کنم! یه مدتی گذشت یه نخ نو بهش وصل کردم اما انگار خوب نبود باهاش جور نبود دیگه مث قبل تو دستم بازی نمیکرد! بعدش دیگه افتاد گوشه کمد! از اون به بعد دیگه هر چی یویو دیدم دلم نخواست بخرمش! بعدم یواش یواش یویو به نظرم مسخره اومد! که چه هی بره بیاد ، بره بیاد! هیچ هدف خاصی هم نداشته باشه!!
اون دو رنگِ گرد کُل دستمو پر میکرد نه کوچیک بود نه بزرگ! ساخته بودنش واسه دستِ منُ راهی که میرفتُ میومد! کی فکر میکرد یه روزی زندگیِ اون بچه هشت، نه ساله که به یویو معتاد شده بود بشه مث یویو! بچه ای که همیشه از مسافر گونه و موقتی زندگی کردن بدش میومده اما الان یویو وار گَهی عازم رفتِ گَهی عازمِ برگشت! عاخ که اون روز که این نخ پاره بشه ،چه روز خوبیِ!
اومدم اینجا تا بلکه دلم باز شه دیدم تو هم فعلا رو مود نیستی، هییییییییی...