یه دوس پسر داشتم ، خیلی سال پیش شاید حدودِ ده سال پیش،خداییش بچهٔ خوبی بود، منم خیلی دوس داشت! اسمش "ح" بود. بعد من الان نمیخوام قصهٔ اونو بگم که میخوام قصه داداشش رو بگم، این یه داداش داشت حدود 17،18 سال از خودش بزرگ تر، اما هنوز ازدواج نکرده بود! اسمش احمد بود تو یکی از این بیمارستانهای معروفِ تهرانم حسابداری میکرد! بیچاره خودشم مریض احوال بود! ینی کلیه هاش مشکل داشت! لاغر مردنی، فسقلی، زیرِ چشمهاش گــــــــود رفته رنگِ رخسار، پریده! ولی خداییش قلبِ مهربونی داشت... عاغا اونقد "ح" رو دوس داشت! بعد به واسطهٔ داداشش ما رو هم دوست داشت! میگم ما ینی من و داداشم خخخخخخ
هر آخرِ هفته میومد دنبالمون چهار نفری باهم میرفتیم بیرون و گشت و گذار، پیتزا میزدیم به حسابِ احمد آقا!!! البته اونم خودش بهش خوش میگذشت دیگه، اونقد داداشِ منو دوس داشت که نگو و نپرس، اصلا اگه یه طوری میشد که داداشم نمیتونست بیاد گند میزد به کلِ برنامه، کنسل میکرد سرِ ما هم میموند بی کلاه :دی
از قضا یه روز این احمد آقا با چت آشنایی پیدا کرد و از آن لحظه به بعد در جمعِ چهار نفریِ ما مدام کمرنگُ کمرنگ تر شد تا جایی که اصلا بیرون رفتنها رو کنسل نموده و خودش آخر هفته ها را پای کامپیوتر میگذراند!!! چند وقتی از این موضوع گذشت ، "ح" روز به روز اعصابش بیشتر بهم میریخت، یه روز ازش پرسیدم چی شده؟ چرا اینقد آشفته احوالی؟ چرا با احمد سر سنگین شدی؟ که یهو شروع کرد به گفتنِ اینکه بعله احمد در چت یک دخترِ شهرستانی را یافته که تقریبا همسن و سال "ح" میباشد ینی 21 ساله و احمد را بابایی صدا میکند و آنقدر با او صمیمی شده است که احمد کلا تمامِ وقت آزادش را گذاشته است برای دخملش... بعد من گفتم حالا مگه چیه؟؟؟ بیچاره یه عمر تنها بوده شاید دلش یه نفر رو بخواد که از لحاظ عاطفی ارضاش کنه... بعد "ح" گفت نه بابا ، رابطه شون اینجوری نیست که فکر میکنی! دختره تو یکی از شهرهای کوچیکه استان خراسانِ بعدم هِی بابایی بابایی میکنه... ینی رابطمون از پدر دختری فراتر نره! تازه من فکر نکنم احمد اینقد دیوونه باشه که بره یه همچی دختره زشتی رو بگیره!! اونم کی؟ احمـــــــــــــد... خخخخخخخ گفتم شاید از نظر تو زشته از نظرِ باباییش خوشگله!!! حالا ببین من کِی گفتم احمد میره دختره رو میگیره ;)
اما احمد آنقدرها دیوانه بود ینی دیوانه نبود، اما دختره خوب بلد بود که دیوانه اش کند ;) همه چیز از یک عروسکِ خر جدی شد... بله یک عروسکِ خر!!!!! عروسکِ خری که دختره پُست کرد دم خونهٔ احمد اینا... آمدنِ عروسکِ خر دمِ خانه همانا، اعلامِ زن خواستنِ احمد آقا و شدیدا افسرده شدنِ "ح" همان. :))))
و اینگونه شد که طی دو ماه دختره با احمد ازدواج کرده و به تهران نقلِ مکان کرد... و احمد از مقامِ بابایی به شوشویی ارتقا یافت.. عرضم به خدمتتون که بدین طریق احمد به تمامِ حرفهایی که پشتِ سرش میزدند خاتمه داد! چه حرفهایی؟ از این حرفهایی که پشتِ سرِ مردهایِ سن بالایِ مجردی که کمی ظریف هستند و روحیاتشان کمی حساس است و آخر جملاتشان را کمی کِشدار ادا میکنند، دیگر! عــــــــــه وااااااااااا از همین حرفها دیگر...
۲
۰
۹۳/۰۲/۰۸
آزیتا م.ز
پاسخ:
اتفاقا با چیز افتاد تو عسل... مگه احمد چش بود، مرد به اون خوبی.... والاع :))
پاسخ:
نخیر ، حمید نبود با اجازت کارآگاه گجت :D
بعد این ماجرا مال ده سال پیش دل زنده ، یعنی اون دختره الان 31 سالشه البته الان ده سالم هس که ازدواج کرده ،، تازه زشتم بود :))))
نه من زیاد دیدم :)
پاسخ:
عروسکِ خر!!! یاد گرفتی؟؟؟ عروسک خر باید بخری تا خر شه :D
پاسخ:
پ تو هم اینکاره ای؟ حواس ملت جمع باشه با مامانی و آبجی و اینا آغاز موکونی به چیز ختم میکنی :D
پاسخ:
الان باز قُپی اومدی؟؟؟؟؟
تو این اعتماد بنفست از کجا خریدی لامصب جنسش خعلی خوبه :)))
پاسخ:
شما نگفتی چی آموزش میدی ها؟؟؟؟
"ح" عجیبه؟؟؟
پاسخ:
احمق ها؟؟؟؟؟ O_0
خوشبختن خیالت راحت...
پاسخ:
کار میکنه کارستون :D
پاسخ:
حالا اگه ته دلشونم همون حس خواهرانه برادرانه باشه یه چیزی.... طرف داره نقشهٔ ازدواج میکشه بعد میگه باباییییییییی :|
البته واسه ح هم بد نشد با خیال راحت رفت خارج دیگه :)
پاسخ:
حنانه؟؟؟؟ اسم پسر است عایا؟؟؟؟؟ هوم؟
بعله بلند کرد رفت از اونجا زن گرفت ورداشت آورد... مهم بابایی گفتن نبود مهم این بود که دختره عاقل بود و به یه مرد 38 ساله عروسک خر کادو داد :دی
بعله نمیدونی بدون :D
پاسخ:
دوز داری؟؟؟
دم کدوم گرم؟؟؟ =]
پاسخ:
ح خیلی چیزها شد، داستان اونم خعلی مفصله :))
پاسخ:
البته با این کارش ع یه طرف دهن مردمُ بست ولی دهنا ع یه ور دیگه باز شد...ینی شروع کردن گفتنه اینکه چرا اینو گرفتُ چقد ازش کوچیکتره و جا بچشه و ... خخخخخخ
پاسخ:
ینی میخوای بگی بری لب چشمه خشک میشه؟؟؟؟ :D
پاسخ:
حالا الان مسئله اسم اوشونه؟؟؟؟ :))))
بعله خوشبخت باشن ایشالا :D
پاسخ:
گاهی هم شانسه عزیزم، گاهی هم بعضیا میگن قسمت... حالا شما حرص نخور!!! :D
پاسخ:
شایدم!! خدا عالمه!!!
ما که گناهه بقیه رو نمیشوریم :D
پاسخ:
خخخخ احمد با آقا قاطی شده لابد شده احمق :دی
اکشال نداره :D
پاسخ:
بعله ... حق با شومایه :D
پاسخ:
عه؟ :D
وایییییی خدا رفتم دیدم ، کامنتم نهادم واست دیدی که :D خدایی دستاش از منم خوشگلتره ولی لاکهاش نه :|
پاسخ:
صلواااااااات هم چنین منو شما رو :دی
پاسخ:
اوه اوه...... توکا زن دوم میشود خخخخخخ، مردم چه خوش اشتهان والا :D
حالا خوبه کنه نشده ول کرده رفته :))))
نه همیشه بدبختی نی گاهی خوشبختیه :)))))
پاسخ:
احتمالا احمدم تو بچگی مث پسر عمهٔ تو بوده :)))))
پاسخ:
آفرین بر تو... :)چیزهای دیگری هم حتی
پاسخ:
کاش 30 سالش بود ، 38 سال بابا :))) لابد میدونسته خر چه تاثیری داره :D
ایشالا :P
پاسخ:
بعله آن هم پسری که 38 سال بود خر نشده بود :))))
نه طوری نیس، کی گفت طوریه اصن :D
والا الانشو که نمیدونم ولی اون موقعها که دختر بود خعلی زشت بود ع چشم ما :)))))) خدایا توبه!
پاسخ:
ایشالا یه آدم خوب زارت بیفته تو بغلت :))) منتها افتاد ولش نکنی ها . سفت بچسب :D
پاسخ:
والا آره فکر کنم راضی هستن....
نکنه میخوای ازدواج اینترنتی کنی؟؟؟ :)))
پاسخ:
خدا قسمتت کنه ع این باباها
پاسخ:
عه سلام
بابا خوبه چشممون به جمال شما برای بار دوم روشن شد ;)
نوش جانتان خنده :D
همچنین شما :)
پاسخ:
انشالا که خیر است :)
پاسخ:
اوهوم خعلی خوشمله... خعلی جیگر طلاست ....
اگه واست بخرم زنم میشی.؟؟؟؟ :D
پاسخ:
با بوووووس :))) با گاز :D
پاسخ:
ای جوووووووووووونم :-*:-*:-*:-*:-*
پاسخ:
عب نداره حالا.... یه خوشگلتر میخری :)
پاسخ:
آفرین بر شما، تازه بازم اسم داریییییم ;)
خخخخخخخ
ای بابا ینی تو دوستش میداشتی اما اوشون داداشیت شد؟؟؟؟ عجب! =/
پاسخ:
من خر خیلی دوس دارم اما کلاغ نِع :D
ینی محبت معصومانه داشته؟؟؟؟ :| نیدونم :)
خخخخخخ طرف ما هویجوریشم میگه دختره خل وضعِ چه رسد به عروسک خر خریدن :)))
پاسخ:
خخخخخخخخ
شایدم خواسته بگه بابایی زودتر خر شو دیگه من دیگه حوصله ندارم ، بیا منو بگیر :))))
پاسخ:
بعله شدنی است... منم چند تایی دیدم، البته این همه ازدواج واقعیه غیر موفق داریم ولی اسم ازدواجهای اینترنتی بد در رفته وگرنه از نظر من زیاد توفیری نداره ...:)
بحثم زیاد دوس ندارم....اما از نظرات استقبال میکنم :)
پاسخ:
پسرم باید زود خر شو باشه :)))))))
پاسخ:
اون موقع جیگر البته معروف نبوده احتمالا بنیانگذارش همین دختره بوده :)))))
پاسخ:
عه؟ از اون دخملهااااااااااااااااااا :))))))))
باباییییییییییییییییی گشنمه خو.....................هیچم شیکمو نیستم تازه اگرم باشم به باباییم رفتــــــــــــــــم :))))))))))))
:پی
پاسخ:
خخخخ
کلا دیر بیای عقب میمونی :)
پاسخ:
بگو زودتر بفرسته :)
پاسخ:
خب بیاره بده دیگه...
خودتو لوس نکن ...ده