۱۸
خرداد ۹۳
یه روزی خیلی اتفاقی اتفاق میفتد...وقتی درست در تاریکیِ دلگیر اتاقت کنج عزلت گرفته ای... یه لحظه یه ساعت اتفاق میفتد... یک حس خوب در میزند، شاید همراه یک اس ام اس میاید شاید از وایبر و واتس اپ و تانگو بیاید...درست همون لحظه ای که فکر میکنی که یادت رفته حسهای خوب چه شکلی هستند، میاید... پنجره ای باز میشود.. به هیچ چیزش مطمئن نیستی... اما هر کسی که قدر یک پنجره را در تاریکیِ مطلق نداند احمق است!
عشق درد کشنده ای است... وقتی میاید زندگی میاورد وقتی کمرنگ میشود عذاب میدهد و وقتی بلاتکلیف است وحشتناک است...وقتی میرود خیلی چیزها را هم با خودش میبرد...آدمها بی عشق احساس خالی بودن دارن..احساسِ روزمرگیِ خسته کننده ... هر کس عشق را تجربه نکند آدم بدبختی است، حتی اگر اندازهٔ یک پنجره باشد که روزی بسته خواهد شد...و همه چیز را با خود ببرد و یک درد مزمن باقی بگذارد... باید تجربه شود... پنجره ای که در تاریکی میاید...باید چشید!
عشق درد کشنده ای است... وقتی میاید زندگی میاورد وقتی کمرنگ میشود عذاب میدهد و وقتی بلاتکلیف است وحشتناک است...وقتی میرود خیلی چیزها را هم با خودش میبرد...آدمها بی عشق احساس خالی بودن دارن..احساسِ روزمرگیِ خسته کننده ... هر کس عشق را تجربه نکند آدم بدبختی است، حتی اگر اندازهٔ یک پنجره باشد که روزی بسته خواهد شد...و همه چیز را با خود ببرد و یک درد مزمن باقی بگذارد... باید تجربه شود... پنجره ای که در تاریکی میاید...باید چشید!
۹۳/۰۳/۱۸