حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۲۹
تیر ۹۳
دقیقا وقت سحر یا کمی دیر تر بود که از خواب پریدم تو ذهنم یه مشت حرف درست و حسابی بود ، چند بار مرورشون کردم که مطمئن بشم وقتی میخوام بنویسمشون حتما یادم میان ،اونقدر جلوی چشمم درشت و شفاف و واضح بودن که مَحال به نظر میرسید که وقتی دست به قلم میشم به کُل فراموشم بشن،اما زندگیِ من این روزا شده پُر از محال هایی که واقعیت میشن!!مَحالهایی که واقعیت شدنشون شدن یه رُمانِ تو در توی پیچیده،شخصیت اول داستان هم داره رو خط جنون راه میره، آدمی که لبریز از عشق اما مملوء از تنفّر شده و کُل روز رو به این فکر میکنه که کِی بادکنکِ جنونش میترکه تا بالاخره همهء حرفها رو بزنه و کارهایی رو بکنه که تو دلش جمع شده، همه رو فریاد بزنه بعدم سر بزاره به کوه و دشت و بیابون جایی که هیچ اثری از آثارش گیر آدمهایِ داستان نیاد...

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۹۳/۰۴/۲۹
آزیتا م.ز

نظرات  (۷)

منم خیلی وقتا اینجوری میشمممم
انقدرم با اعتماد به نفس میگم که بعدا مینویسم .. ولی وقتی دست به قلم میشم یادم میره!!
خاله آزیِ من حالش خوبه؟؟
دوستت دارماااا :*
پاسخ:
آره ولی تو باور نکن :*

مثل همیشه یکی از آهنگای شادمهر دلمو لرزوند... یهو دلم گفت چند تیکه از متنشو بنویسم اینجا. اگه دوس نداشتی تاییدش نکن

تنم از حادثه خسته

دلم از غصه شکسته

یه مسافر غریبم

راهی یک راه دورم

ناجی شکسته بالم

که تویی که تنها نشستی

ای که واسه خاطر من

دل مردمو شکستی

پره بغض و گریه بودم

تو رسیدی تا بخندم

واسه پیدا کردن تو

دل به جاده ها میبندم

لحظه گذشتن از تو

آخرین لحظه دیدار

واسه تو از تو گذشتم

همینو میگن یه ایثار

۳۰ تیر ۹۳ ، ۰۱:۱۴ سرهنگ تمام
آقای همکار چطوره؟ مرخص شد؟
پاسخ:
خوبه
:/
خوبی؟ :(
خوبی؟ :(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">