حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۳۱
تیر ۹۳

خرداد ٩٣

مازندران

موافقین ۴ مخالفین ۱ ۹۳/۰۴/۳۱
آزیتا م.ز

نظرات  (۱۹)

۳۱ تیر ۹۳ ، ۰۹:۴۲ حسین ت.نیا
چی بنویسم داستان کوتاه؟
فعلا این رو داشته باشید:
آهسته برانید ، پیوسته برانید :دی
پاسخ:
هر چی عشقتون میکشه بنویسید :)
کاش من جای یه حلزون بودم. خونه ام روی دوشم بود. شاید همه مسخره ام میکردن که بیچاره خونه بدوشه! طفلک سرعتش پایینه. ولی دنیام زیبا بود. همیشه خیالم راحت بود که هرجا بخوام میتونم برم. آروم میرم به سمت بیشه ای که آرزومه. هرروز کلی راه میرم تا برسم. هر شب توی خونه ای آروم میگیرم که میدونم همیشه برای خودمه. میدونم خونه هیچوقت منو تنها نمیذاره. 
شاید اگه یه کلاغ بودم یه روزه میرسیدم به بیشه. ولی میرسیدم اونجا تازه باید فکر این بودم که خونه ام کجا باشه. میرفتم روی یه شاخه درخت و لونه ای به عاریه میساختم. ولی اونوقت دیگه خیالم تخت نبود که خونه ام همیشه مال خودمه...
دنیای حلزون ها قشنگه...
خانه ای بر دوش... خواهم رفت به نیزاری... تا ببینم گذر عمر درآن 
پاسخ:
خیلی قشنگ بود :)))
۳۱ تیر ۹۳ ، ۱۱:۵۹ حسین ت.نیا
خب من یک خاطره می نویسم:
بچه که بودم پسر خوبی نبودم و خیلی شیطون بودم اون سال هایی که خوزستان زندگی میکردیم حدودای 5 سالم بود گاهی می رفتیم طبیعت گردی بعد من با خودم نمک بر میداشتم میرفتیم جایی که حلزون های کوچولوی سفید داشت اینا که میرفتن تو خونشون!من نمک میپاشیدم روشون بعد میومدن بیرون من هم با کارد میوه خوری نصفشون میکردم :|
نمیدونم از کجا یاد گرفته بودم یا چرا اینقدر شرور بودم!
الان فکر کنم عکسم رو زدن تو شهرشون تحت تعقیب باشم!!
پاسخ:
:)))))
باید شکارچی میشدی با این روحیهء تهاجمیت
چه عکسی به به
۳۱ تیر ۹۳ ، ۲۲:۱۷ زهرا بانو و مسترش
خانه ی خود را بردار و برو...

+من بچه ک بودم...تقریبا 5ساله...وقتی با خانواده میرفتیم 13 بدر...اون ته ته باغ یجا بود...صدف حلزون داش..منم همش صدفاشو جمع میکردم و میاوردم خونه...مامانمم همشو وقتی خاب بودم میریخت بیرون...خخخ


۳۱ تیر ۹۳ ، ۲۲:۲۶ حسین ت.نیا
این خاطره برای دوران خامی و جوونی بوده الان دیگه جرات همین رو هم ندارم چه برسه به شکار
۳۱ تیر ۹۳ ، ۲۲:۴۷ عسلی بانو
آرام و آهسته میروم ... کوله بارم بر دوش ... بی صدا و خموش ... چیزی شبیه ِ جان کندن !

دلم تنگ شده بود برات
الان که آقا حسین خاطره گفت منم یاد یه ستمایی افتادم فاجعه! :دی
ما زمستونا که میرفتیم شمال من حلزون پیدا میکردم میذاشتم روی بخاری. یه صدای جلز و ولز بامزه ای میدادن! فکر میکردم اون ماده ای که ازشون پس میده آبه و داره تبخیر میشه کلی کیف میکردم. ولی خب طفلکا بعد از دو سه میلیمتر که راه میرفتن دیگه کلا خشک میشدن. 
خدا از سر تقصیراتمون بگذره :)
پاسخ:
:))))))

با لحن پسرخاله رو به کلاه قرمزی بخون همراه با موسیقی متن لطفا :دی

حلزون آروم میره اما اخرش چی؟؟؟ می رسه. میره میره میره میره کوچولو! ولی آخرش میرسه. هیچکی لهش نمیتونه کنه چرا؟؟ چون خونش از سنگه. فهمیدی؟؟؟

..................................

آزیتا :| انقد خوابم میاد یکی از این "میره" ها رو اشتباه تایپ کرده بودم یه کلمه ی ناموسی شده بود :| خوب شد درست کردم وگرنه پسرخاله می رفت زیر سوال :|

اقا!پِیروعه کامنت های الی جون و حسین اقا مبنی بر حیوان ازاری!منم میخوام خاطره ای درهمین باب به نَقلم!ینی نقل کنم! آقا!من کوشولو که بودم!خونه دوستم اینا ازین مورچه گنده ها داش!بعداینا بوته گل رز داشدن!تیغ و خار های این گل رز ها هم اگه دقت کرده باشی همچین تیزو پهنن بعد من بااین تیغا میگرفدم باسن این مورچه های بخت برگشدرو امپول میزدمD= ینی اصن یه وضی!بعد این طفلکا لنگ میزدن خخخخخ[ایکون گوجه خبیثD=] بعد میدونم که این کامنت هوووچ ربطی به حلزونو عکسو ما بنویسیم2و اینا نداره زین رو ایکون میگ میگ الفرااااااااااااااااااااااااااارD=
پاسخ:
فقط ساعت کامنتو باش :)))
خوب شد فرار کردی :)))))
۰۱ مرداد ۹۳ ، ۱۴:۱۸ هَشت حَرفی
:)
کرم حلزون !
خوش به حال حلزون که غصه ی هیچ چیزی رو نمیخوره. نه میگه وقتم تلف شد . نه نگران بارونه .
خوش به حالت حلزون
nemi2nam kolan in rooza hes hal man o kheilia shabih hamin bicharas joon mikenim vali engar ista bazi mikonim 

عنوان:راه تو را می‌‎خواند

به آرامی می‌گذشت و توأم با آن، زندگیش. هر روز صبح می‌آمد و هر شب سپری می‌شد، اما. . .  باز هم زمانه گوی سبقت را از او ربوده بود؛ هر چه تلاش می‌کرد بهتر باشد، سریع‌تر باشد، کمتر نتیجه می‌گرفت؛ در عوض هر روز کند‌تر می‌شد و زندگی به کامش تلخ‌تر! گذر عمر باعث رشد روزافزون مشکلش بود و سنگینی آن موجب بدتر شدن اوضاع. با اینکه میخواست مانند پروانه پیله مشکلات خود را بشکافتند و بشکفتند، اما باز هم به جای دل کندن، به جای گذشتن، مشکلش را به دوش می‌کشید و هر شب اندوهگین سر در آن‌ فرو می‌برد.

خوشبختی و بدبختی هر کسی میتواند تحت تاثیر تفکر خودش و دید او نسبت به اطرافش باشد. میتواند اسیر مشکلات شود و حلزون باشد یا برعکس، مانند پروانه مشکلات را اسیر خود کند و از آنها پلی برای آینده بسازد.

پرواز. . . هووووم احساس زاید الوصفی دارد، اما نه برای حلزونی که همیشه چشم به زمین دوخته است. . .  باید آسمان رو دید تا از زمین دل کند.

این که حیوون خونگی ماست!!!
:)))

البته همیشه مفقودالاثره
بعد مدتها که اتفاقی پیداش میکنیم
میبینم مثلا به پایه گلدون آویزون شده!
پاسخ:
:))))))))
اووووه چقدر پست گذاشتی تو دختر !! من سه روز اینترنتم قطع بودا!!!

بازم انشا!! بازم موضوع !!!
ولی هر وقت حلزون میبینم یاد کارتون شنل قرمزی میفتم که دو تا حلزون داشتن با آرامش میرفتن یهو یه درخته قطع میشه میخاسته بیفته اون یک به این یکی ییهو میگه: فـــــــــــــــــرار!!! بعد مثلا سرعتشونو زیاد ولی بازم همون سرعته!!! خخخخ
یعنی با اینکه سالها از دیدن اون کارتونه میگذره ها ولی من هنوزم هر وقت میخام بگم فرار، عین این حلزونا میگم!:)))) دیگه همه میدونن قضیه چیه:))))))))
۰۲ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۲۰ دل زنده خان
اینتر نت در یک نگاه 
پاسخ:
خوب بود :))))
۱۱ دی ۹۳ ، ۱۸:۴۳ آقای شوژ
اسم این عکس باید "عشقِ سرعت" باشه :)
پاسخ:
خخخخخ :))) واقعا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">