حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۱۸
مهر ۹۳

دو روز بود، اما یه دنیا بود ! من باور دارم که آدمها هستن که به مکانها و زمانها معنا میدن! هیچ مکان و زمانی به خودیِ خود و به تنهایی نه خیلی محبوب میشه نه منفور... این حسهای ماست که به اونا شخصیت میده ... یه نشستِ دوستانهء دو ساعته با یه نفر که شاید دوبار بیشتر ندیدیش میتونه یه خاطره باشه برای تمام عمر... 

مشهد زیاد منو فراخونده از بچگی تا همین الان اما هیچوقت مث دوبارِ اخیر نبوده... مشهد برای من دیگه یه شهر نیست ، جاییِ که شاخه های قلبم هم به اونجا کشیده شده...


مشهد از فراز آسمان

دمای هوا ١٤ درجه

دیروز ساعت ١٢


اینبار تو حرم حال خوبی داشتم دعا کردم و خیلیها خود به خود تو ذهنم اومدن، واسه تمام اهالیِ بی حفاظ هم دعا کردم، چشمام بسته مونده بود و وسط اون ازدحام برای لحظاتی انگار صدایی نبود، من بودم و یه حال خوب و یه چشم اشکی و یه عالمه نیاااز ...

 تا اینکه با ضربهء یه خانوم به خودم اومدم، چشامو که وا کردم با یه لبخند کج و کوله اما تلخ و ملیح روبرو شدم که گفت: اگه میشه برا منم دعا کن ... من برای دعا کردن مکانی قائل نیستم ، اما بعضی جاها عجیییییب انرژیِ روحانیشون لذتبخشه... عجیییییب... امید که هر کی که دوست داره بره اونجا زود بره... 



من در حال برگشتن به خراب آباد



لحظات خوش معمولا طولشون کمه اما عمقشون تا اعماق روح آدم فرو میره ... مشهد برای من الان فقط یه مشهد نیست، جاییه که دوستانی مجازی دارم ، حقیقی تر از حقیقی :)


نزدیک به خراب آباد از فراز آسمان 
سایهء هواپیما رو باش :)))
دیروز ساعت ١:٣٠ 
دمای هوا ٣٨ درجه

اینجا خراب آباد ، صدای آزیتا را میشنوید 
آی لاو یووووو

خانم هموستات تو وبلاگش چیزهایی نوشته که هر چند من لایقشون نیستم اما با خوندشون ذوق مرگ شدم :))
اگه دوست دارین بخونینش اینجا 
موافقین ۲ مخالفین ۱ ۹۳/۰۷/۱۸
آزیتا م.ز

نظرات  (۲۹)

۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۴:۵۸ استاد سلام علیکم خیلی ناشناس خخخخ
آزی انگار امام رضا زیاد میطلبد!
+ با حرف های خانوم هموستات هم موافقم تا حدودی تو رو شناخته ولی به این نکته اشاره نکرد که قلبی داری و وسعت دریا که در اوج سختی و بدبیاری تو آغوش خدا آرمیدی و لبخند زدی. من خوب میدونم که خدا و امام رضا چقدر دوستت دارن!
++ عکسات خیلی جالب بود بخصوص او رودخونه عجیب و غریب تو خراب آباد!!!
+++ گوجه رو هم دیدیش؟ به گوجه بگو هرچند که آزی همبازی کودکی ما بوده ولی انگار شما بیشتر زیارتش میکنید!
++++ تو همون تاریخی که مشهد بودی خواستگار سابق هم مشهد بوده!!! خیلی جالب بود واسه من!
+++++ ما رو سیاه های جهنمی رو هم دعا کردی؟ کاش من هم مثل تو با خدا دوست بودم. به این دوستیت حسودی میکنم.
پاسخ:
اوهوم امام رضا کلا به من نظر داره هی مطلبه :))
:)
عاره دیگه معلومه ک گوجه رو دیدم هم گوجه هم خانم هموستات 
به من چه که اونم اونجا بوده :|
والا تو رو که مخصوص دعا نکردم ولی جمعی همه رو دعا کردم :)
۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۵:۱۱ استاد سلام علیکم خیلی ناشناس خخخخ
کباب شاندیز هم خوردی؟ :D
پاسخ:
نه... ولی ماهیچه برادران کریم رو خوردم :) باز تو فکت گرم شد :)))
۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۵:۲۱ استاد سلام علیکم خیلی ناشناس خخخخ
حالا بعده هزار سال اومدیم اینجا چرا میزنی؟ :D
+ گوجه بدو از منافع من دفاع کن :P
پاسخ:
اخه کتک خورت ملسه :))))
تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها..مطمعنا چیزاییُ که خانم هموستات گفته وجود دارن چون اون تورو دیده و این همه خوبی های بجات روحس کرده.
کاش کسی هم پیدا میشد انقد چیزای خوب درمورد ما میگفت:))))[آیکون حسودی دخترونه]

پاسخ:
خانم هموستات لطف مزید داره به من :)
شما هم گلی اونم گل لادن خوشگله :)
ایول 
راستش این پستت دو تا چیز داشت که باش حال کردم
یک حرمی ک رفتی و تا حدی حالتم عوض کرده 
اوممم نه بزار رک بگم
اینکه این دفعه برعکس دفه قبل  از حرم نوشتی و خدا رو شکر فضای اونجا ی چیز خاصی واست داشته...خودت بفهم چی میگم من نمیتونم الان بفهمونم خخخ
دومین چیزی که حالیدم عکس دومت بود،مخصوصا اون سایه هواپیما،خیلی خیلی قشنگه 

پاسخ:
خب دفعه پیش حرم رفتنم هول هولی بود و حالی نداشت که بخام ازش بنویسم اما این دفعه خوب بود دوسش داشتم :)
بعدم اون عکس سومه نه دوم ؛))))
۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۵:۵۹ حسین ت.نیا
دعاهات قبول باشه ایشالا
پاسخ:
ممون مرسی :)
بیگ لایک خانوم هموستااااات:)))))
پاسخ:
:))
عمو جانم عموو دل بی قرارم عمووو[ ایکون قر دادن خخخخ]
پاسخ:
آیکون شونه بالا انداختن :)
۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۷:۲۱ مهندس بهشت
دقیقا حسی رو که من توی حرم بهم دست میره رو توضیح دادی اونجا دعا کردن خیلی حال میده انگار روی زمین نیست آدم
پاسخ:
اوهوم :)
۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۹:۵۷ مهندس جون
خوش رفتی به خراب آباد :)))
صد بار به این بارا که بری سفر مشهد :)))
سوغاتی برای آقای همکار چی بردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پاسخ:
مرسی :)
فقط دمنوش :)
۱۸ مهر ۹۳ ، ۲۲:۱۷ مهندس جون
آزی و گدابازی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خخخخخخخخخخ بیچاره آقای همکار فقط دم نوش گرفته





ولی همین که به یاد دوستانت هستی خودش خیلیه حالا چه با دم نوش چه با هر چیز ارزشمند دیگه ای
وبلاگ هموستاتو دیدم ..این دختر چه ادبیات سنگینی داره ها ماشالا
راستی فضولی کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟هموستات کجا میخواد بره؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ:
واسه خودمم فقط دمنوش خریدم :) اصن وقت خرید نبود، حالا یه جورابم واسش اوردم خخخخخ

مگه قراره جایی بره؟؟ نمیدونم مهندس فضول خخخخ
دعاهات ایشالا که مستجاب بشن عزیز مستجاب الدعوه ی مهربون و قلب بزرگ جیگر:))) که همیشه بودنت حس خوب به آدم میده:)))
عسک سومت و از دید مهدیه جوون همون عسک دومت هم تو حلقم:***
پاسخ:
اووووو چقد تعریف کردی :))))))) مرسی گلم 
خخخخ حلقت حیفه :***
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود...

:-)
پاسخ:
اوهوم اوهوم دقیقا :)
سلام شرمنده میپرسم ولی پاکت تهوع تو کادر برای

مزه عکس گذاشتین یا اتفاقی فرصت خودنمایی

پیدا کرده؟؟؟
پاسخ:
پاکت تهوع از اول همونجا بود تا اخر... خواستم حس عکس طوری باشه که انگار شما هم تو هواپیما نشستید :)
:)
امیدوارم مارو هم دعا کرده باشی
پاسخ:
گفتم که همه و دعا کردم :)
همیشه ب سفر:*
پاسخ:
مرسی :)
۱۹ مهر ۹۳ ، ۱۰:۲۳ خانم هموستات
شما یدونه ای اونم واسه نمونه ای :*
پاسخ:
ای جونم :)))
:***
موفقیت آمیز نبودم خط تولیدم راه نیفتاده خخخخخ
اتفاقا خط تولیدت هنوز راه نیفتاده خارجی ها هم صف کشیدن واسه سرمایه گذاری:)))))))))
در این حد نمونه ات موفقیت آمیز بوده:***
پاسخ:
اوه اوه دو تا مبلغ مث تو داشته باشم جهانی میشم در حد بنز :))))
زیارت قبول. خوش به حالت زیاد قسمتت میشه بری مشهد
عکسات هم قشنگ بودن. عکس سوم جالب بود.
پاسخ:
ایشالا قسمت شما هم میشه سمیر جون :***
زیارت قبول عزیزم

شهر موش هارو با پسرم دیدم
خیلی خوب بود

مخصوصا اونجاش که به پیشیه میگه  خیلی موشی:)
پاسخ:
چقد خوب :))))) قبلا کامنت میذاشتین؟؟؟ پسر داری؟؟؟ اوخیییییی
اره قبلا کامنت میذاشتم اما همیشه میخونمت
عکسمو هم دیدی که!
پاسخ:
آخییییی من نمیدونستم پسر داری ،،،، میخواستم ببینم همون سایه ای که دیدمت :*
من یه پسر 13ساله دارم :دی
پاسخ:
Wooooow :) چند سالتونه؟
آزیتا جان خوبی؟؟؟ :)
چ خبرا؟
اوضا احوال در چ حاله؟؟

پاسخ:
خوبم ممنون تو خوبی؟ جشن خوش گذشت؟ :)))
30سالمه :دی
پاسخ:
آخی :) فکر نمیکردم :)
چه زود نی نی اوردی :)
++ پاراگراف اول خیلی عالی بود . فوق العاده :)
++ مقایسه دمای هوا هم خیلی با آدم حرف میزنه
++ چه زیارت دلی و باحالی داشتی . قبول باشه :)
++ اتفاقا چند روز پیش بابام بهم میگفت که نچ نچ نچ ! تو با این سنت هنوز سوار هواپیما نشدی؟ . راستی آزی میگم ترس که نداره ؟ :)
++ خراب آباد یعنی کجا؟ :)
++ پست خانوم هموستات رو خوندم . خب منم بودم ذوق مرگ میشدم :)) . حتما خوبی که نوشته خوبی :))
پاسخ:
عه چه عجب یکی پیدا شد به مقایسه هوا توجه کرد :)))) مرسی
ممنون خدا قسمت شما هم کنه زیارت :)
نه واسه من که هیچوقت ترس نداشته :) من عاشق هیجان و پروازم :) فکر کنم اگه سقوطم کنه نترسم تهش میخواد ادم بمیره دیگه خخخخ
خراب آباد شهری ست در خوزستان اگه قرار بود اسمشو بگم که میگفتم خب :)
زیارت قبول و همیشه به خوشی:*
پاسخ:
مرسیییییی :*
فدات
نخندددددددددددد دی:
 انقد خندیدم از دستشون آزی داشتم خفه میشدم :)))
اینا در اینده خاله زنک و مادر شوهرای خوبی میشن :)))
وای وای آزی؟ ترکوندن خونه رو!
اوففففففففففففففففففففففففف!
ی چن نفرشون ک ب سن تکلیف رسیده بودن تا در بازمیموند جیغ میزدن ببند داداشت سرمونو نبینه :)))
بعد داداش منم هرقسمت خونه (جز پذیرایی) میرف  هی یکی میزد پس کله ی ما ک ببندییییییییییییید درو دیگه ایششششششش سرشو دیدم :)))
جوگیر شده بودن
منو خانوم داداش تو جمعشون نشسته بودیم تو مسابقه هاشون شرکت میکرین ب ما ک جایزه نداد مامان :))))
وای آزی فقط مامانم میتونه از پس این جغله ها بر بیاد :))))
الکی 25 سال معلم نبوده ک :)) اونم اول ابتدایی!
همش یادت کردم تو جشن
بامسابفه و جایزه مهارشون کردیم :)))))
جات خیلی خالی:)))
پاسخ:
woooooooow خخخخخخ چه باحال... مامانتو عشقه من عاشق معلم کلاس اولم بودم، هستم و خواهم بود :)
منم عاشق معلمم بودمو هستم چون مامان معلمم بود :)
واقعا حالا درک میکنم اینا چ گودزیلاهایین :)))
آتیش پارن آزی اتیشششش پاره

معلم اولتو یادته؟باهاش ارتباط داری؟

پاسخ:
خخخخخ پس مامانت بوده :)))))

معلومه که معلممو یادمه تک تکه خاطراتشو معلم من خانم طائی هم معلم اولم بود هم دوم ... بهترین معلم دنیا بود :) حیف که گمش کردم :( آرزومه یه بار دیگه ببینمش اخه بازنشست شده نمیدونم چجوری پیداش کنم
اره چقده سختم بود اون سال
بااین که خودم بچه درسخون  و مثلا زرنگ کلاس بودم اما اذیتم میکردن
ازی یادم نمیره مامانم نمونه سوال میخواس طرح کنه میرف تواتاق درو میبست :|
یادم نمیره گوشامو یبار پیچوند:|
یادم نمیره حق نداشتم حتا برم جلو در دفتر!
تا چند ماه نمیدونستن مامان منه
خالمم ناظمم بود :|
وای آزی چ سال سختی بود...
یکی از بچه ها از حسادت ی قیچی پرت کرد دقیقا خورد زیر چشمم
اون قیچی فلزیای کوچولو(استیل) ک دسته هاش تامیشدو میگم
نمیدونی مردم!
براهمین خواهرمو س سال پیش فرستاد کلاس همکارش
من یل بودم تحمل داشتم گیلیممو ازاب میکشیدم
اما این نمیتونه زبون نداره بچه ها خیلی بش زور میگن!
اصن داستانی شدا :))))
پاسخ:
وای خدا چه بلاها متحمل شدی! من جای مامانت بودم کلا میفرستادمتون یه مدرسهء دیگه که خودم اونجا شاغل نباشم ! مثلا من خودم اصلا از مامانم هیچی یاد نمیگرفتم یچیزی که مامانم خودشو میکشت بهم یاد بده سه سوته از یه غریبه یاد میگرفتم اگه مامانم معلم کلاس اولم بود احتمالا الان خوندن نوشتنم بلد نبودم خخخخخخ

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">