حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۰۸
آبان ۹۳

 

 


خب اینم از نوبت شما (6) که موضوعش مورد علاقۀ خیلیها نبود اما بالاخره با لطف تعداد معدودی از دوستانِ همیشه در صحنه اجرا شد... در ادامه ببینید عکس مادر بزرگها و پدربزرگهای دوست داشتنی... که چه باشن چه نباشن ، دوسشون داریم :)

 

 

 

 

 

 

 

آرزو  4 ساله و پدربزگش

اردیبهشت 73

 

 

 

 

 

 

مادر و پدر بزرگ " هشت حرفی"

 

 

 

 

 

 

مثلث برمودا

 

 

 

 

 

توکا

 

 

 

 

 

 

عکس مامانِ مامانِ "لادن" ..شمسی خانم۷۳ ساله از خراب آباد سُفلی خخخ

 

 

 

 


پدر بزرگ پدری "ریان"



پدر بزرگ و مادربزرگ مادری "ریان"







مادر بزرگ " مهندس جون"






مادر بزرگ "حسین"
زمستان 66






پدر بزرگ مادری "آقای همکار"






مادر جون و بابا کریم (مادری)


و




ننه طلا (پدری)

آزی در هر دو عکس زیر شش ماه
موافقین ۲ مخالفین ۱ ۹۳/۰۸/۰۸
آزیتا م.ز

نظرات  (۲۲)

آخی 
خدا عمر بیشتر به اون مادربزرگا و بابابزرگایی که زنده هستن بده و اونایی هم که در قید حیات نیستن خدا رحمتشون کنه:))

دستت درد نکنه جیگر:**
سوز به دل اونایی که شرکت نکردن[آیکون اییششششش]
پاسخ:
الهی آمین

مرسی از خودت که شرکت کردی :)

واقعا سوز به دلشون خخخخخخ چونکه من خیلی با این عکسا حال کردم :)
خیلی دوست داشتم که تو این نوبت هم باشیم ..اما چون عکسی ازشون نداشتم بجز یکی که اونم خیلی بی کیفیت بود نفرستادم...انشالله نوبت های بعدی...
عکساااا خیلی دوست داشتنی هستن بخصوص عکسهای مربوط به ریان...و اینکه دامن مادر بزرگ حسین خیلی خیلیییییییی معرکه هست...مرسییییی تیپ...
پاسخ:
اخیییی اره من عاشق مامبزرگه ریان شدم :))))
چ حیف که شرکت نکردی :| 
ایشالا دفعه های بعدی :)
۰۸ آبان ۹۳ ، ۲۱:۱۳ استاد سلام علیکم خیلی ناشناس خخخخ
آزی یعنی من کلی حال کردم با این پدربزرگ مادربزرگ های مهربون. اصلا کلی ذوق کردم.
1- پدربزرگه آرزو بهش میخوره خیلی مهربون باشه و تو این عکس معلومه آرزو رو خیلی دوست داره.
2- پدربزرگ و مادر بزرگ هشت حرفی هم خیلی مظلومن. مخصوصا مادربزرگش خیلی مهربون میزنه.
3- این دو تا پدربزرگ مادربزرگا رو خیلی دوست داشتم، خداییش نگاه کن که تو عکسایی که با هم گرفتن جفتشون مثل هم نشستن. تو عکس گرفتن هم خیلی با هم تفاهم دارن :D
4- وای تو این عکس چقدر صفا و صمیمیت و محبت و عشق موج میزنه. خیلی باحال بود. دست شما درد نکنه توکا جان بابت این عکات بخصوص اونی که جلوی در خونه دارن دوتایی چایی میخورن.
5- لادن جون چه مادربزرگه خوشکلی دارید.خودتم به این مادربزرگت رفتی یا نه ;)
6- دم ریان گرم. خیلی عکس هاش باحال بود. بخصوص لباس های سنتیشون واقعا عالی بود. مادربزرگش چه با نمکه. لباس هاشیمادربزرگشو خیلی دوست دارم.
7- مهندس جون چه مادربزرگی داری. احتمالا خیلی مهربون بوده و ایضا خیلی درد و رنج کشیده. به آدم حس پاک بودن و با خدا بودن رو القا میکنه.
8- حسین تو اون سرما چرا مادربزرگت رو اذیت میکنی؟ معلومه از دستت شاکی بوده ها :D
9- چه پدربزرگه با کلاسی داره این آقای همکار. چه خرت و پرت های عجیب و غریبی رو شیشه قاب افتاده :) چی هستن اونا؟
10- آزی خدا رحمت کنه مادر جون خوشکلتو. خودتم از همون بچگی شیطون بلا بودی ها. تو بغل مادرجونت داری فضولی میکنی به پدربزرگت مینگری با فضولیه تمام خخخخخ. بابات هم که چقدر شبیه مادرشه :D

دست همه کسایی که عکس فرستادن درد نکنه. من اگه مسافرت نبودم میفرستادم.
آزی دستت درست. خیلی صفا کردم با این پستت.
پاسخ:
عاقا خب با اینکه شرکت نکردی ولی خوووووووب کامنتی در کردی دست خودتم درست خخخخ
راستی بابام هم هر چی داره پیرتر میشه داره میشه شبیه مامانش میشه خخخخ
:))))))))
چه مامان بزرگا و بابابزرگای خوشگل و مهربونی :))))))
خوشحالم این بار شرکت کردم آزیتا :*******
کاشکی اون نوبت شما رو هم شرکت میکردم حیف نشد :(((

+ایشالا هر پدر بزرگ و مادربزرگی که زنده هستن سالم و سرزنده باشن و اونایی هم که فوت کردن روحشون شاد و سرزنده باشه :)))
پاسخ:
منم خوشحالم این بار شرکت کردی :) از این به بعد هم باز شرکت کن :)

الهی آمین :)
۰۸ آبان ۹۳ ، ۲۲:۵۸ آقای همکار
این بهترین نوبت شمایی بود که گذاشتی.
واقعا با دیدنِ این انسانهای دوست داشتنی آرامش گرفتم.
پاسخ:
خخخخ بهترین و کم فروغترین :)
خدا عمر با عزت بده بهشون & همشون عاقبت بخیر بشن / جایگاهشون فردوس :)


+ 1چیزی میگم منو نزن :)) :

من فکر میکردم حتما باید خودمون هم توی عکس باشیم وگرنه عکس خودشون تکی رو داشتم :| 

اینبار هم قسمت نبود :))
پاسخ:
یکم افزایش دقت در خواندن اطلاعیه ها را از شما عاجزانه خواهانیم :||| خخخخ
 با اینکه تعداد شرکت کننده ها چندان زیاد نبود اما با دیدنشون یه جور حس خوب بهم‌منتقل شد و بخشی از این حس خوب رو مدیون آزیتا جون هستم:*
در جواب استاد سلام علیکم باید بگم دریغ از اینکه یه ذره از زیبایی مامان شمسی نصیب نوه هاش شده باشه:(((   البته به جز دخترای دایی کوچیکم(آیکون حسودی به دختر داییا)

پاسخ:
اره خیلی حس باحالی دارن، خودمم وقتی همه رو کنار هم دیدم اونقد حال کردم :)
به من اجازه گذاشتن عکسشون داده نشد ..وگرنه حتما شرکت میکردم..من‌که میشناسی عاشق نوبت شماهاتم:))
چه مادربزرگا و پدربزرگا دوست داشتنی:***
پاسخ:
:|
بعله بعله شما پایه ای میدانم :)))
سلام خدا  تمامی پدربزرگ و مادر بزرگ هارو حفظ کنه.

من اگه عکس پدر بزرگ مرحومم رو میذاشتم همه

دلشون کباب میشد آخه بنده خدا توسن٣۶سالگی در اوج خوشتیپی

فوت شدن روحشون شاد.
پاسخ:
اخیییی :( خدا بیامرزتشون 
۰۹ آبان ۹۳ ، ۰۸:۳۸ حسین ت.نیاد
دست شما درد نکنه خیلی زحمت کشیدی
+یاد قدیما افتادم
پاسخ:
دست شما درد نکنه چرا زحمت کشیدی چرا ویلا ندادی کنار دریا ندادی خخخخخ
خداییش بی زحمتت ین نوبت شما بود تا بحال :)))
بسیارعالی...
من متاسفانه برام مقدورنبود شرکت کنم...
پاسخ:
ایشالا بعدا 
:)
پاسخ:
چرا شرکت نکردی؟؟؟؟؟؟؟؟
فروغ میخای چیکار:)))
خودت آزیتاییی از صتا فروغم بعتری:******
پاسخ:
ای جونم قرص انرژی و دلگرمیه من خخخخ
وایییییییییییییییییییییی چقدر پدربزرگ مادربزرگ اینجا جمن!  :)
آزی خانه سالمندان راه انداختی تو بلاگت ها !
پاسخ:
اره اون دفعه شیرخوارگاه بود این بار خانه سالمندان خخخخ
۰۹ آبان ۹۳ ، ۱۲:۰۲ خانم هموستات
همه عکس ها خیلی خوب بود ولی ننه طلا رو خیلی حال کردم.چه اسم بامزه ای داشتند:*
پاسخ:
:))) 
اتفاقا تو شناسنامه اسمش خانوم طلا بود :))) نه طلای خالی خخخخ 
پدربزرگ پدریم خلیفه هست.خومم نمیدونم ینی چی!!یه جور مقام دینیه بنظرم.البته حالا مریضه وآلزایمر گرفته،هیچی یادش نیست.
پدربزرگ مادریم هم کدخدای دهشون بوده ویه عالمه آدم فقیر ازسفرش نون میخوردندو واسه خودش برو بیای داشته...مامانم میگه بعد از فوت شدن دایی جوونم که تازه نامزد کرده بوده غصه دار شده وچند سال بعد فوت شده.
مادربزرگ مادریم اسمش خورشید بود.مادر من تنها دخترش بود.
اونم من هفت/هشت سالم بود که فوت شد...خیلی دوسش داشتم
پاسخ:
چه باحال چه خفن :) 

خدا بیامرزتشون ... اسم مادربزرگت چقد قشنگ بوده الهی :)
++ این پست محشر بود . پر از حس خوب :)
++ جالبه که هر چی آدم این عکسها رو نگاه میکنه سیر نمیشه . چقدر عشق و محبت و صفا و اصالت هست توی این عکسها 
++ بهتره زیاد چیزی نگم چون هر کدوم از این تصاویر هزاران حرف دارن واسه گفتن 
++ مرسی به خاطر این نوبت شما :)
پاسخ:
دقیقا... اصن آدم از دیدنشون خسته نمیشه :)
خدا همه ی مامان بزرگا و پدر بزرگارو حفظ کنه^_^ اوناییم که دیگه نیستن خدارحمتشووون کنه:) خیلی پست قشنگی بود عقش خسده نباشی:)
پاسخ:
الهی آمین
مرسی عجیجم :)
ایندفعه نشد :دیییی
دفعه بعد جبران میکنم 
پاسخ:
ایشالا :)
۱۰ آبان ۹۳ ، ۰۸:۴۴ مهندس بهشت
همه قشنگ بودن و حیف که من شرکت نکردم

پاسخ:
خو چرا شرکت نکردی؟ کلاس گذاشتی عایا؟ خخخخ
ئه عکساااااااا :) مرسی آزی جون :****
آقا جون من مااااااااااااااااااه بود آزی. با اینکه فقط تا هفت سالگیم کنار خودم داشتمش... ایشون یکی از آشپزای زبردست تو یکی از رستورانای قدیمی تهران بودن که من یادمه همیشه کباب درست میکرد واسمون معرکه!
با من خاله بازی میکرد توی همین حیاط که عکسش هست :) سواد هم داشت همون کلاس اول که بودم بار آخر که اومده بود خونمون بهم دیکته گفت :) اینا پررنگ ترین خاطره هاییه که دارم ازش.
دوستان گفتن که انگار منو خیلی دوست داشته توی این عکس. تا جایی که یادمه با هممون همینقدر خوب و مهربون بودش.
 مامانم اینا همیشه میگن که خیلییییییییییییی بابای مهربونی بوده براشون و هیچ وقت دیگه اونجور مردی پیدا نمیشه!
خدا رحمت کنه همه ی مامان بزرگ بابابزرگایی که الان توی جمع ما نیستن...



پاسخ:
آخییی چ مرد نازنینی حیف که عمرش بدنیا بیشتر نیود خدا رحمتش کنه که مطمئنا کرده :)

۱۰ آبان ۹۳ ، ۲۰:۲۰ مهندس بهشت
نه باو کلاس چیه
یه ذره جای آلبوما بد بود
بعد حسشم نبود
پاسخ:
موتوچکر خخخخ

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">