حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۲۵
دی ۹۳

چند وقتیه که متوجه شدم "شاد بودن" واسه ما سخت شده. شاید واسه من سخت شده. خیلی چیزها و بهانه ها و حرف ها، آدم رو شاد میکنه. شاید یک آواز دلنشین، صدای رود و پرندگان جنگل، موج هایی که به سینۀ ساحل برخورد میکنند و نگاه عاشقانۀ یک دوست و ...

نمیدونم چی شماها رو شاد میکنه. نمیدونم دلیل شاد بودن برای شما چی میتونه باشه. نمیدونم چقدر شادی رو از خودتون دور میبینید و راه دست یابی بهش رو در چه چیزی میدونید. ولی این رو میدونم که "باید سعی کرد که شاد بود، باید!!!"


دلم میخواد یک دلِ سیر در رابطه با جمله زیر واسم بنویسید، چه موافق و چه مخالف! چه نا امید، چه پر امید!



موافقین ۳ مخالفین ۱ ۹۳/۱۰/۲۵
آزیتا م.ز

نظرات  (۳۰)

۲۶ دی ۹۳ ، ۰۰:۴۰ تنهاترین دختر دنیا...
آه...ارنست چگوارا...من با این اسم از کودکی آشنا شدم،پدرم همیشه از ایشون و قهرمانیهاش و روحیه ی آزادی طلبش برامون صحبت میکرد،من کسی بودم که از بچه گی حکایت های سعدی،غزلیات حافظ،داستانهای شاهنامه،ایدئولوژی زرتشت و جهان بینی کوروش و خیلی چیزای دیگه تو همین مایه ها تو گوشم خونده شد،حس میکردم منم یه روزی یکی مثل این آدمها میشم،دست کم فکرشم نمیکردم به جایی برسم که مثل الان درب و داغون و درمونده باشم،درسته،شاد بودن برامون سخت شده،برای من که سخت ترین کاردنیاست،نمیدونم کسی این حال منو تجربه کرده یا نه،امیدوارم که هیچکسی تجربه نکنه،اینو به همون محدود دوستانی هم که داشتم بارها و بارها گفتم،گفتم مدتهاست که دیگه هیچی تو این دنیا منو خوشحال نمیکنه،هیچیه چیچی،نه اینکه خودم نخوام شاد باشم،نه،دیگه نمیتونم،انگار بلد نیستم،انگار یادم رفته،یه وقتی تو اوج مشکلاتم،با وجودی که اطمینان داشتم مامانم دوستم نداره،با وجود اینکه مشکلات وحشتناک مالی داشتم،با اینکه بشدت تنها بودم و ...اما باز هم شاد بودم،3 ساعت جلو آینه میرقصیدم،هزار بار لبای خودمو تو آینه میبوسیدم و با صدای بلند میخندیدم،از دیدن موهام حال میکردم،نمیدونم چی شد،شاید من زیادی بزرگ شدم،شاید من زیادی تجربه کسب کردم،شاید من زیادی بد این روزگار رو دیدم،که هی هر روز و هرروز از شاد بودنم کم میشد،حالا دیگه برام هیچی مهم نیست،همه ی دنیا رو هم بهم بدن خوشحال نمیشم،دلم مثل یه چینی بند زده شده،که هی از دستم افتاد و شکست،هی تکه هاشو جمع کردم،چسبوندم،اما دوباره افتاد و شکست،حالا دیگه نمیشه کاریش کرد،دیگه جا نداره واسه چسبوندن،دیگه هیچ چیزی نمیتونه دلیل شادیه من باشه،هیچ چیز و هیچکس،حتی اگر مامانم الان از در اتاقم بیاد داخل و بگه که دوستم داره و بغلم کنه،باز هم شاد و خوشحال نمیشم،شادی واسه همیشه رخت بسته از خونه ی دلم،پالس منفی نمیدم اما تنها مردن میتونه منو خوشحال کنه،نمیدونم چرا جسارت چند وقت پیش رو ندارم،چرا واسه راحت کردن خودم انقدر مردد شدم،شاید من افسرده باشم،برام مهم نیست،خوب افسرده باشم،امیدوارم این افسردگی منو نابود کنه و از پا دربیاره،یه چیزی رو میخواستم بگم،اونم اینکه نذارید اوضاعتون به وخامت من بشه،قدر همون حداقل شادیهاتون رو بدونید،یه روزی فکر میکردم که اگر به این دنیا عشق بدم،اونوقت دنیا هم به من عشق میده،من حتی یه سوسک هم تا حالا نکشتم،یه وقتایی تو خونه سوسک میدیدم به آرومی با یه دستمال کاغذی میذاشتمش بیرون،هر چی داشتم و نداشتم به اطرافیانم بخشیدم،غصه ی همه رو خوردم،سنگ صبور خیلی ها بودم و فکر میکردم اینجوری میشه خوشبختی رو حس کرد،میشه شاد بود و شادی رو با بقیه تقسیم کرد،من آزارم به هیچکس نرسید و فکر میکردم که اگر خوب و مهربون باشم،روزگار هم با من خوب و مهربون میشه،منی که آزارم به حشرات نمیرسید،یه آدم پرخاشگر و عصبی شدم که دوبار به خودکشی اقدام کردم و شب و روز تو فکر اینم یه جوری خودمو خلاص کنم،نه،این دنیا این چیزا سرش نمیشه،به فکر خودتون باشید،واسه خودتون باشید،این حرفهایی هم که تو کتابای روانشناسیه خارجی نوشته همش دروغه،هر چی عشق بدی به کائنات،در عوضش خودت تنهاتر و بدبخت تر میشی،من تجربه کردم که دارم میگم،الان دو ساعته من دارم اینجا گریه میکنم اما هیچکس نمیپرسه مرده هستی یا زنده،باوجود اینکه همه از حال من خبردارن،من همونم که همین چند شب پیش هزارتا خطر به جون خریدم و ساعت 10 شب راهیه اصفهان شدم بخاطر...حالا همونا دارن میوه و تخمه میخورن و سریالهای جم تی وی رو دنبال میکنن،به مثلا صمیمی ترین رفیقم اس دادم امشب،گفتم سلام سحر جون،من حالم اصلا خوب نیست،کجایی،میشه فردا ببینمت...جواب سلامم رو نداد،گفت درگیر امتحاناتم هستم،گفتمش میشه الان بهت زنگ بزنم،گفت خودم بعد باهات تماس میگیرم،اینا رو همین سحری گفت که پارسال تو بدترین شرایط روحی و روانی بود و من مرحله به مرحله تا خوب شدنش کنارش بودم،خدا شاهده که خودش بارها و بارها بهم گفت حرفایی که روانشناسم بهم گفته،همون حرفا و راهکارایی بوده که تو بهم گفتی،نمیگم دوست بدی هستش،اما هیچوقت منو از لحاظ روحی و عاطفی حمایت نکرد،در صورتی که من تو هر شرایطی کنارش بودم،اینو میخوام بگم،اگر میخواین مثل من شادی تو دلتون نمیره به فکر خودتون باشید،قدر خودتون رو بدونید و راه به راه خودتون رو وقف دیگران نکنید،دینا به هیچکی عشق و محبت نمیده،پس عشق و محبتتون رو فقط واسه خودتون نگه دارید،من هفت ماهه واسه خودم مانتو نخریدم،همون ته مونده ی پولم رو از گرونترین پاساژ اینجا لباس خریدم و واسه خواهرزداه ام بردم،بعد من سه روز خونه خواهرم بودم،جوری با من رفتار کرد،که من تو این سه روز حتی یه قطره آب از خونه اش نخوردم،این سه روز که همش تو اصفهان دنبال کاری اینور و اونور بودم،تو خیابون یه چیزی میخریدم میخوردم،من همونی بودم که یک ماه پیش واسه حل کردن مشکل خواهرم که حتی نمیتونست به کسی بگه و تنها به من اعتماد کرده بود،زمین و زمان رو به هم ریختم...آره...شادی و خوشبختی و عشقتون رو فقط و فقط واسه خودتون نگه دارید،هرچیزی که باعث شادیتون میشه رو از دید بقیه پنهان کنید که دیر یا زود شادیهاتون رو ازتون میگیرن،واسه من که اینجوری بوده...الانم به جایی رسیدم که تحت هیچ شرایطی انگیزه ای واسه شاد بودن ندارم...نه انگیزه دارم،نه توان،از همه چیز و همه کس خسته ام،تو عمق ناامیدی دارم دست و پا میزنم...به امید مردن...و در اخر اینکه:
اونکه عاشقانه خندید...خنده های منو دزدید...
پشت پلک مهربونی...خواب یک توطئه می دید...
پاسخ:
یا اونجایی که تو زندگی میکنی زندانِ گوآنتاناموئه یا یکم این درد دلهات رو اغراق شده مینویسی... چی بگم والا... من نمیدونم دقیقا تو از کِی و برایِ چی اینقد داغون و بی نشاط شدی و حاضر هم نیستی مثل خیلی ها دیگه که تو دام افسردگی میفتن که عللِ اکثرشون هم شکستهایِ عشقیه، بعد از یه مدت از این دام بیرون بیای... ولی امیدوارم به خواستت برسی حالا هر چی که هست... اگه مرگه یا اگه عشقته...
۲۶ دی ۹۳ ، ۰۶:۳۴ ساماناماسان
تم جدید و زیا مبارک خانوم مقانلو :))))))))
والا فعلا که غمگین بودن تنها انتقامی است که زندگی میتواند از انسان بگیرد .
پاسخ:
مرسی ^_^ و بسیــــــــــــــــــــــار ممنون از توجه شما :)))

مشت بزن تو دهنِ زندگی برادرِ من :)))))))))))
۲۶ دی ۹۳ ، ۰۶:۳۵ ساماناماسان
ساعت 6 و نیم جمعه :
حاضرین در سایت۲

برگرفته از bihefaz.blog.ir
به جان خودم تبلیغات بذاری تو سایت از این کلیکیا کار و بارت سکه میشه :)))))))))))))
پاسخ:
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

حیف که اون تبلیغات بسیار آزاردهنده اند و یجورایی بی احترامی به خواننده و خودم ازشون بیزارم وگرنه چرا که نه؟خخخخخخخخ
خب اول از همه باید بگم ک من عاآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآشق چگوارا هستم.....! :)

بعدشم همه ی جملاتش و حرفاش عالی ن!!!!
خب ....!

من جز وقتایی ک ب مسائل سیاسی فک میکنم 99 درصد اوقات شادم!!!! :ا
شادی الکی....!
وقتی با دوستامم اصن انگار چت کردم ....!
الکی الکی سرخوش میشیم هممون.....!

یا تو جمع فامیل....!
وقتایی ک میبینم از ی سریا بدم میاد و اصن نمیخوام ببینمشون ولی اونا خیلییییییی خوب و مهربون بام برخورد میکنن ....! هههههه!

وقتایی ک شاهین آهنگ جدید میده ....!
تا دو سه هفته شبو روزم با هندزفری میگذره و شادم.....!

دیگه....!
کلا هرجور بخوای ب زندگیت نگا کنی همون میشه.....!
راسی اینم بگم.... همونطور ک قبلا گفتی شدیدا تناقض داره وجودم...!
ینی همینایی ک الان گفتم دلایل شادیمن ی وقتایی شدیدا حالگیر و ناراحت کنندن....!

ی وقتایی تو ی لحظه هم شدیدا شادم هم شدیدا دپرس!!!!
خخخخخخخخخخ
پاسخ:
یا ابــــــــَر فرز :))))))))))))))))) این همه تناقض رو کجای دلم بزارم.... منم شده یهو در اوجِ خوشحالی دپرس بشم اما حتما یه دلیلِ خارجی داشته تازه واسه این حالتم هم شبها یه قرصی میخورم که mood stabilizer  میباشد... یعنی تثبیت کنندۀ مود ... هر چند زیادم مشکل از من نیست :)))
مفهوم این جمله رو زیاد قبول دارم!!! باید شاد بود؛ باید تلاش کرد توی مبارزه ای که بین تو و دنیای پیرامونت هست حداقل سهم کوچیکی داشته باشی.. این سهم کوچیک میتونه شاد بودن حتی برای یه لحظه کوتاه باشه!! یه لحظه که هرچقدم کم باشه اما بتونه واسه یه زمان خیلی خیلی کم هم که شده از دنیا و فکر و خیال و سختی ها و تلخی هاش غافل بشی..
من زیاد آدم شادی طلبی نیستم اما بیشترین سعیم میکنم که از کوچیکترین چیزها لذت ببرم..همین که بیشتر وقتا از یه مسیر تکراری10 دقیقه ای پیاده باید راه برم تا برسم سر بولوار اصلی میتونه من شاد کنه چون میتونم هر روز و هربار یه چیز جدید ببینم که شادم کنه.مثلا دیدن تاتی تاتی کردن یه دختر کوچوولو، دویدن یه بچه که میخواد با دویدن زودتر به سوپری برسه، دیدن یه پیرمرد با کلاه بافتنی مشکی که من یاد پدربزرگم میندازه، دیدن باغچه ای توی پیاده رو که تو این زمستون پر از سبزی های سالم و سرسبز..من از دیدن ذوق خونواده ای که باغچه توی پیاده رو رو ازش خوب استفاده کردن، شاد میشم.
من از اینکه بفهمم داداش دوستم عقد کرده انقد خوشحال میشم که زودی بهش زنگ میزنم و بهش میگم که چقد چقد خوشحالم:))
من از دیدن یه لیوان، یه لباس، یا هرچیزی که پر از رنگ باشه شاد میشم..سعی میکنم چهارشنبه ها عصر توی خیابون قدم بزنم حتی برای یه رب...من با دیدن یه لاک شاد میشم.من از اینکه به فکر خوووب بودن باشم و کمی براش تلاش کنم شاد میشم.میشه شاد بود و شادی رو تو زندگی هامون بیاریم حتی با کوچیکترین بهونه ها. نمیخواد به بزرگ بودن جنس شادی هامون زیاد فکر کنیم فقط اگه بتونیم به شاد بودن حتی برای یه لحظه کوتاه هم فکر کنیم خوبه.
شادی دنیای بزرگی داره و صد البته واسه هر آدمی تعریفی داره...
"شادی شاید طولش زیاد نباشه اما مهم عمیق بودنش"
پاسخ:
واااااااااااااااااااااای لادن خوشحالم که یه مخاطب مث تو دارم اینجا و از اونم خوشحالترم که یه دوستِ جدید دارم به اسم لادن ^_^
من موافقم شدید. بعضی روزا که دیگه بدبختی داره از سروکولم بالا میره و من موندم با یه دنیا آرزو که هرچی میدوام کمتر بهش نزدیک میشم، به خودم میگم بذار سر لج و لجبازی با زندگی بزنم به فاز بیخیالی. شروع میکنم مثل خل و چلا از همه چی شاد شدن. اصلا هم به روی خودم نمیارم که چقد ناراحتم... لجبازی خیلی کیف میده. حداقلش اینه که دلم خنک میشه که هرچی زندگی داره بهم سختتر میشه، منم دارم پر رو تر میشم... 
البته شاد بودن یکم سخته ولی من تونستم با لجبازی که دارم توی بعضی روزام شاد باشم :) 
مغزم قفله از عجیب و غریب بودن جملات معذرت میخوام ;) 
پاسخ:
نه اتفقا چیزهایی که گفتی درک میکنم... زیادم عجیب غریب نبود... لجبازی تو اینجور مسائل خیلی هم خوبه آورین :) ادامه بده :)
۲۶ دی ۹۳ ، ۲۱:۰۹ تنهاترین دختر دنیا...
زندان گونتانامو...خخخخخخخخ...بعد مدتها کلی خندیدم...این بهترین تشبیه ممکن بود...
پاسخ:
میدونستی که جانیهای بالفطره رو میفرستادن اونجا؟ :))))))))))))) خخخخخخخخخخخخخخ
[ آیکون دختری با لپ گل انداخته از سر ذوق]
من بیشتر خوشحالم واسه اینکه اینجوری راجع بهم فکر میکنی :*****
پاسخ:
لپاشوووو بخورم :)
:******
۲۶ دی ۹۳ ، ۲۱:۳۸ آقای شوژ
:)



به نظر من تنها کاری که میتونیم بکنیم اینه که هر چی دنیا بیشتر فشار آورد ماهم بیشتر فشار بیاریم.بالاخره یا عمرمون تموم میشه یا دنیا کوتاه می آد!

پس هر وقت دلتون گرفت، شمام بگیریدش!

راستی تو جواب تنها ترین دختر دنیا (ت.د.د):
دلیلش اینه که توقّع داری.ببین این که آدمای اطرافت اکثراً این شکلی رفتار میکنن تقصیر تو نیست.کاری هم از دستت بر نمیاد برای عوض کردنشون. پس از این به بعد فقط باید هرکاری میکنی درجا فراموشش کنی.چون اگه فراموش نشه همش منتظری یه جا برات جبرانش کنن و چون جبرا نمیشه (بر طبق گفته های خودتون طلبکارم هستن) همش خودخوری میکنی و همش احساس بدبختی میکنی.پس بعدِ هرکاری شتر دیدی ندیدی!
(واکنش هم هر چی بود به یکی از وَرها!!!)


+دلم سیر نشد.شاید بعداً برگشتم و یه ندخِ شادمان برانگیزتر نوشتم!
پاسخ:
بنده منتظر بازگشتِ شکوهمندانهء شما هستم :)))

اون لبخنده ملیح اول کامنتت رو بنازم خخخخخ
۲۶ دی ۹۳ ، ۲۲:۰۰ تنهاترین دختر دنیا...
خوشم اومد از کامنت آقای شوژ...مخصوصاً جمله ی آخر...خخخخخخخخخخ
اوکی...چشم...سپاس از لطفتون آقای شوژ...
جانیهای بالفطره...من؟؟؟والا من فقط در قبل خودم جانی بودم و بس،شاید هم دلیلش همینه الان سر از زندان گونتانامو در آوردم...دارم تاوان جنایتی که در حق روحم کردم رو پس میدم...
پاسخ:
خدا رو شکر امروز رو موده خوبی هستی خخخخ کتک نزدی ماهارو کلا :))))))))

ای جانی... ای روح کُش... مگه دستم بهت نرسه خودم خلاصت میکنم :))))))))))))))
۲۶ دی ۹۳ ، ۲۲:۱۰ تنهاترین دختر دنیا...
میدونی چرا خوشحالم؟آخه من یدونه عمه دارم که خیلی خوبه،مهربون و خانوم و خیلی دلسوز،از این عمه هایی که برادر و بچه های برادرش رو بیشتر از شوهرش و بچه های خودش دوست داره...خخخخخخخخخخخخخ...
اونوقت امشب با من تماس گرفت،کلی به من حرفای خوب زد،کلی با من درد و دل کرد،بعد گفت عمه جون دیگه وقتشه عروس بشی(آیکون یکی که ذوق مرگ شده)گفت خودم عروست میکنم تا چند وقته دیگه،نمیدونم چه خوابی برام دیده اما عمه حرفش حرفه،هرکاری بگه رو انجام میده،من میخوام به زودی عروس بشم...خخخخخخخخخخخخ
پاسخ:
عاقاااااااا تبریک نه ببخشید خانوووووم تبریک... اگه منو عروسیت دعوت نکنی خری :)))))))))))) شوخی میکنم! حالا ایشالا هر خوابی دیده خوابه خوش باشه به دهنه تویِ بُزم خوش بیاد :)))))) 
بعد با اسم خوشحالترین عروس دنیا بیای کامنت بذاری خخخخخ
۲۶ دی ۹۳ ، ۲۲:۳۹ تنهاترین دختر دنیا...
:|
پاسخ:
چی شد؟ چرا باز غضب آلود شدی؟ یا خدا ! رحمینَ رحمینَ :)

+ اسم بیماریه چیه عایا؟ بنظرم فقط نشونه های یه بیماری اینجوریه! اگه دوست داشتی نتیجه رو به من بگو.. :) راه ارتباطی که باهات ندارم مجبور شدم اینجا حرفمو بزنم ببخشید
۲۶ دی ۹۳ ، ۲۲:۵۰ تنهاترین دختر دنیا...
آخه من تصمیم داشتم جشن عروسی نگیرم،به جاش دست آقامون رو بگیرم،بریم واسه خودمون ماه عسل بریم پاریس:|بعد اونجا دورش بزنم و همونجا بمونم و اونو دست از پا درازتر برگردونم ایران،الان نمیدونم با این اشتیاقی که شما واسه اومدن به عروسیم دارین چیکار کنم...:(
جشن بگیرم...جشن نگیرم...نمیدونم...الان تو خصوصی مینویسم پاسختون رو...
پاسخ:
خخخخخ نه من راضی نیستم پاریس رفتنت خراب شه اگه عروسی گرفتی که دعوت کن وگرنه برو پاریس ولی بنظر من پسری که توتسته ببرتت پاریس و برده رو دور نزنی به نفعته ! :))

اون بیماری ای که گفتی وسطش یا نداره و منم منظورم همون بود! درمان قطعی ندارن ولی میشه کنترل بشن :( 
۲۷ دی ۹۳ ، ۰۰:۱۴ آقای همکار
شاد بودن تنها راه آروم نگه داشتن ذهنه و باعث میشه انسان سلامتی روانی داشته باشه. چند روز پیش خونه خالم بودم یه تصویری در ارتباط با متابولیسم بدن نشونم داد که در دو حالت ورزش و شادی ، بهترین حالت برای بدن انسان مهیا بود ( زیاد از مسائل پزشکی سر در نمیارم واسه همین در این رابطه بیشتر نمیتونم توضیح بدم). 
و اما چی من رو شاد میکنه: نشنیدن جملات مایوس کننده، ناله نکردن اطرافیان، تنها بودن، سلامتیه دوستان، خرج کردن پول واسه اونهایی که واسم اهمیت دارن، حس نزدیکی به خدا، ثبت جهانی اختراعاتم، متحول کردن زندگی کسی.
و اما دلیل شاد نبودن رو در درک نکردن موقعیت واقعی خودمون میدونم. یعنی من اگه بدونم و درک کنم که در چه جایگاهی قرار دارم، کمتر فشار روانی اذیتم میکنه.
قبلا هم این جمله معروف کنفسیوس رو گفتم: انسانهایی که در گذشته زندگی میکنند افسرده هستند و انسانهایی که در آینده زندگی میکنند مضطرب هستند و فقط انسانهایی که در زمان حال زندگی میکنند شاد هستند.
حرف واسه گفتن زیاد هست ولی ...
پاسخ:
اتفاقا منم اون عکس رو دیدم خیلی جالبه تو حالت ورزش شادی عشق و محبت بدن ادم پر از انرژیه ولی تو حالت ترس و اضطراب و افسردگی یا بیماری خالی از انرژیه
اره واقعا در گذشته و اینده زندگی کردن جز افسوس چیزی نمیاره :)
۲۷ دی ۹۳ ، ۰۳:۲۲ ساماناماسان

خانم تنهاترین دختر دنیا من  دخالت در زندگی خصوصی مردم و قضاوت درموردشون رو دوست ندارم بعضی وقتا با بچه ها شوخی میکنم ولی اون بحثش جداست پس بدون هیچگونه توصیه ای چون در جایگاه شما نیستم نمی تونم کامل درکتون کنم ولی میتونم دعا کنم که زندگیتون روز به روز به اون ایده ال ذهنی که دارین نزدیکتر بشه و از زندگیتون لذت ببرین
برای همه بچه ها اینطور باشه 
پاسخ:
:)
۲۷ دی ۹۳ ، ۰۳:۲۳ ساماناماسان
یه کامنت جدی بعد از سالها من تایپ کردم اونم نمیدونم اومد یا نه ( دقیقا همون موقع نت قط شد ) :/
یه کامنت خالی هم در این حین انگار اومد به بزرگواری خودتون ببخشید پاکش کنید :)))))
پاسخ:
کامنت خالی نداشتم کامنت جدی هم اومده :)
۲۷ دی ۹۳ ، ۱۰:۲۵ مهندس جون
بخند تا دنیا به روت بخنده :)))
دیگه چی بگم خو خودمون راه شاد زیستنو پیدا کنیم براش بجنگیم ولی تو این جنگمون قید خیلی چیزارو نزنیم خیلی آدما...با وجود چیزای خوب و بدی که در اطرافمون هست یاد بگیریم چجوری شادی کنیم هنرمونو اونجا نشون دادیم بعله :)))

+تنهاترین دختر دنیا تا خودت نخوای زندگی بی معنیه باید خودت و خودت و خودت معنی درستی براش انتخاب کنی...منتظر همت دیگران نباش که قدمی برات بردارن یا شادت کنن خودت برای خودت زندگی کن...همیشه اطرافیان بر وفق مراد ما نیستن پس کنارشون باشیم ولی به امیدشون نباشیم...
همه ماها گاهی حال روحیمون خرابه... من به شخصه تا خودم درستش نکنم درست نمیشه...از مامانت و آبجیت و دوستت گله مند بودی من نمیخوام نصیحت کنم ولی ببین غرو لند کردن رو همه مادرا دارن پس زیاد روی رفتارشون حساس نشیم یادمه توی وبلاگ یکی از بچه ها خوندم که گفته بود وقتی مامانش ناراحته و بد باهاش برخورد میکنه دهن به دهن مادرش نمیشه میخنده میخنده تا اینکه مامانش کوتاه بیاد تو هم امتحان کن شاید جواب داد :)))
درباره آبجیت گفته بودی والا من جای تو نیستم ولی اینقدرو بگم که تناقضی که توی رفتار اعضای خونواده من هست شاید هیچ کدومتون تجربه نکرده باشین خواهر و برادرایی که هر کدوم یه سازی میزنن اگه خودشونم بخوان همساز باشن همسر یا شوهرشون ساز مخالف میزنن والا بخوام بگم رفتارایی که من دیدم خیلی داغون تر و فجیع تر از چیزایی هست که تو دیدی ولی بیخیال زندگیمونو بکنیم اونا قرار نیست مسیر منو تعیین کنن پس خودم راهمو میرم بیخیالشون خواستن هستم نخواستن نیستم اگرم من بخوام که باشن قبول کردن جبران میکنم قبول نکردن بیخیال مگه خودم مردم ها؟؟؟ پس به قول این آقای چگوارا شادی کن انتقامتو بگیر :)))
درباره دوستت هم بگم هیچ وقت یه دوست نمیتونه جای خالی خیلی چیزا رو پر کنه اگه امروز به تو بی اعتنایی کرد یه جورایی نشون داده متکی به اونم نباش چیزی که در واقعیت هم هست والا منم که یه دوستی دارم که آخ رو اعصابه ولی خوب دوستمه نمیتونم بیخیالش بشم اما اعتماد و تکیه گاهم هیچ وقت نشده چون دیدم وقتی خودش پره میحرفه میحرفه خودشو خالی میکنه منم که گوش میدم ولی نوبت من که شده به شوخی و مسخره بازی گرفته پس بیخیالش میشم اینجور آدما هستن ولی باید فک کنیم نیستن(لازم به ذکر است این رفیق ما مارو کشت با این همه خواستگارش معلوم نی راست میگه دروغ میگه خلاصه مخ منو که دلیت کرد اصن گوش نمیدم بس که پز خواستگاراشو میده به نظرم بعضیا مریضن حالا شاید کلمه مریض اصطلاح درستی نباشه ولی به نظر من آدم تو هیچ زمینه ای نباید فخرفروشی کنه  ما هم مث اونیم ولی اینقدررر رو مخ بقیه کار نمیکنیم)
آقایون و آغایون خیلی حرف زدم اصن حرفام ربطی هم به خریان شاد بودن شاید نداشت خخخخخ آزی من فکم گرم شده منو بکش پایین خخخخخخخخ
خلاصه کلام زیادی هم درگیر مسایلی که غمیگنتون میکنن نشین بچسبین این زندگی رو ولش نکنین تا روش کم بشه خخخخخخخخخخخخ
ما رفتیم تا برنامه بعد :))))))))
پاسخ:
اوه اون میگم تو هم دلت حسابی پره ها بخوای بگی یه مثنوی میشه :)))))
۲۷ دی ۹۳ ، ۱۰:۴۲ مهندس جون
یه چیزایی الان به ذهنم رسید بد نیستن بهشون توجه کنیم ...ما آدمای امروزی خودمونو درگیر زندگی روزمره کردیم و توجهی به زیباییاش نداریم والا قدیمیا بدتر از ما دچار روزمرگی بودن هر روز برنامه زندگیشون مشخص بوده از صبح که بیدار میشن تا شب که میخوابن میدونستن قراره کارای روز قبلو تکرار کنن ولی چرا شادتر بودن؟
شاید بعضیا خوششون نیاد این فکرو قدیمی بدونن ولی حقیقت محضه از نظر من ماها اینقدر درگیر مسایل حاشیه ای شدیم که به اصل زندگی توجهی نداریم
همین وبلاگ آزیتا یه راه هایی برای شاد بودن نشون داده ها یه کمی خودمونم باید دست از سر تنبلی ورداریم(آزی تبلیغتو کردم خخخخخخخ)
مثلا من یه چن تاشو میگم
غذاهایی که درست میکنه اصن همین غذا درست کردن اگه سراغش بریم خیلی کیف داره ها(بنده به شخصه بسیور شکمو هستم پس انتظار نداشته باشین این مورد مهمو آخر بگم ها منطقیه اولویت اول باشه)
دومیش همین دو پست قبل تر... سیزی کاشتن گلدون داشتن اینقد حال میده پس سرسری نگیریمش شده یه گل یخ ولی تو اتاقمون داشته باشیم(البته مث من نکنین که اینقد درگیر خودتو بشین که یادتون بره بهش آب بدین که خواهرتون هر وقت میاد خونتون بهش آب بده خخخخخخ)
بعضیا با خوندن کتاب حالشون سر جاش میاد پس برین دنیالش ولی خواهشا تمنا دارم دنبال کتابای غمگین نرین بعضیا میرن رمان میخونن ازین که هستن داغون تر میشن دنبال یه چیزی برین که اولا بفهمینش و درکش کنین دوما خستگی رو از کولتون برداره نه یه بار دیگه رو شونتون بذاره
بحث زیبا و مهم خرید کردن :))) بزنین به دل شهر یه لیوان بخرین مگه چیه؟ مهم نیست چی میخرین مهم اینه که با ذوق بخرینش اصن ذوق مرگ شین وقتی میخرینش(من یه مدته یه لیوان آوردم دم دستم احساس میکنم روحیم عوض شده بوخودا)
آهنگ گوش بدیم فیلم ببینیم شده یه فیلم مسخره ولی یه لبخند رو صورتمون بیاره گاهی میرزه چون آدمو از حالت خلسه در میاره
اصن ورداریم خونه رو جارو کنیم دستمال بکشیم ظرف بشوریم ها؟؟؟ چرا مادرا همیشه این کارارو بکنن دختر خانوم آینده این مملکت وردار بکن خوب چه اشکال داره بعدشم یه مرطوب کننده میزنی دیگه
پیاده روی بریم دلیل هم نمیخواد جای خاصی هم نمیخواد کیفتونو بندازین رو دوشتون گوشیه رو هم وردارین (چادرتونم خواستین سرتون کنین) برین تو خیابون راه بریم به هیچی فکر نکنین فقط راه بریم مغازه ها رو نگاه کنیم شاید آخرش یکی بهتون زنگ زد گفت پاشو بیا خونه من حالا که بیرونی اونوقت شادیتون دو چندان میشه
خوب بسه دیگه باز معتاد به کامنت طولانی میشم



پاسخ:
خیلی خیلی ممنون از من تقدیر و تشکر بعمل آوردی هر چند که خیلیها این رفتاره من رو بسیار تصنعی میدونن و بهم میگن که واقعی نیست و تو میخوای زور بزنی که نشون بدی با امرژی و شاد هستی! اما خقیقتش اینه که بعععععله من زور میزنم که بطور حقیقی شاد باشم و خودم رو مجبور میکنم که شاد باشم چون ذاتم با انرژی بودنه و چند مدتی که افسرده و بی انرژی میشم اولین کسی که ضربه اش رو میخوره و خیلی تحلیل میره خودم هستم پس چرا نباید زور بزنم؟ :))

از مابقی کامنتت هم بسیار ممنون :):*
۲۷ دی ۹۳ ، ۱۱:۱۴ خانم هموستات
وااااااااااااااااااااااااااااااااای اینجا چه قشنگ شده دختر.مبارکه خانوم:*
پاسخ:
وااااااای ممنون از حسن توجه شما :*
۲۷ دی ۹۳ ، ۱۱:۳۰ بانوی دریا
زندگی به من یکی بد نکرده که بخوام ازش انتقام بگیرم
زندگی میدون مبارزه نیست و انتقام جویی در اون معنی نداره
زندگی یه بازی و سرگرمیه و من همیشه سعی کردم مثل یه بازی بهش نگاه کنم
یه بازی ای که بردو باخت هم نداشته باشه. اما ناراحتی و شادی داره
بنظرم اگه توی دل انسان فقط خدا باشه زندگی شاد و قشنگه
البته سخته بخوای فقط خدا رو جا بدی اما شدنیه
پاسخ:
خب خداروشکر که به شما بد نکرده اما خب این در مورد همه صادق نیست خیلی از ماها تجربه های سختی رو متحمل شدیم که هیچ دخالتی تو بوجود اوردنشون نداشتیم اما حرف شما هم به نوعی متین و درسته و خوشحالم که اینجوری هستی :)
واسه منم سخت شده
فکر کنم از 1-2 ماه دیگه تب عید و شادی های فصل بهار میرسه و این مردگی روح ازمون دور میشه 
پاسخ:
پس امیدوارم زودتر تب کنی... البته تب عید بگیری تا سر حال شی :)
واقعا درست گفته.زندگی چند روز هست مگه.
پاسخ:
دو روز ناقابل که صد ساله اولش فقط سخته :))))))
۲۷ دی ۹۳ ، ۱۸:۰۷ مهندس جون
آزی همه ماها دلمون پره تو بگو کی دلش پر نیست؟:))))
دمت گرم با شاد بودنت :***
کوت انرژی هستی تو دختر هیچم تصنعی نیست زندگی حقیقیته مث بعضیا اغراق هم نمیکنی
من معتاد نت شدم دوباره بیا منو جمع کن:((((((((
پاسخ:
من از معتادانی همچون تو بسیار استقبال مینمایم :))))

خیلی چاکرم ارادت دارم به مولا :) :*
۲۷ دی ۹۳ ، ۱۸:۲۷ مهندس جون
مخلصیم خواهر :))))
پاسخ:
ما بیشتر :)))
۲۷ دی ۹۳ ، ۱۹:۴۴ تنهاترین دختر دنیا...
درود بر همه ی دوستان...
از همه ی کسانی که لطف داشتند و در کامنتهاشون از من یاد کردند و سعی کردند کمکی کنند تا حال من بهتر بشه سپاسگزارم...
حرفای همه رو قبول دارم اما من بنا بردلایلی کنترل اعصاب و رفتار و حرفهام دستم خودم نیست،میدونم این واکنشی که دارم نشون میدم اشتباهه اما نمیتونم درستش رو انجام بدم...:((((((
هععععععععععی...:(((((((((
نمیدونم چی بگم...:(((((((((((
پاسخ:
:( کاش بتونی... ببین این همه آدم دوست دارن تو خوب باشی ، کاش باشی :(
۲۷ دی ۹۳ ، ۲۰:۲۹ آقای شوژ
خواستم بنویسم ولی دیدم به دردسرش نمی ارزه!
شما فقط لبخندِ ملیح تحویل بگیر! :)
:)

:)


:)






:)









:)







(:






+راستی! برای الکی خندیدن برنامه خندوانه رو ببینید.بیخود و بی جهت میخندین! نه اینکه الکی باشه!! روش کار شده که اینطوری به نظر بیاد

:)
پاسخ:
کِی پخش میشه؟ کجا؟ یه قسمتم ندیدم این همه ملت میگن.... لبخند ملیحم دیگه اُوِر دوز کردیم :)))
۲۷ دی ۹۳ ، ۲۳:۰۲ تنهاترین دختر دنیا...
از همه دوستان برای لطفشون به من تشکر کردم،منتها یه تشکر ویژه هم از دوست عزیز *ساماناماسان* دارم بخاطر دعایی که برای من داشتن...منم برای شما آرزوی خوشبختی و سلامتی میکنم.
پاسخ:
منم که اینجا کلا نقش بوق و کیسه بوکس رو بازی میکنم! :/ وبلاگمم که بی در و پیکر... خیرش رو ببرید 
۲۸ دی ۹۳ ، ۰۲:۴۱ ساماناماسان
 ازتون ممنونم بابت آرزویهای فوق العادتون 

آزی تو باعث و بانی این همه آدم و این همه احساس که جمع شدن هستی کیسه بوکس جونم :))))))))))




پاسخ:
چه فایده!؟ کیسه بوکس آخرش با یه تنه کوفته و دل شکسته تنهامیمونه سامانا جون 
۲۹ دی ۹۳ ، ۰۶:۴۰ ساماناماسان
اسم ما رو خلاصه نکن عرررررررر
ما یه ... کردیم مثال زدیم حالا خب :/ 
پاسخ:
تریلی دم دستم نبود اسم کاملت رو بکشم آخه خخخخ
۳۰ دی ۹۳ ، ۰۴:۰۳ ساماناماسان
یعنی جواب کامنتات 20 خخخ ( جدیا )
پاسخ:
چاکریم خخخخخ

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">