حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۰۵
بهمن ۹۳
کمتر از یکساله پیش، اصلا همین چند ماهه پیش بود که اومد با شور و ذوق گفت که ازدواج کرده و همۀ ما رو خوشحال کرد! از همون روزم بجای اسمِ زری نوشت "زهرا بانو ومسترش" چند هفته از ازدواجش نگذشته بود که اومد گفت که حامله است! این دفعه هم در حالی که همه رو غافلگیر کرد اما خوشحال!... چند وقت بعدش بود که باز یه خبره غافلگیر کنندۀ دیگه داد و گفت که دو قلو حامله است! سه ، چهار ماهِ پیش بود که با یه عالم اضطراب و ناراحتی اومد و گفت که همسرش تصادف کرده و رفته تو کُما و چقد من و بچه های دیگه تو همین "گپ و گفت" اینجا برای سلامتیِ شوهرش دعا کردیم و خدا رو شکر خدا سلامتی رو به شوهرش بر گردوند! اما زهرا این غافلگیریِ آخرت هیچ خوب نبود، اینکه بچه های تو قصد کنن که هفت ماهه پا تو این دنیا بذارن و تو از این دنیا بری!
از دیشب تا حالا دارم زور میزنم که این خبر رو هضم کنم، اما باور کردنش خیلی سخت و دردناکه! ما دوستانه مجازی هستیم اما این مسئله از دردِ این مسئله کم نمیکنه... از دیشب تا حالا دارم فکر میکنم که چقد مرگ به ماها نزدیک است که زندگی به دمی بند است و چقدر راحت به چشم بهم زدنی ،میشه که ما عزیزانمون رو از دست بدیم، کاش بیشتر قدرِ لحظاتِ باهم بودنمان را بدانیم ...کــــــــــــاش...


عکسی که زهرا از خودش فرستاده بود برای نوبت شما (3)

زهرا جون تو جایت خوب است ، شک ندارم اما این فقط دلهایِ ماست که برایِ تو و مهربونیهایت تنگ میشود ... این جور مواقع حرف زدن خیلی سخت است.. خیلی... فقط امیدوارم که روحت همواره شاد باشد و دلِ شوهر و خانواده ات به زودی آرام گیرد و التیام بخشد...

+کامنتهایی که تو گپ و گفت هنوز از زهرا مونده، داغ آدم رو تازه میکنه :(

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۹۳/۱۱/۰۵
آزیتا م.ز

نظرات  (۴۸)

۰۵ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۰۸ آقای همکار
زهرای عزیز، برای من همچون خواهری مهربان و نصیحت گر بودی. چگونه باور کنم رفتنت را و چگونه باور کنم که به جای مادر شدن و در آغوش کشیدن دوقلوهایت، مرگ را به آغوش کشیده ای. برای من همچون امید بخشی بودی که امید به بهبود یافتن میدادی ولی خودت زودتر از بیمارانی همچون من رفتی! به تو قول داده بودم که عکس دو قلوهایت را در وبلاگم بگذارم ولی اکنون باید تصویر تو را با نواری مشکی اینجا ببینم! ای دنیا، ننگ بر تو باد که به راستی بهترین تبعیدگاه برای انسانی.
پاسخ:
:(

دنیا بی رحمه :(
با اینکه نمیشناختمش ولی اشکم در اومد:(
خداوند رحمتش کنه و به خانواده اش صبر بده:(
پاسخ:
آمین...

طی چند ماه اینجوری :(
روزگار خیلی نامرده...تسلیت میگم
انشاالله دو تا جوجش زنده و سالم باشن و با تموم سختی هایی که سر راه هست به یادگار ازش بمونن... روحش شاد
پاسخ:
امیدوارم زندگی سختی در پیش رو نداشته باشن :(
باورم نمیشه واقعا از دیشب همینجوری دارم بهش فک میکنم... اینهمه سنگ دل بودنِ دنیا واسم قابل هضم نیس، ادم بعضی وقتا به همه چی شک میکنه یعنی خدا میتونه چه مصلحتی پشت اینکار دیده باشه من که ذهنم به جایی نمیرسه!
روحش شاد ...
پاسخ:
منم باورم نمیشه :|

روحش شاد
ازی ینی...؟
من هنوزم باورم نمیشه :(
پاسخ:
منم
:(
قرار بود وقتی بچه هاش بدنیا میان عکساشو بذاره 
قرار بود من اپ کنم :(
+
از همه بیشتر من در حقش بدی کردم و فقط خوبی بی منت و بدون چشم داشت دیدم :(
میدونم ازم راضی نیس 
بی اندازه مهربون بود واقعا چیزی تو دلش نبود و همه رو دوست داشت :(

پاسخ:


حالا خود خوری نکن اون که همیشه با تو خوب بود کینه ای ازت به دل نداشت

اوهوم
:(
تولدش دو رو. قبل من بود 
یادته ازی؟اسفندی بود 
ی ماه دیگه مونده بود ب تولدش :(

پاسخ:
اره یادمه :(

:((
منم باورم نمیشه .....
از وقتی ک شنیدم شوکه م..........!
:(
حتی نمیدونم چی باید بگم....!
هعی..........

طفلی همسرش........! و بچه هاش.........!
:(

وقتی خدا خوابه.............!
پاسخ:
نمیدونم چی بگم :(
خدا رحمتش کنه، خیلی ناراحت شدم! طفلی بچه هاش!
پاسخ:
اوهوم...
خدا رحمتش کنه :(
vayyy vaghean??kamo bish ba ishon az tarighe cm hashon ashna bodam!ba inke shenakht ziadi azashon nadashtam vali aslan bavaram nemishe!!!!khoda be hamsareshon sabr bede!bichare bache hashon ke az alan bi madar bozorg mishan!!khoda rahmateshon kone:((((
پاسخ:
اره واقعا...
خدا رحمت کنه :(
وای :-( وای آزی.. من اصن نمیشناختمش ولی الان بدجوری بهم ریختم :-( وای چقدر سخت و طفلی..... خدایا...
پاسخ:
اوهوم :( کلا واسه کسایی هم ک نمیشناسنش تعریف میکنم ، غمگین میشن .... مثلا همین داداشم :(
تو این مدت کوتاه و این همه اتفاق؟....نمیدونم چی بگم...
با اینکه شناختم از ایشون محدود میشد به همین دنیای مجازی ...ولی منم مثل شماها منتظر دیدن دوقلوها بودم...نه شنیدن همچین خبری...
خدا به خانواده اش صبر بده ...ولی رفتن واسش زود بود...
خدایش بیامرزد و روحش شادو و درآرامش ...و خوشا به سعادتش که پاک رفت...
پاسخ:
اره اصن مثل فیلم سینمایی میمونه :/

بی گناه رفت 
۰۵ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۰۴ ساماناماسان
نمیدونم چی بگم واقعا نمیدونم بغض گلومو گرفته با اون کامنت عجیب غریب شوهرش یه بوهایی برده بوده ولی هی به خودم میگفتم اشتباه میکنم ولی ... خدابیامرزدش با اینکه طفلک کاری نکرده بود که نیاز به آمرزش داشته باشه چه شبایی تو همین بلاگ از سر شب تا صبح سر به سرش نذاشتیم و چه خاطره هایی که نساختیم ولی دلم میسوزه برای خاطره هایی که نمی تونیم دیگه باهاش بسازیم برای بچه هایی که از بدو تولد قراره بدون مادر بزرگ شن ، برای شوهرش ، برای خودش که جوون جوون رفت  ... خیلی حرف دارم ولی اصن نمیدونم دارم چی میگم 
پاسخ:
اصلا آدم نمیدونه چی بگه... چیزهایی که تو دل آدمه اصلا به کلام نمیان :(
باورم نمیشه که دیگه نباشه :|
نهههه!!!!!!!!
نهههههههههه!

...
پاسخ:
:(
 وای ازی چه قدر از دوقولوها براش گفتم 
چه قدر خوشحال بود
وقتی متن و عکس رو دیدم نفسم بند اومد
تو شکم 
کاش دروغ بود کاششششششش
پاسخ:
اره خیلی خوشحال بود خبلی ذوق داشت :(

کاش... ولی...
ای بابا. تف به این دنیا. دیده بودم اسمشُ تو کامنت ها.. عجب.. عجب.. به یه چشم بهم زدن باید غزل خداحافظی رو خوند. ریختم بهم. خدا رحمتش کنه
پاسخ:
اره ، میبینی؟ مث آب خوردن... :/
وای آزی من با اینکه تقریبا خاموش بودم ولی کامنتارو کم وبیش میخوندم . ..
اصن باورم نمیشه... که زهرا رفته باشه ...
این روزا خییلی مرگ ومیر زیادشده منم تازگی 3تا از عزیزام و از دست دادم...
خدا به همسرش وخانوادش صبر بده :(
پاسخ:
اره خیلی زیاد خیلی... من از دیروز تا حالا خبر مرگ ٥ نفر رو شنیدم :/
هر کی با هر اعتقادی ک داره واسش دعا کنه :(
دستش از دنیا...
:(
هر چی بیشتر فکر میکنم بیشتر دلم مگیره اخه داداششم قبلنا فوت شده بود 
خدا به پدر مادرش صبر بده :(
پاسخ:
ای وای خدا :(((((( داداشش هم :||| واقعا بیچاره پدر و مادرش....
من از همه بچه ها معذرت میخوام اگه اقدامم شتابزده بوده یا هر چی ولی نمیدونم فقط خواستم بخاطر یکساله که همو میشناختیم یه چیزی گفته باشم دیگه فکر قوت و ضعف نبودم
پاسخ:
:(

چرا میگی یکماه بلاتکلیف؟ واسه پست کمر درده من که مال ١١ روز پیشه کامنت گذاشته بود زهرا :(

....

هعیییی
علی کاش دروووووووووغ بوددددد :(((((((((((
پاسخ:
:(
من واقعا تایم دقیقشو یادم نبود ازی ... ولی فاصله با مرگ واقعا یه قدمه 
الی جان دردناک ولی بدبختانه دروغ نیست 
پاسخ:
یه تاره موئه... یه دمِ فقط... قدر کسایی رو که دوست داریم ،کاش بیشتر بدونیم :(
اره کاش قدر کسایی رو که داریم بیشتر بدونیم. بایای منم هفته پیش رقت
پاسخ:
اوه .... 
:(
خدا بیامرزتشون .... 
هووووووووووفففففف..



























...
پاسخ:
:(
آخ خدا که چقد سنگینه این غم یادمه شبی که اومد درمورد خواسدگارش گفدو من راهنماییش کردم یادمه اومد خبر ازدواجشو داد گف گوجه جون خبر خوش دارم یادمه اومد گف ارشم بیمارستانه براش دعا کن یادمه اومد خبر سلامتیشو داد یادمه همش بخاطر خون اومدن از بینیش میرف بیمارستان چققققد بهش گفدم زری جدی بگیرش جدی برو دنبال درمانش یادمه اومد گف نی نی دارم تو دلم گوجه جون یادمه دوقلو بودنشونو تو وبلاگش خوندم واسش کامنت گذاشدم و شادی کردم .هنوز ایمیلاشو دارم ازی:((( چقد تو گپ و گف حرفیدیم باهم ازی:(((  باورش سخده:(((((  خدایا صبررررر فقد صبر به خونوادش بده به جوجه هاش بده گفده بود بچه هاش دخترن اخه دختر بی مادر مگه میشه???  ای خدا:(((
پاسخ:
اره منم همه رو یادمه :|

ای وای دخملم هستن! الهی بمیرم :(
...چیزی به ذهنم نمیرسه بگم.خدا خودش مواظبِ بچّه هاش باشه
چه روزای تلخی شده
پاسخ:
الهی آمین....
۰۶ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۱۸ مهندس بهشت
من و زری همو دیده بودیم و یه روز خوبو با هم گذرونده بودیم اصلا برای منکه باور کردنی نبود نمیدونم چرا یهو این طوری شد
پاسخ:
ای وای... پس اون شمارش خاموشه؟ :( 
واسه هممون باورکردنی نیست :/
آقای علی با شنیدن حرفات فقط گریه میکنم :((
آزیتا :((
کاشکی میشد زهرا بیاد بگه همه چی یه خواب بوده...
پاسخ:
اوه واقعا :( امروز با همین امید نظرات رو ریفرش کردم، که ببینم زهرا نوشته کی چی؟ این حرفها چیه حاله من خوبه :/ ولی نبود ....
من نمیشناختمشون .فقط گاهی کامنتاشونو میدیدم .
خدا رحمتشون کنه و بهترینهارو برای بچه هاش مقدّر کنه .
اَه آتیش گرفتم انگار . حالم بد شد .

با آرزوی آرامش روحشون امروز یه مبلغی رو به حساب "محک" میریزم.

پاسخ:
حال هممون بد شد ... :/

دست شما درد نکنه...
چه دردناک آزی!!!!!!!
واقعا مطمئنی؟! 
واقعا کاش بیشتر قدر لحظه هامونو بدونیم و کمتر به ناراحتی و خودخوری بگذرونیم........
برای همسرش طلب خیر و صبر میکنم...
پاسخ:
اینجور که شواهد نشون میده اره واقعا... :(


۰۶ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۰۰ هَشت حَرفی
...
پاسخ:
...
روحش شاد.
پاسخ:
آمین
ای وای :(
پاسخ:
:(
۰۶ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۳۹ بانوی دریا
چقد دردناک بود . خدا به خانوادش صبر بده

واقعا چقد مدت شادی کوتاهه
پاسخ:
:(

ruheshun shad cheghadr ghamangize b khosus baraye  2 ta dokhtar kuchulush khoda sabreshun bede

:(

پاسخ:
:(
سخته باور اینکه همه ی چیزا وآدمهای خوب رو خدایه روزی ازمون پس میگیره...
خدابیامرزدش.
ولی حیف بود تو اوج جوونی پرپربشه اینطوری
پاسخ:
:(
خدا رحمتش کنه . چقدر حیف. با اینکه من اسمشو تو وبلاگت دیده بودم فقط و نمیشناختمش. اما حس ناراحتی ارم. خدا صبر بده به خونوادش.
پاسخ:
الهی آمین
۰۷ بهمن ۹۳ ، ۰۶:۱۸ حسین ت.نیا
سر همسن عسکسش چقدر سر به سرش گذاشتم :(
اصلا انتظار همچین خبری رو نداشتم
پاسخ:
:(
مهندس جون و بچه ها بازم عرض میخوام اگه کسی رو ناراحت کردم 
پاسخ:
میگم امپرور منظورت از عرض همون عذر بود دیگه؟ کله سحره سیستمت هنوز خوب بالا نیومده! :))
خیلیییییییی ناراحت کنندس خییییلییییی....
امیدوارم روحشون شاد باشه و دیگه ازین خبرا نداشته باشیم اینجا
پاسخ:
امیدواریم
نظر خانم پ
فک کنم نامردش مال موتور سوارای این پسته
و شادی روح مال پستلی قبلی
این نتیجه ی ربع فکر کردنمه :|
پاسخ:
تو که خودت تو پست فاتحه نظر گذاشتی!!!!

نخیر نوشته خدا خیلی نامرده! منظورش بی انصاف بوده!  زیاد فکر نکن مهدی ...
۰۸ بهمن ۹۳ ، ۰۶:۱۲ ساماناماسان
بابا من تا بیدار میشم می بینم تایم هست یه فایل میزنم دانلود شه بعد میام بلاگا رو میخونم سخت نگیر عذر ! تو اگه دوست بودی اصلاحش میکردی خخخ
پاسخ:
نه دیدم شما خیلی ملا لغتی هستی هی میای میگی cool با باحال مترادفه! Vegetarian  با گیاهخوار! گفتم بهت یاد بدم عرض نیست ، عذره خخخخخخخخ



بعدشم شما چرا؟ شما که تو بلاگ مینویسی، باید بدونی مدیر وبلاگ نمیتونه تو کامنتها دست ببره! 

:)
وای من این کامنت رو گذاشتم باورم نمیشه اصلا یادم نمیاد
آزی بانو جان عزیزت اون خط دومی رو پاک کن من منظورم این نبود یه مدت خیلی اشتباه تایپ میکنم
پاسخ:
:|
حالا زیادم موردی نداشت ها
باورم نمی شه....:((
روحش شاد :((
پاسخ:
اوهوم
۰۹ بهمن ۹۳ ، ۱۱:۲۴ ناشناس (اکسیر ـعشق)
سلام آزی جان... بعد چند روز امروز به اینجا سر زدم و حالم خیلی بد شد
خدا رحمتش کنه اصلا باورم نمیشه، خدا به خانواده ش و همسرش صبر بده
راستش من اصلا نمیشناختمش ولی روزی که توی وب آقای همکار نظر گذاشته بود و از تو راهیاش و دوقلوهاش گفته بود خعلی دوست داشتم به وبش برم اما پیدا نکردم... حالم گرفته شد خعلی بد :'((
میشه خواهش کنم ادرس وبش رو بهم بدی
پاسخ:
عزیزم وبلاگش فردای اون روزی که توش نوشتن فوت شده بسته شد:|
مردی که دیگر مرد نیست.

یک مرد با 2 بچه ی بی مادر.

2 نوزاد که 7ماهه به دنیا امدند و الان هم بیمارستان هستند و بستری..

نمیخواستم چیزی بنویسم.اما همسرم گفته بود هر چی شد بنویس.

از همتون حلالیت طلبیدن..

من نمیتونم بیام هرروز بنویسم.چون مسئولیتم یه طرف..از طرفی هم دلم انقد داغ دیده هست که نمیتونم بیام اینجا..

برای همتون ارزوی خوشبختی دارم..

دیگه حرفی نیست جز یه داغ بر دله یه مرد با دو بچه


شاید شوخی باشه آزی؟ هوم؟ :(((

پاسخ:
شاید! اما از حقیقت جز خدا کسی با خبر نیست! 
۱۱ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۰۵ ساماناماسان
دست نمیتونه ببره ولی میتونه پاک کنه جاش ستاره میا :)))
پاسخ:
نکنه انتظار داشتی غلط املاییت رو ستاره کنم؟؟؟ تا تو باشی دیگه به مترادف گیر ندی
چند وقت پیش اومدم بعد از چند روز غیبت یه گشتی توی دنیای مجازی  بزنم. زیاد رو به راه نبودم، گفتم کجا بهتر از اینجا،اما تا وبت باز شد برعکس همیشه با دیدن این پست خرابه احوالات ویرون شد و بی اختیار موزیلا رو بستم. این چند روز هم همش از خوندن کامل این پست و نظر دادن طفره میرفتم. اما آخر چی. دیدم واقعیت چیزی نیست که بشه نادیده اش گرفت. بگذریم.
همیشه از خودم پرسیدم؛ آیا عجیب تر از حال پدری که مادر بچه هاش رو سر زا از دسته داده هم هست؟ از طرفی عزیزی رو از دست داده و در غمش خراب و داغونه و از طرف دیگه در قبال چیزی که ازش گرفته شده یه زندگی و یه عزیز کوچولو بهش بخشید میشه و باید بخاطر اون مثل کوه استوار و محکم باشه.
الان دیگه غصه خوردن برای این گل پر پر شده هیچ سودی نداره اما باید کمر صاف کرد تا از یادگاری هاش به نحو احسنت نگهداری شه. درسته، کسی نمیتونه بگه چه چیزی حق اون مادر بوده ولی قطعا میشه گفت این حق رو داره که از یاد و خاطرش، که از ثمره زندگی کوتاهش، به خوبی مواظبت شه تا به بار بشینه.
بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده آغاز شود

پاسخ:
مرسی از کامنت خوبت 
تمام بدنم بی حس  شده!!!!!!!! باورم نمیشه!!!!!!!!!!!! من خیلی وقته نبودم ولی این خبر تمام بدنم رو به لرزه درآورد!!!!! :'(
پاسخ:
خبر بدی بود :\

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">