حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۲۶
خرداد ۹۴

نه واقعا خدا رو خوش میاد !؟؟!! میگن زکات خوندن وبلاگ کامنته ! 

:)

آقای شادی قسمت چهارم

اگه قبلی ها رو نخوندین  و دوست دارید بخونید ،از منو موضوعات در سمت چپ موضوع" داستان دنباله دار آقای شادی" رو انتخاب کنید و قسمتهای قبلی رو بخونید :)






تا رسیدم جلوی در خونه دیدم ننه شیرین تاج منتظره و با نگرانی انتظار من رو میکشه. جلو در خونه گوشم رو گرفت و شروع کرد به داد و بیداد که بچه کدوم گوری بودی؟ آخه تو کی میخوای آدم بشی؟ منم هی میگفتم ننه قربونت برم ،بریم تو واست توضیح میدم و همش یه چشمم تو کوچه بود که آقا جواد از تو خونشون میاد بیرون یا نه!

بعد شیرین تاج من رو کشون کشون برد تو حیاط خونه و شروع کرد کتک زدن، منم خوشحال بودم که توی خونه هستم و از شیرین تاج کتک خوردن خیلی بهتر از اون بود که بیفتم دست آقا جواد و مطمئن بودم که الان بهش کارد بزنی خونش در نمیاد!

وسط اون خوشحالی طبق معمول ،در حال کتک خوردن بودم که یکهو صدای در اومد!!! شیرین تاج در رو باز کرد دیدم واویلا آقا جواده! با عصبانیت گفت: ننه پرویز حاج اصغر خان هست؟ بهش بگو یه تُوکه پا بیاد دم در ،کارش دارم! شیرین تاج هم میگفت اون قضیه گل دادن که یه سوء تفاهم بیشتر نبود،حل شد خدا رو شکر!

آقا جواد اخماش رو کشید تو هم گفت حالا شما لطف کن حاج اصغر خان رو صدا کن بیاد.

منم که پشت در طوری قایم شده بودم که آقا جواد من رو نبینه. تو همین لحظه حاج اصغر خان که سر و صدای جلو در خونه رو شنیده بود اومد و گفت: چی شده آقا جواد؟

آقا جواد هم گفت لطفا ننه پرویز بره با شما یه کار خصوصی دارم! شیرین تاج رفت و منم که پشت در قایم شده بودم. آقا جواد هم نکرد نامردی مو به موی ماجرا حتی چشم تو چشم شدنش با من رو گذاشت کف دست حاج اصغر خان !!! حاج اصغر خان هم کلی معذرت خواهی کرد و قول داد من رو آدم کنه!!!

منم تو این فکر بودم که امشب حتما آخرین شب زندگیمه!

حاج اصغر خان تا در رو بست با یه دست گردنم رو گرفت و من رو تا جلو صورتش آورد بالا! مثل یه قورباغه ای که چشاش از حدقه زده باشه بیرون بهش زل زده بودم و پیش خودم میگفتم که الان من رو با مخ میکوبه به زمین! که دیدم آروم من رو گذاشت رو زمین و بلند بلند زد زیر خنده. یه دست کشید رو سرم و پرسید: سفید بود؟

گفتم چی؟

گفت بلقیس!

گفتم آره

گفت: بزرگ بود؟

گفتم چی؟

خندید و گفت همه جاش!

گفتم همه جاش بزرگ بود!

حاج اصغر خان هی میخندید و هی میزد پشت کمرم و می گفت: پدرسگ چه صحنه ای هم دیده! بعد یه نگاه به قد و قواره ام کرد گفت: نیم وجبی مواظب باش دست آقا جواد نیفتی که تیکه بزرگت گوشته!

آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: تیکه بزرگم گوشمه یعنی چی؟

گفت: یعنی همونطوری که من تو قصابی گوسفند ها رو سلاخی میکنم، آقاجواد هم تو رو سلاخی میکنه!

من رو میگی از ترس داشتم میمردم.

حاج اصغر خان گفت: چند وقته با خانواده آقا جواد اینا حسابی داری ماجرا درست میکنی، آخرش یه شر اساسی بلند میکنی. واقعا شادی رو می خوای؟

گفتم آره عاشقشم، حاج بابا مگه ما به هم نمیایم؟ ببین میشیم "آقای شادی و شادی خانوم". قول میدم اسم یکی از بچه هامم بذارم حاج اصغر خان که وقتی مردی به یادت باشیم!

حاج اصغر خان چپ چپ یه نگاهی کرد و یه پس گردنی بهم زد و گفت: زبونت رو گاز بگیر پدر سگ!

ببین پرویز با این گندهایی که زدی و اینجوری هم که ل*خ*ت پدر زن و مادر زن آیندت رو دیدی تنها یک راه میمونه که اینها به تو دختر بدن و اون هم اینه که درس بخونی و یه کاره ای بشی!

گفتم: یه کاره یعنی چی؟

گفت: معلم شو، یا اصلا مُلا بشو. باید با سواد بشی و تحصیل کرده.

این حرف حاج اصغر خان رو من خیلی تاثیر گذاشت، واسه همین از ترس اینکه پدر و مادر زن ل*خ*ت دیده شده آیندم به من دختر ندن تصمیم گرفتم که برم مکتب خونه و باسواد بشم!

به حاج اصغر خان گفتم: من رو میبری مکتب ثبت نام کنی؟

گفت: آره حتما، فقط تا یه کاره ای نشدی دور و بر شادی نپر و قضیه رو از این بدتر نکن، که اگه از این بدتر بشه پشتِ گوشِت رو دیدی، شادی رو هم میبینی!!! فکر کن ملا بشی و دامادشون بشی، پدر زن و مادر زنتم که ل*خ*ت دیدی بعدا چطوری میخوان تو چشمای ملا پرویز نگاه کن! ها ها ها ها !

خلاصه این شد که یه روز صبح حاج اصغر خان دستم رو گرفت و برد مکتب خونه ملا قلی ثبت نام کرد. اون زمانها یه مکتب خونه بود و هفت هشت تا شاگرد پسر و دو سه تا شاگرد دختر. بین اون شاگردها بخاطر انگیزه ای که واسه ازدواج با شادی داشتم از همه زرنگ تر بودم و واسه همین ملا قلی من رو خیلی دوست داشت. یواش یواش شدم مبصر کلاس و پادوی ملا قلی.

ملا قلی یه پیرمرد با گوشهای ضعیف بود و وقتی میخواست از جاش بلند بشه و بیاد بالا سر یکی، کلی سختش بود و کلی طول میکشید. این شد که وقتی می خواست یکی رو بخاطر درس نخوندن تنبیه کنه به من میگفت: بیارش اینجا !

بعد از یه مدتی فهمیدم که تنبیه کردن دخترای کلاس خیلی حال میده و تا ملا قلی میگفت اون دختر رو میخوام تنبیه کنم مثل فنر از جام میپریدم و بغلش میکردم و می بردمش پیش ملا قلی! این بغل کردن ها اون زمان برای من اوج لذت بود.


<<ادامه دارد>>

موافقین ۴ مخالفین ۲ ۹۴/۰۳/۲۶
آزیتا م.ز

نظرات  (۲۴)

:))
پاسخ:
:))
وااااااااااااااااای خدا
یعنی منم فکر میکردم شب آخرشه! عجل داستان هیجان انگیزی.
عجب ملایی بشه این مستر شادی :))
پاسخ:
ملای فرد اعلا میشه اصن :)))))
بُفرما ببین بچه های مردم برا درس خوندن انگیزه دارن ما چی بی انگیزه باس بدرسیم ...لامصب عجب انگیزه ای هم داشته این پرویز خخخخ
پاسخ:
خخخخخ شما هم یه انگیزه ای جور کن دیگه :)))))))
خدا بخیر کنه! این شادی مبصر بشه و دختر تو کلاس باسه دیگه واویلاست!
:))))
پاسخ:
واویلا لیلی دوست دارم خیلی :))))))
حاج اصغر بدش نمیومد جا پرویز پشت لحافا بود :)))

خسته نباشی خودکار جان .. ادامه بده دمت گرم
پاسخ:
دقیقا :)))
عجب به این حاج اصغرخان خودشم تنش میخاره هااا
این پرویزم خوشش اومده پدرسوخته بازی دراره :|
پاسخ:
همه مردها تنشون میخاره مردی که تنش نخاره دیدی اصن؟ :)))))
آزی من یه اسم مناسب تر برا این آفای شادی دز نظر دارمD:
پاسخ:
چی؟ :)))
۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۷ ریحانه(من و همسرجان)
حاج اصغر خان بیشتر از همه حال کرد که!!!😂 
پاسخ:
هااااا :))))))
این قسمتش ک همه جلب از آب در اومدن :)))))))
خخخخ ایول حاج اصغر :))))
یعنی چه ششششود بخیه اش , مشششتاقانه منتظریم :)))
پاسخ:
:)))) پ چی فکر کردی؟؟ خخخخ
سفید بود؟...بزرگ بود؟... همه جاش.... :-)))))
پاسخ:
:)))))))
پسر کو ندارد نشان از پدر....:)))))))
پاسخ:
بله بله الکی که پرویز اینجوری نشده :)))
خدا کلاااااا هوای ملا پرویزو داره ...وقتی بچگیش اینه ..وای به حال بزرگیش...خخخخ..‌‌‌‌....فکر کن یکی از اون دخترا شادی باشه..‌چه شوددددددد..‌...ولی حیف حاج اصغر خان صحنه رو از دست داد..حیفففف
پاسخ:
خخخخخخخخ والا وای به حال بزرگیش
من هر 4 تاشو تازه  الان خوندم خخخخخ خیلی  باحال بود دمت مخسبی 
پاسخ:
:))
اون زمان اوج لذتش این بوده بعدا چی شده آیا....:)))
ببین کلی کامنت نوشتم راجه به مکتب و ملا و ... بعد همشو پاک کردم...اصلن بهتره من نظر ندم...میترسم یه بلایی سر وبلاگت و خودمو وبلاگم بیاد :))))))
پاسخ:
خخخ نمیدونم

آره نه چیزی در اینجور مواقع نگی بهتره :)))
آزی من با چشم های عملی نشستم همه با هم خوندم.عاااالی
پاسخ:
عه مبارک باشه چشمات رو عمل کردی :))) 

فشار نیاد به چشمات یه وقت .. مرسی :*
۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۱ آقای همکار

کم کم داره از پرویز خوشم میاد!

پاسخ:
کوفت و داره خوشم میاد... لابد همذات پنداریت گل کرده >"<>"<
سلام به تازگی در blog ثبت نام کردم و مطالب جدید پست کردم خوشحال میشم سر بزنی میخوام نظرتو بدونم
دزضمن مطالب وبت عالی بود
قالب قشنگی داری خیلی رمانتیکه
پاسخ:
ببخشید من وبلاگهای که نوشته هاشون از خودشون نیست رو نمیخونم

ممنون 
از دخترای مکتب خونه بیشتر بنویس د:
پاسخ:
خخخخخ خیلی خوشت اومده انگار :)))
بیا بعد هم میگن تمام امکانات و رفاه مال بچه های امروزیه! ما یه عمر رفتیم مدرسه جز کیف و کتاب چیز دیگه ای برا بغل کردن پیدا نکردیم بعد این پرویز پدرسوخته رو نگا!
پاسخ:
این استثنا بوده آقا.... خودتو ناراحت نکن :)))))
در ایام کودکی من و دوستم کلاس شنامون کنسل شد زودتر از همیشه برگشتیم اون طفل معصومم کلی اصرار کرد که ناهار بیا خونه ما بعد مادر پدرش باهم حمام بودند یه سر و صداهای وحشتناکی به گوش می رسید ما فکر کردیم باباش داره مامانشو خفه می کنه یا یه همچین چیزی...یادم نمیره اون روز ما دوتا چقدر ترسیدیم. من برگشتم خونه 2ساعت تو بغل مامانم عر می زدم
این قسمت آقای شادی رو خوندم یاد اون روز افتادم؛))))
پاسخ:
وای عجب خاطره ای :))))))) بیچاره ها میخواستن دو ساعت خلوت کنن ها :)))) حالا خوبه وسط خونه نبودن خخخخ بیرون نیومدن ایا؟؟؟



واسه بچه سخته هضمش میدونم
الان باز تو مکتب عاشق یه دختره ای میشه حتما !! :))

+مرسی که نوشتی آزی بانو! :دی
پاسخ:
خخخ پیش بینیشو :)))) 

خواهش میکنم
امیدوارم موجب ناراحتیه کسی نشه این حرفم،اما حسم بهم میگه این داستان رو یه بیمار جنسی نوشته.
پاسخ:
من حرفی ندارم اینم بالاخره نظر شماست
۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۳:۴۴ آدم ارغوانی
این هم زکات بنده :)
پاسخ:
تچکر :)))
۰۸ تیر ۹۴ ، ۲۰:۴۷ آدم ارغوانی
خواهشت :)
پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">