حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۲۶
اسفند ۹۲


دوستِ شاعر پیشهٔ من مرسی که یه ذره از روحِ لطیفت به من هدیه دادی ممنون Masi جونم


اگر خیابان شوی، من کوچه بن بست می شوم  تا در انتهای راه بهم برسیم...

تو اگر کوچه بن بست باشی من پنجره می شوم روبروی تو...

تو اگر پنجره باشی من درخت میشوم در مسیر باد و طوفانِ سمت تو...

تو اگر بادو طوفان شوی من غبار می شوم در دل تو...


 


آزیتا تو مث یک سنجاقک صورتی هستی... گاهی هم یک خورشید صورتی...گاهی یک بارون صورتی...

وسط سیاهی باغ خیال من...

بگم صورتیش از اون شبرنگیای خوشرنگه ک من دوس دارم...



+نمیدونم چقدر تاثیر داره؟ نمیدونم اصن واقعیه یا نه؟ نمیدونم با امضا کردنِ این دادخواست به کسی کمک میشه یا نه !اما من امضاش کردم ! شاید چون کار دیگه از دستم بر نمیاد....اگر گوشهٔ ذهنتون اون پنج سرباز ایرانیِ بیچاره رو دارید اینجا رو ببینید و اگه دوست داشتید امضا کنید!



۲۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۲۷
آزیتا م.ز
۲۵
اسفند ۹۲

درسته که امروز ناهار نخوردم اما عوضش عصرش داداشم یه حالِ اساسی بهم داد و مرا بعد از دو سال به مُراد دلم رسوند :)

یعنی راستش رفتیم دیزی بزنیم، تموم کرده بود....مجبور شدیم اینو بزنیم...مجبور شدیم، میفهمید؟؟؟؟ مجبــــــــــور! خخخخ



میدونید کِلَپچ از اون غذاهاییِ که دوستدارانش،فداییِ آنند و دوست ندارانش دچارِ حسِ انزجار به آن :D

یه سری به به و چه چه سر میدن یه سری اَخ و پیف خخخخخ

منم که اصلا تابلو نیس جزِ کدوم دسته ام؟ :))))

خداییش تو زمستونُ هوای سرد یا ملس ده برابر میچسبه...

موقع تناوُل به یادِ بر و بچِ کله پاچه خور بودم ;) از جمله حاجی و خانم مهندس :)

۳۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۴۹
آزیتا م.ز
۲۵
اسفند ۹۲

آزی: آقای همکار این متن رو ایمیل کرد واسم و گیر داد که بذارش تو وبلاگت.من اصلا برام اهمیتی نداشت که بخوام جوابی به کسی بدم، اما آقای همکار خواهش کرد منم قبول کردم!

بخونید

قضاوت با خودتون :)


سلام

من آقای همکار هستم.

واسه پست "گوشهای خود را به ما بسپارید (9)" یه بنده خدایی به اسم "رهگذر" این کامنت رو گذاشت: "خاک بر سر خودت و اون همکار گوه تر از خودت فک کردین خیلی با نمکین چندشای عوضی اینا حرفای بی پرده نیست اینا حرفای از سر زیادی فشار اومدن به شما عوضیاست".

این کامنت خیلی من رو ناراحت کرد و خواستم جوابم رو به ایشون داده باشم.


آقا یا خانوم رهگذر
نمیدونم چرا امثال شما تا میخوان دو کلمه حرف بزنن چهار تا فحش و بد و بیراه هم قاطی جملاتشون میکنن! به هر حال شمایی که ادعای نجابت و دینداریت میشه لطفا این حدیث امام رضا رو فراموش نکن که: "نزد خداوند، کافر خوشرو از مومن ترشرو عزیزتر است!"
خوبه به جای جمع آوری دوستان تو این محیط صمیمی بریم تو فیسبوک و امثال فیسبوک، عکس های لخت خودمون رو بذاریم و با هم بلاسیم؟ تا تفکرات امثال جنابعالی وجود داره و تا با این لحن صحبت میکنید معلومه که میریم تو سایت هایی که نیاز به آنتی فیل.تر داره تا از لحن صحبت امثال شماها دور باشیم.
به جای اینکه به یه فایل صوتی که خودمون با کلی اغراق بهش گفتیم +15 فحش بدی، برو یه سری به سایت ها و وبلاگ های +18 بزن تا بفهمی دنیا دست کیه! تا بدونی ما اینجا دور هم جمع شدیم تا غم ها و شادی های همدیگه رو با هم تقسیم کنیم. تا کمی مشکلات زندگی رو فراموش کنیم و بفهمیم زندگی هرچند هم سخت باشه ولی میشه خندید! تا کماکان امید داشته باشیم و امیدوار زندگی کنیم.
امثال من و خانوم م.زاده(آزی) از صبح تا شب داریم تو یه خراب آبادی که بیش از 1000 کیلومتر از تهران فاصله داره جون میکنیم تا امثال شماها دلشون خوش باشه که چرخ صنعت و تولید مملکت در حال چرخیدنه! حالا به نظر جنابعالی اینجا به دور از همه امکانات، به دور از یه ذره آسوده آرمیدن، به دور از حسرت یک لحظه زندگی بدون استرس بابت از سرویس خارج نشدن واحدهای تولیدی، به دور از آسایش و رفاه با دوستان و آشنایان بودن، داریم جون میکنیم تا باعث افتخار باشیم، عوضی بودنه؟! گه بودنه؟! حالا تو این شرایط سخت نیایم یه سرگرمی درست و حسابی درست کنیم تا دلمون خوش باشه؟! نیایم خودمون خودمون رو بانمک فرض کنیم تا لحظه ای استرس های کاری فراموش بشه؟! تا کماکان با امید کار کنیم و روحیه خودمون رو برای تولید و افزایش تولید حفظ کنیم؟.

هیچ میدونی روزی چند تا کامنت خصوصی دریافت میکنیم که "به جای رفتن و لاس زدن تو فیسبوک اینجا سر خودمون رو گرم میکنیم"، "به جای زانوی غم بغل کردن از شماها امید رو یاد گرفتیم و تلاش میکنیم"، "مرسی که من رو از تو خیابون علاف بودن و سوار ماشین پسرها شدن، پای سیستمم میخکوب کردید" "مرسی که از افسردگی بعد از طلاق نجاتم دادید" و ... !!!

به نظرت من واسه چی میام ادا در میارم؟ فکر کردی خوشم میاد؟ فکر کردی شخصیتم اینجوریه؟! نه عزیز من، فقط و فقط به خاطر اینکه خانوم م.زاده چند تا از این کامنت ها رو به من نشون داد که بفهمم بهتره اون خشک بودن و اتو کشیده بودن و ادعای شخصیت شدنم رو بذارم کنار تا یک دل دردمند شاد بشه!

ببین دوست عزیز، خواهشا وقتی حرفی میخوای بزنی و احتمالا "نهی از منکر" کنی، فحش نده! چون این دوره زمونه وقتی یکی کم میاره، سخن به ناسزا میگه! پس اگه میخوای تو زندگیت کم نیاری و موفق باشی نذار کسی بفهمه که کم آوردی.

سخن آخر اینکه "فکر میکنید به من فشار اومده"؟! راجع به این حرفت کلی واست نوشته بودم ولی بهتره سکوت کنم. سکوت خیلی معنا داره، خیلی !


و اما سخنی با خوانندگان این وبلاگ: "من بیدی نیستم که با این بادها بلرزم! ولی اگه روزی خانوم م.زاده گفت که آقای همکار از ایران رفته و از فایل صوتی تو وبلاگ من و افزایش تولید تو شرکت هم خبری نیست، بدونید به خاطر امثال این دوست عزیزمون، خانوم یا آقای رهگذر بوده! به قول خانوم م.زاده کمی خودشیفته فراهانی میشم و میگم که اگه مغزی دیگر اینجا را ترک کرد، فقط و فقط به خاطر ناسزاهایی بوده که شنیدم. من نه از اوضاع سیاسی گله دارم و نه از اوضاع اقتصادی و نه از اوضاع فرهنگی. ولی چند نفری بودن که به من خیلی توهین کردن و متاسفانه این کامنت "رهگذر" هم اون خاطرات رو برای من زنده کرد".


ادامه مطلب هم، کلامی از "حاج آقای همکار"!

۴۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۱۰
آزیتا م.ز
۲۴
اسفند ۹۲

مخاطبین عزیزِ جان، از شما دعوت مینمایم به یک کلیپ صوتی 15+ گوش جان بسپارید خخخخخخخ



عکس بی ربط


دریافت
حجم: 2.45 مگابایت

صداپیشگان:
آقای همکار
آزی

۳۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۳۳
آزیتا م.ز
۲۴
اسفند ۹۲

اصن باهاتون قهرم

معلومه همتون رفتین بیرون، دنبال خریدُ کارهای عید اینجا مگس پر میزنه!!! خب آسمونم که بُغ کرده دلم پـــــــــوکید بی مروتها

اصن عررررررررررررر

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۴۷
آزیتا م.ز
۲۴
اسفند ۹۲

بشتابید

بشتابید

حدسهایِ خود را در صندوق بریزید :)

سوژهٔ این عکس چیست؟

تقلب نکنید!

خوب به عکس خیره شوید تا اشک از چشمانتان جاری شود!

سپس

از خودتان حدس دَر کنید!

این عکسِ .......... است!

جای خالی را با حدسِ خود پُر کنید :)

عاغا دندم نرم، چشمم کور، جایزه ام میدم ;)


+نظرها بازه... تا آخرش خودم حدس درست رو اعلام کنم یا جواب درست رو بگم :)

۴۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۱۰
آزیتا م.ز
۲۳
اسفند ۹۲

امروز هفت هشت نفر به من تنه های محکمی زدند که همشان خانم بودند... چند نفرشان جز دستهٔ سنگین وزنها بودند و بقیه معمولی... همچین در پیاده رو بدو بدو میرفتند و حرص میزدند که من به این همه شور و ذوقشان برای خرید غبطه میخوردم! مثلا یکیشون شونصد تا کیسه دستش بود اما همچین به منِ بیچارهٔ نحیف که تازه دستم هیچی هم نبود تنه زد و رد شد که من یک آن فکر کردم، تانک از رویم رد شده و دوباره عمل لازم شدم!!! چند باری هم نزدیک بود تا دهنم را باز کنم و چند تا از آن آبدارها نثار کنم!!! بعضیها فکر میکنند اگر دمِ عید خودشان را با خرید، جِر ندهند!!! سال تحویل نمیشود و یا چیزی کم میماند... به غورعان کمرِ یک آدمِ مصدوم خیلی مهم تر از خنزر پنزرهایی ست که قرار است در این وانفسایِ بازار بخریم!!!بعد من آمدم حرصم را در تاکسی، سر یک پسرهٔ ابله خالی کردم که لنگش را 120 درجه باز گذاشته بود و خیلی احساسِ باحال بودن بهش دست داده بود!!! همچین بهش گفتم ببــــــــــین پاتو جمع کن که فکر کنم علاوه بر پا جای دیگه اش هم جمع و جور شد!!!

ها راستی از کپسولی هم متنفرم!!! به قدری که از چارشنبه سوری هم زده شدم!!! کلا این روزها هر چیزی بجایِ اینکه شادی آفرین باشد، بهانه ای میشود برایِ مردم آزاری ....


۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۱۶
آزیتا م.ز
۲۳
اسفند ۹۲
نمیدونم فقط من این احساس رو دارم یا بقیه هم مثل من هستند...تماشا کردنِ آسمون هیچوقت واسم عادی نمیشه! انگار نه انگار که 27 سالِ هر جا رفتم آسمون همین رنگِ! دیدنِ آسمون منُ سر ذوق میاره!!! منُ تو خودش غرق میکنه!!! من عاشق آسمونم!!!


شما رو مهمون میکنم به یه فنجون آسمون :)



20 اسفند 92
ساعت 5 بعدازظهر

بر فراز آسمان

۳۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۲۶
آزیتا م.ز
۲۲
اسفند ۹۲

ترکِشهای تولد ادامه دارد... صبر پیشه کنید لطفا!


هم اکنون ، دوستی فرشته خوی ، محبتِ سرشارش را که از خوبیِ خودش نشئت میگیرد ، کادو پیچ شده با پیک ، دمِ در خانهٔ ما فرستاد!!!



نگو پیکِ بیچاره دیروز هم در آن باران تند تا دمِ خانهٔ ما آمده بوده اما زنگِ ما نزده بود و بیچاره او و بیچاره من که منتظرش بودم!!! اما امروز صدای موتورش را شنیدم بعد تا سینه کله ام را از پنجره بیرون آوردم، داد زدم ببخشید پیک هستیــــــــــــــد؟؟؟؟؟ سرش را بالا آورد با یک نیش تا بناگوش باز شده که اطرافش را موهای قِژقیلی (همان مجعد) فراگرفته بود مواجه شد و در حالی که خیلی سعی داشت جلوی خنده اش را بگیرد ، گفت بعله!!!


بشنوید آهنگِ دلِ من را :)

منُ این همه خوشبختی محاله محاله محاله.....


آزیتا در حالِ قِر دادن و بشکَن زدن و محو شدن در افق :))))

۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۵۲
آزیتا م.ز
۲۱
اسفند ۹۲

یه دختر چشم سبز خیلی خوشگل و خانومی تو مدرسه مون داشتیم اسمش تارا بود... فامیلیشم یادمه تازه، ولی نمیگم :) این هیچوقت با من همکلاسی نبود اما من از بس ازش خوشم میومد ، یجورایی هِی میرفتم که خودمُ باهاش دوست کنم (آیکونه خود چپانی به یه نفر) البته اون خیلی دختر آرومی بود برعکسِ من!!! زیاد پر شور و شرر نبود!!اما من فکر میکردم شاید چون خیلی با من رفیق نیست اینجوریه... تا روزی که کارت دعوتِ تولدش رو واسم آورد....ینی داشتم ذوق مرگ میشدم که منم جز دوستاش حساب کرده و واسم کارت نوشته بود... اونجا بود که تازه فهمیدم تارا با همه آروم و سر سنگین برخورد میکنه نه فقط با من... هنوز بعد از این همه سال نه تنها جزئیات صورتش یادمه بلکه راه پله و آسانسور خونشونم یادمه در حالی که از آدرسشون چیزی تو ذهنم نیس :)


۳۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۲۲
آزیتا م.ز