اعتراف میکنم دلم برای خراب آباد تنگ نشده اما برای خونهٔ خودم چرا... دلم برایِ آقای همکار تنگ نشده اما الان حسِ این مادرهایی رو دارم که از بچهٔ خودشون راضی نیستن اما وقتی بچه شون میفته زیرِ دستِ زن بابا ، خیلی دلشون میسوزه....
نه اینکه دلم تنگ شده باشه هااااا ، نع! فقط با وجود این خانوم جدیده دلم به حالش میسوزه :) از بعضی خشونتهای رفتاریِ خودم، کمی فقط کمی نادم و پشیمانم...یه ذره ها نه بیشتر :)))))
دریافت
حجم: 174 کیلوبایت
+احساس میکردم دارم زیر کامنتهای تایید نشده ، دفن میشم :) ببخشید که با تاخیر تایید شدن :)
+دیروز به خاطر حمل ساک کمی سنگین کتفم گرفته الان تا تکون میخورم آخ و اوخم میره بالا... کامنتهام که خودشون اندازه دمبِل زدن انرژی بردن تا تایید شدن خخخخخ
+این چند روز وقت نکردم به وبلاگهای مورد علاقم سر بزنم یا اگه زدم فقط خوندمُ کامنت نذاشتم... سر فرصت میام میخونمتون :)