حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۲ مطلب در تیر ۱۳۸۸ ثبت شده است

۰۵
تیر ۸۸

وااااااااااااااای از دست سوء تفاهم!!!! از صبح تا شب میزنم تو سر خودم تا یه ذره حالم جا بیاد، روحیه بگیرم...اون وقت یه نفر که اصلا انتظارشو نداری ببخشید ها گند میزنه تو همه چیز !! اگرم یه چی بگی انگ دیوونه بودن میزنن به آدم...امشب فقط دلم میخواد داد بزنم... دلم میخواد برم یه مدت یه جایی گم و گور بشم تا این آدما بفهمن چه گوهر نابی رو از دست دادن خدااااااااااااااااااا...... من دلم غم نمیخواد چکار کنم؟؟؟ من آزادی میخوام، میخوام رها باشم،رها رها رها از دست همه کس و همه چیز... رهای رها...

استاد ور بپری!!!
+ نوشته شده در سه شنبه دوم تیر 1388 ساعت 21:14 شماره پست: 21
یه کاغذ دستم گرفتم و شروع کردم عکس استادمون رو کشیدن، دلم میخواست جادوی سیاه بلد بودم و یه عروسک درست میکردم رو کلش مینوشتم استاد ف.س بعد هی سوزن میکردم تو تنش تا آدم بشه بفهمه که استاد بودن به این کارها نیست...بزارین واستون بگم این استاد ما هیچی حالیش نیست البته بلا نسبت شما، میاد سر کلاس از رو کتاب میخونه مثال دو دو تا چهار تا حل میکنه بعد میاد سر امتحان ۱۰ سوال میده که همشون بلا استثنا نکته دارن،بعدم همش حال میکنه و پوزخند میزنه که ای بابا این سوالها که گلابیه شما ۴ تا سوال گلابیم بلد نیستید حل کنید بعد هم اندر توهمات خویش حس میکنه عجب استادی هست که دانشجوی بدبخت سر جلسه مثل خر تو گل گیر کرده(با عرض معذرت)...آره خلاصه نقاشی یارو استاد رو کشیدم و آنچه از ذخایر فحش داشتم از سوت سوتی و ناموسی تا غیر ناموسی نوشتم رو نقاشیه،البته کار مسخره ای بود اما دلمو خنک کرد.اما باز آرزو دارم کاش جادوی سیاه بلد بودم این جور جاها به درد میخوره،شایدم یه روز پشت دانشگاه ریختیم سرش چند نفری حالشو جا آوردیم...

نکته ۱:از تکه کلامه گلابی انزجار ذاتی دارم!

نکته ۲:زهی خیال باطل که جادوی سیاه و کتک پشت دانشگاه توهمی شیرین بیش نیستن...

نکته ۳:تو رو خدا اینقدر نظر نذارین آدم شرمنده میشه به خدا!!

نکته ۴:خدا یا نسل این جور استادها رو ورااااااانداززز!!! آمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۵ تیر ۸۸ ، ۲۱:۱۹
آزیتا م.ز
۰۱
تیر ۸۸

بعد سی سال اومدم،یه چیزی بنویسم که اینترنت از فیض قلم من بی حاصل نمونه... نمیدونم چی شد مرکب قلمم خشک شد که غیبت کبری کردم اما این واسم تصمیم کبرا بود که دوباره بنویسم... آخه افسردگی مبرم گرفته بودم تراوشات مغزیم خشک شده بود...حالا امروز ییهو هرچی بود و نبود زد بیرون ... این مدت اینقدر آروم شده بودم که مامانم جای خوشحالی کردن دیگه کم کم داشت نگرانی از خودش در میکرد که نکنه دخترش از دست رفته و اینا...اما امشب اومدم ثابت کنم من هنوز از دست نرفتم...آزیتای آزیتا همچنان پابرجاست...


بعد از چند دقیقه: راستی بد نیست کمی نظر از خود خرج کرده تا در ذوق این چرند پران بیچاره نخوره...از این به بعد دوست دارم هر موضوعی خواستین بگین تا بی پرده واستون یه پست با حال راجع بهش بذارم،بی پرده بگو بی پرده تحویل بگیر... دوستان عزیز از پدیرفتن هر گونه نظر خصوصی معذوریم...بی پرده بگو،بی پرده بگم...در ضمن تو مرام ما نیست کم بیاریم میدون رو خالی کنیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۱ تیر ۸۸ ، ۲۱:۱۷
آزیتا م.ز