حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۵۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۴
اسفند ۹۲

مخاطبین عزیزِ جان، از شما دعوت مینمایم به یک کلیپ صوتی 15+ گوش جان بسپارید خخخخخخخ



عکس بی ربط


دریافت
حجم: 2.45 مگابایت

صداپیشگان:
آقای همکار
آزی

۳۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۳۳
آزیتا م.ز
۲۴
اسفند ۹۲

اصن باهاتون قهرم

معلومه همتون رفتین بیرون، دنبال خریدُ کارهای عید اینجا مگس پر میزنه!!! خب آسمونم که بُغ کرده دلم پـــــــــوکید بی مروتها

اصن عررررررررررررر

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۴۷
آزیتا م.ز
۲۴
اسفند ۹۲

بشتابید

بشتابید

حدسهایِ خود را در صندوق بریزید :)

سوژهٔ این عکس چیست؟

تقلب نکنید!

خوب به عکس خیره شوید تا اشک از چشمانتان جاری شود!

سپس

از خودتان حدس دَر کنید!

این عکسِ .......... است!

جای خالی را با حدسِ خود پُر کنید :)

عاغا دندم نرم، چشمم کور، جایزه ام میدم ;)


+نظرها بازه... تا آخرش خودم حدس درست رو اعلام کنم یا جواب درست رو بگم :)

۴۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۱۰
آزیتا م.ز
۲۳
اسفند ۹۲

امروز هفت هشت نفر به من تنه های محکمی زدند که همشان خانم بودند... چند نفرشان جز دستهٔ سنگین وزنها بودند و بقیه معمولی... همچین در پیاده رو بدو بدو میرفتند و حرص میزدند که من به این همه شور و ذوقشان برای خرید غبطه میخوردم! مثلا یکیشون شونصد تا کیسه دستش بود اما همچین به منِ بیچارهٔ نحیف که تازه دستم هیچی هم نبود تنه زد و رد شد که من یک آن فکر کردم، تانک از رویم رد شده و دوباره عمل لازم شدم!!! چند باری هم نزدیک بود تا دهنم را باز کنم و چند تا از آن آبدارها نثار کنم!!! بعضیها فکر میکنند اگر دمِ عید خودشان را با خرید، جِر ندهند!!! سال تحویل نمیشود و یا چیزی کم میماند... به غورعان کمرِ یک آدمِ مصدوم خیلی مهم تر از خنزر پنزرهایی ست که قرار است در این وانفسایِ بازار بخریم!!!بعد من آمدم حرصم را در تاکسی، سر یک پسرهٔ ابله خالی کردم که لنگش را 120 درجه باز گذاشته بود و خیلی احساسِ باحال بودن بهش دست داده بود!!! همچین بهش گفتم ببــــــــــین پاتو جمع کن که فکر کنم علاوه بر پا جای دیگه اش هم جمع و جور شد!!!

ها راستی از کپسولی هم متنفرم!!! به قدری که از چارشنبه سوری هم زده شدم!!! کلا این روزها هر چیزی بجایِ اینکه شادی آفرین باشد، بهانه ای میشود برایِ مردم آزاری ....


۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۱۶
آزیتا م.ز
۲۳
اسفند ۹۲
نمیدونم فقط من این احساس رو دارم یا بقیه هم مثل من هستند...تماشا کردنِ آسمون هیچوقت واسم عادی نمیشه! انگار نه انگار که 27 سالِ هر جا رفتم آسمون همین رنگِ! دیدنِ آسمون منُ سر ذوق میاره!!! منُ تو خودش غرق میکنه!!! من عاشق آسمونم!!!


شما رو مهمون میکنم به یه فنجون آسمون :)



20 اسفند 92
ساعت 5 بعدازظهر

بر فراز آسمان

۳۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۲۶
آزیتا م.ز
۲۲
اسفند ۹۲

ترکِشهای تولد ادامه دارد... صبر پیشه کنید لطفا!


هم اکنون ، دوستی فرشته خوی ، محبتِ سرشارش را که از خوبیِ خودش نشئت میگیرد ، کادو پیچ شده با پیک ، دمِ در خانهٔ ما فرستاد!!!



نگو پیکِ بیچاره دیروز هم در آن باران تند تا دمِ خانهٔ ما آمده بوده اما زنگِ ما نزده بود و بیچاره او و بیچاره من که منتظرش بودم!!! اما امروز صدای موتورش را شنیدم بعد تا سینه کله ام را از پنجره بیرون آوردم، داد زدم ببخشید پیک هستیــــــــــــــد؟؟؟؟؟ سرش را بالا آورد با یک نیش تا بناگوش باز شده که اطرافش را موهای قِژقیلی (همان مجعد) فراگرفته بود مواجه شد و در حالی که خیلی سعی داشت جلوی خنده اش را بگیرد ، گفت بعله!!!


بشنوید آهنگِ دلِ من را :)

منُ این همه خوشبختی محاله محاله محاله.....


آزیتا در حالِ قِر دادن و بشکَن زدن و محو شدن در افق :))))

۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۵۲
آزیتا م.ز
۲۱
اسفند ۹۲

یه دختر چشم سبز خیلی خوشگل و خانومی تو مدرسه مون داشتیم اسمش تارا بود... فامیلیشم یادمه تازه، ولی نمیگم :) این هیچوقت با من همکلاسی نبود اما من از بس ازش خوشم میومد ، یجورایی هِی میرفتم که خودمُ باهاش دوست کنم (آیکونه خود چپانی به یه نفر) البته اون خیلی دختر آرومی بود برعکسِ من!!! زیاد پر شور و شرر نبود!!اما من فکر میکردم شاید چون خیلی با من رفیق نیست اینجوریه... تا روزی که کارت دعوتِ تولدش رو واسم آورد....ینی داشتم ذوق مرگ میشدم که منم جز دوستاش حساب کرده و واسم کارت نوشته بود... اونجا بود که تازه فهمیدم تارا با همه آروم و سر سنگین برخورد میکنه نه فقط با من... هنوز بعد از این همه سال نه تنها جزئیات صورتش یادمه بلکه راه پله و آسانسور خونشونم یادمه در حالی که از آدرسشون چیزی تو ذهنم نیس :)


۳۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۲۲
آزیتا م.ز
۲۱
اسفند ۹۲

اعتراف میکنم دلم برای خراب آباد تنگ نشده اما برای خونهٔ خودم چرا... دلم برایِ آقای همکار تنگ نشده اما الان حسِ این مادرهایی رو دارم که از بچهٔ خودشون راضی نیستن اما وقتی بچه شون میفته زیرِ دستِ زن بابا ، خیلی دلشون میسوزه....

نه اینکه دلم تنگ شده باشه هااااا ، نع! فقط با وجود این خانوم جدیده دلم به حالش میسوزه :) از بعضی خشونتهای رفتاریِ خودم، کمی فقط کمی نادم و پشیمانم...یه ذره ها نه بیشتر :)))))



Cute Sad Smiley emoticon


دریافت
حجم: 174 کیلوبایت


+احساس میکردم دارم زیر کامنتهای تایید نشده ، دفن میشم :) ببخشید که با تاخیر تایید شدن :)

+دیروز به خاطر حمل ساک کمی سنگین کتفم گرفته الان تا تکون میخورم آخ و اوخم میره بالا... کامنتهام که خودشون اندازه دمبِل زدن انرژی بردن تا تایید شدن خخخخخ

+این چند روز وقت نکردم به وبلاگهای مورد علاقم سر بزنم یا اگه زدم فقط خوندمُ کامنت نذاشتم... سر فرصت میام میخونمتون :)

۲۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۱ اسفند ۹۲ ، ۱۴:۱۸
آزیتا م.ز
۲۰
اسفند ۹۲

خب بعد از چند سال سپری کردنِ شب و روزِ تولد در سوتُ کوریِ مطلق و یا حتی تنهاییِ مفرط، امسال آدمهایِ دوست داشتنی تولدِ من رو رنگی و شاد و با طراوت کردن! کاری کردن که تولدِ 27 سالگی من بره تو لیستِ روزهایِ خاطره انگیز...

وجودِ تک تکِ شما گرما بخشِ این روزهایِ زندگیِ منِ! از خدا که پنهون نیست از شما هم همچنین، همه میدونن که من آدمِ تعارفی ای نیستم...پس مطمئن باشید که این رو از صمیمِ قلبم میگم...از همۀ شمایی که بهم تبریک گفتین..به یادم بودید و یا من رو سورپرایز کردید از تهِ تهِ اعماقِ قلبم ممنونم ... از شما دوستهایِ مشهدیِ خوبم که واقعا کاری کردید که تصمیمِ ییهوییِ مشهد اومدنم به یکی از بهترین تصمیماتِ زندگیم تبدیل بشه، خیلی خیلی ممنونم...شما بیشتر از اونی که من استحقاق (عجب کلمۀ قلمبه سُلُمبه ای خخخخ) رو داشتم بهم محبت کردید... گوجه سبزِ عزیزِ خوشمزه ام که کلِ وقت و همچنین کلی مایه از کیفِ پولش (آیکونِ شرمندگی در حدِ لالیگا) رو تو این سه روز برایِ من گذاشت...که گرمایِ محبتش رو که همیشه از دور احساسش میکردم، از نزدیک نثارم کرد... خانم هموستاتِ گُل که با سورپرایزش و کادوهایِ خیلی خیلی خوشگلش کاملا در حدِ تیم ملّی هیجان زده ام کرد... و النای مهربون با دخترِ گُلتر از خودش حانیه جون که امروز مدرسه رو پیچوند تا بشه که هم دیگه رو ببینیم و من بفهمم که آدمها هنوز هم خوبن...هنوزم مهربونن ...که اگه بابایِ من اصلا یادش نیست امروز تولدِ من بوده که اگه مامانم روزهایِ میلادی و شمسی رو قاطی کرده بود و فکر کرده بود تولدم دیروزِ...اما اونا با حضورشون با گرمای مهر انگیزشون نه تنها نذاشتن امروز دلِ من بگیره بلکه یکی از بهترین روزها رو برای من رقم زدن ....

و همۀ شماهایی که با اینکه همدیگه رو ندیدیم و یا حتی نشنیدیم...اما حضورِ تک تکتون واسه من اینجا مهمه حتی شماهایی که خاموشید...یا حتی اونایی که بی معرفتید:) که وقتی سر و کلۀ یکی تون پیدا نیست نگرانتون میشم بهتون فکر میکنم.. و یه جورایی از خیلی از اطرافیانِ نزدیکِ من به من نزدیکترید....مرسی که هستید مرسی که خوبید مرسی که من رو تحمل میکنید...مرسی که قضاوت نمیکنید مرسی که از زیباییهای روحتون به من هدیه میدید...مرسی که....مرسی که خیلی چیزها....الان چونه ام گرم شده هِی دارم فَک میزنم یکی بیاد منُ از برق بکشه !!!کمــــــــــــــــــــــــــک :)))

۳۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۲۱
آزیتا م.ز
۱۹
اسفند ۹۲

خُب من هیچ وقت از قدم گذاشتنم به این دنیا اونقدرها راضی نبودم!!! اما روزِ تولدم رو خیلی دوست دارم...همیشه از اینکه بگم بیستِ اسفند احساسِ خوبی بهم دست میداده...کلا بیست گفتن یکجور انرژی خاصی داره انگار...:)

از بچگی عاشق تولد بازی بودم، بیشتر از اونی که دلم بخواد صاحب تولد باشم دلم میخواست مهمونِ جشن تولد باشم...کلا نه اینکه فقط با روزِ تولدِ خودم حال کنم ها نه!!! با تولدِ همهٔ اطرافیانُ دوستانم حال میکنم!!! اصن به نظرم واسه کسی که روزِ تولدشه جشن میگیرنُ جنگولک بازی در میارن تا یادش بره یه سال به پیر شدن نزدیک شده و غصه نخوره خخخخخخخ ;) منم که استادِ جنگولک بازی :D

شاید این حسِ درستی نباشه اما من از 25 سالگی به بعد احساسِ در سراشیبی بودن بهم دست داده! البته ممکنِ مسخره به نظر بیاد اما همینه که هست...خب من امسال در شب تولدم بر خلافِ چند سالِ اخیرِ گذشته احساسِ اندوه و تنهایی ندارم...امسال میونِ دوستهای مهربونی مث شما...مث همهٔ شماهایی که به من لطفِ بی اندازه دارید، احساسِ خوبی دارم! مرسی که هستید مرسی که اینقد خوبید... دوستون دارم :-*

در ادامه مطلب عکس

۶۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۳۸
آزیتا م.ز