حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۵۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

۰۴
اسفند ۹۲

میدونید از کِی روندِ وضعیتِ سلامتِ ایرانیها نزولی شد!!! از کِی شروع کردن به چاقتر شدن با توانِ کمتر؟ از کِی تبدیل شدن به یه مُشت آدمهای ِ به قول مادر بزرگم فیزوری که زود مریض میشن و دیر خوب میشن....

درست از موقعی که شروع کردن ، به تغییرِ عادات غذاییشون ...اون هم نه یه تغییر و جهش برایِ بهبود ، بلکه یه تغییر به سمتِ پَس رفت!!! از اون موقعی که حبوبات رو از سفره هاشون حذف کردن!!! چون دیگه کسی حوصله نداشت یه شبانه روز خیسشون کنهُ چندین ساعت هم وقت صرف کنه واسه پختنشون!!! غذاهای اصیل ایرانیمون رو که هر کدومشون کلی تاریخچهٔ طب سنتی رو پشتشون یدک میکشند رو مهجور قرار دادیم... بعد خوردیم به بن بستِ تنوعِ غذایی....که آشهایِ مفید و پر خاصیتمون رو فراموش کردیم و بسنده کردیم به همین یه آش رشته که از همشون کم خاصیت تره، تازه اونم چی ، در مواقع خاص!!!

این همه مقدمه چینی کردمُ خانمْ معلمْ بازی در آوردم که اینو بگم....آی ایهاالناس، من خودم عاشق غذاهایِ فانتزی و مدرنم اما از اونجایی که از غذاهایی تکراری ، خیلی چرب، خیلی سرخ کردنی و کلا هر گونه غذای کم خاصیتِ پُر کالری بیزارم، آروم آروم غذاهای قدیمِ ایرانی رو هم به لیستِ غذاییم اضافه کردم!!!! یکیشون همین ماش!!!! بعله!!!! ماش!!! همون جملهٔ معروف آش ، ماش ، بیرون باش!!! شاید ما بارها این جمله رو استفاده کرده باشیم یا زیاد شنیده باشیم ، سبزِ ماشی...اما هیچوقت دقیق شدید ببینید این ماشِ بیچاره ، اصن چکاره است؟ ماشی که بیشتر از خیلی از حبوبات در حقش ظلم شده....بیایید با ماش ، این بُنشَنِ غیر نفّاخِ زود پَزِ کم کالریِ پُر خاصیت بیشتر دوست باشیم :)


ماش پلو آزی پَز

هفتهٔ پیش


در ادامه میتونید بیشتر راجع به ماش دوست داشتنی بدونید :)

۱۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۵۴
آزیتا م.ز
۰۴
اسفند ۹۲

یک دردهایی در زندگی هست، که با آرامبخش و مسکن خوب نمیشوند!!! اصلا نا علاج اند....یک دردهایی در زندگی هست، مثلِ یک غدهٔ سرطانیِ بدخیم!!! کُل وجودت را میگیرند! هر چه هم قرصِ شادی میخوری و آمپولِ سر خوشی تزریق میکنی...افاقه نمیکند!!! همچین ریشه دار است که تبرِ هیچ خوش بینی ای ، قطعش نمیکند!!!! مثل همان غدهٔ سرطانی که گفتم ، از تنِ خودت است! از گوشت و پوست و خونِ خودت است!!! اگر بخواهی نابودش کنی باید آنقدر سم بخوری تا همانطوری که سلولهای خودت دونه به دونه فنا میشوند شاید آن غده هم کوچک شود...اما نه نمیشود...وقتی بدخیم باشد...فقط یک راه دارد آن هم آرامشِ مرگ است....

میدانم، من خیلی خوشبختم!!! من خیلی شاکرم از این همه نعمتی که خدا به من داده است...میدانم خیلیها ،هزار برابر من سختی داشتند و دارند....اصلا میدانم من خوشبخترین دختر دنیام....میدانم ناشکری و غُر زدن مسخره است....اما فقط یک چیزی، من سرطان دارم....من 26 سال و یازده ماه و سیزده روز است که یک سرطانِ بدخیم دارم!!!!همین!

۳۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۵۸
آزیتا م.ز
۰۳
اسفند ۹۲

عاغا این کوتاه بشنوید رو اگه نشنوید خعلی ضرر میکنید!!!!! از ما گفتن بود :)




دریافت
حجم: 518 کیلوبایت


۲۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۳۶
آزیتا م.ز
۰۲
اسفند ۹۲

الان خیلی منتظرید که من بیام مطلب جدید بنویسیم؟!؟! الان بی تابانه و مشتاقانه نشستید هِی اینجا رو ریفرش میکنید ببینید تنور اینجا پُخت کرده یا نع؟!؟!؟! (آیکون خود محبوب پنداریِ مزمنِ الکی) cuddling girl smiley

خُب چه انتظاراتی دارید شما از منِ بیچاره!!!! شما از یک فردِ افقیِ در بستر افتاده انتظار دارید تنورش ره به ره پُخت کنه....همهٔ نویسنده ها احتیاج به ایده های جدید دارند، از این مهم تر یه نویسنده باید مغزش کار کنه تا بیاد شِر و وِر بنویسه تحویلِ جامعه بده!!!!!

شما الان فکر میکنید ،مغزِ من کار میکنه عاخه؟؟؟؟ خب اشتباه فکر میکنید دیگه!!!! این روزها، گلاب به روتون روم به دیفال، یکی از معضلاتِ عدیدهٔ من، دستشویی رفتن است Pissing animated emoticon و بنده برای اینکه از این عملِ شنیع خودداری کنم، سعی میکنم، حداقل مقدارِ ممکنه آب مصرف کنم..،زین رو نه تنها آب به مغزم نمیرسه بلکه حتی خون هم نمیرسه!!!! و از اونجایی که 75% مغزِ بیچاره را آب تشکیل داده  الان احتمالِ قریب به یقین چیزی ازش نمانده!!!! silly face smiley

بعد شما از یه چنین مغزی انتظار کار کردن دارید عایا؟؟!؟!؟! نه واقعا شما یه همچین انتظاراتِ بیجایی دارید؟؟؟؟ همینه دیگه این کمرِ من زیر همین انتظارات شکست، الان افتادم تو رختخواب، زخم بستر گرفتم، تنورمم تعطیل شده!!! عاخه خدا رو خوش میاد؛ آدم، سرِ بچه مردم این بلا رو بیاره؟؟؟ نه خدا که هیچی، بندهٔ خدا رو حتی خوش میاد!!!!!!! نه میاد؟؟؟؟ میــــــــــــــــــــاد؟؟؟؟؟ بوووووگــــــــــــــو خجالت نکشhappy smiley

۲۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۵۸
آزیتا م.ز
۰۲
اسفند ۹۲

این شما و این هم "نوبت شما" قسمت دوم.

البته فعلا موضوع میدم، شما کامنت بذارید.

موضوع: لینک بهترین پستی که تا حالا تو وبلاگتون نوشتید رو همراه با نظر خودتون راجع به اون پست بذارید تا "آقای همکار" بیاد اون پست رو بخونه، و بر اساس پست شما و نظر آقای همکار در ارتباط با اون پست، نوبت شما (2) رو ضبط کنیم.




بچه هایی هم که وبلاگ ندارن هوووچ نگران نباشن چون میتونن یه متنی که خیلی دوسش دارن و یا جمله ای که واسشون ارزشمند هستش رو تحت یه پست تو کامنت بذارن.

مزایای انتخاب این موضوع اینه که بعد از تایید کامنت ها خیلی ها میان اون پست محبوب شما رو میخونن و علاوه بر اون، راجع به پست محبوبتون آقای همکار صحبت میکنه و دیگه در جریانید که شنوندگان فایل های صوتی ما میلیونی هستند و چقدر مشهور میشید :دی





+این موضوع از میان پیشنهادهای خود شما انتخاب گَشته :)

+در جریان هستید دیگه، که نظرات این پست پس از ساخت فایل صوتی تایید میشن!


مهلت ارسال نظر برای این پُست به پایان رسید... نظرهایی که از این لحظه به بعد ارسال بشه تو فایل صوتی قرار داده نمیشه!! اما مطمئنا پُستتون از طرف ما و پس از تایید، توسط دیگران خونده میشه! با تچکر از همکاری شما :)

۲۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۲۴
آزیتا م.ز
۰۱
اسفند ۹۲

آدمها اینجوری اند، خیلی تلاش میکنند برای "دوست داشتنی" بودن!!! مخصوصا وقتی کسی جلویشان سبز شود که احساس کنند، چه خوب است اگر توجه او را به دست بیاورند!!! چه خوب است که خودشان را در دلِ این یکی جا کنند!!! شاید اصلا بد نباشد که بشوند مخاطب خاصِ همان طرف!!! مثلا طرف یک چیزهایی دارد که اینها خوششان آمده! دوست دارند بهش نزدیک شوند، که سلامشان را علیک بگوید.... حالا یا با نیت شوم یا غیر شوم، یا اصلا مثبت....

بعد، آدمها تصمیم میگیرند هر کدام به شیوهٔ خودشان دست به کار شوند!! بروند تو فازِ دلبری! بعضیها هم اسمش را میگذارند مُخ زنی... خلاصه شروع میکنند!!! بعضیها که کم حوصله ترند، زارت میروند سرِ اصل موضوع! فِرت میروند پیشنهادِ بی شرمانه میدهند، کمی سِمِج میشوند و از آنجایی که معمولا این روش جوابِ معکوس میدهد، تو پَرشان میخورد و بعد مجبور میشوند با دلی شکسته و ذوقی کور شده، میدان را ترک کنند!

یک سری هستند با حوصله ترند.... یکجورایی زیر پوستی و آرام آرام به حریمِ خصوصی فردِ مورد نظر وارد میشوند... یواش یواش جذابیتهایشان را رو میکنند... از هنرهایشان پرده برداری میکنند... هر از چندگاهی مهربانی میکنند... در یک زمانِ کِشدار، به سوژه توجه میکنند... هر از چندگاهی هم کمرنگ تر میشوند و درست در مواقع خاص پررنگ میشوند... یک جمله میگویند که همچین نفوذ میکند تا فیها خالدون طرف... اینجور آدمها کارشان را بلدند!!! خوب بلدند دلبری کنند... میایند و الکی الکی، خیلی زیر پوستی میشوند نقطهٔ توجهِ آدمی که شاید باور کردنش حتی برای خودشان هم سخت باشد... خُب از اینجا به بعدش چند حالت دارد...


۴۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۲ ، ۱۴:۵۵
آزیتا م.ز