حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

۰۳
مرداد ۹۲

تو این شهر خراب شده اصلا دوستی ندارم...چند وقت پیش با یکی آشنا شدم که مثل من اهل اینجا نیست...خوب، زودی باهم دوست شدیم...اخلاقهای خاصی داره اما من دوسش دارم...1مدتی گذشت...الان خونمون خیلی خیلی نزدیک شد بهشون، یعنی اومدیم همسایه بالاییشون شدیم!!!! فکر میکردم اینجوری خیلی باحال میشه کلی همدیگرو میبینیم...اما برعکس شد....کلا کم پیدا شد...دیگه اس ام اس هم نمیده....4 روز پیش بهش اس دادم:

من:سلام عزیزم خوبی؟چه خبرا؟....راستی دوست جون از من دلخوری؟

اون: سلام بد نیستم،تو خوبی؟ نه واسه چی؟ اتفاقا صبحی به فکرت بودم...اصلا نمیفهمم زمان چطوری میگذره بخدا آزی!

من:من که همیشه به فکرتم...میگم مزاحم نشم...هیچی گفتم کاری کردم دلخوری که سراغی ازم نمیگیری...میخاستم بگم با ما به از این باش که با خلق جهانی...

اون: الهی فدات شم...خیلی عزیزی بخدا........................کلی قربون صدقه دیگه....باشه چشم ،حتما میام میبینمت، بوس

اون: الان 3 روز گذشته باز رفته تو آمپاس!!!

من:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۲ ، ۰۷:۵۳
آزیتا م.ز
۰۲
مرداد ۹۲

آرزویم 1 بار کلیک کردنو چشم بهم زدنی باز شدنه 1 صفحه وب است...همین فقط!!!!

آرزوی زیادیست؟؟؟!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۲ ، ۰۷:۵۲
آزیتا م.ز
۰۱
مرداد ۹۲

عنی دیشب داشتم با آقای صابخونه 8 سال پیشم، اون موقع که سال اول دانشگاه بودم...4 دست و پا از وسط بازار دست فروشها رد میشدم!!!!من جلو بودم اون پشت من!!!! نه فقط صحنه رو مجسم کنید جون من!!!!! البته موهاش پرپشت و طلایی شده بودن...قیافش کلا خیلی بهتر شده بود خودشم جوون تر و خوش اخلاق تر شده بود...واسه همین وقتی داشتم تو بازار دست فروشها که یکی از علایقمه،4دست و پا میرفتم اونم پشتم چهار دست و پا میومد بهم خیلی خوش میگذشت....اینقدر همه چی رنگی بود...باحال بود......فقط آخرش داشت پررو میشد....که ترجیح دادم از خواب پاشم تا شر نشده....دیگه.......................


.....راستی این آقا رو من سر جمع اندازه انگشتای دستمم ندیدم!!!حالا چه حکایتیه خدا عالمه!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۰۷:۵۱
آزیتا م.ز