حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۱۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

۱۰
شهریور ۹۳

این شما و این کاری از Bihefaz Production با حضور

آقای همکار

خانوم خوجگله

آزی

و

مستر لهجه مردی با حنجرۀ طلایی

:)



دریافت
حجم: 4.17 مگابایت

۱۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۰ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۰۸
آزیتا م.ز
۰۹
شهریور ۹۳

و من گاهی خوشبخت ترین آدم دنیا میشوم، چطور؟ وقتی آدم دوستهایی داشته باشه نرمتر از آبِ روان و  با دلی مهربون! وقتی کسی را داشته باشی که برایت جینگیل پینگیل درست کند و با نامه بنویسد و بفرستد دم خونت، وقتی کسی باشد که به این فکر کند که تو عاشق چه رنگی هستی و بیشتر از آن رنگ استفاده کند وقتی کسی برایت با عشق دستبندِ دوستی ببافد وقتی کسی یادش باشد یکی از علایق تو لاک است و برایت یک لاک خاص بفرستد، وقتی کسانی هستند که بی چشمداشت بهت محبت کنند و کسانی باشند که تو به آنها عشق بورزی، وقتی کسی باشد که برایت عشق پست کند، مطمئنا خوشبخت هستی :)


همین امروز بسته ای که توکای عزیزم فرستاده :*



من اینجا با شماها خوشبختم، وقتی که هستید، من دوستون دارم ، بودن شما برای من مثل نوریِ که به برگهای یه گیاه میتابه، گرم و زندگی بخش، مرسی که هستید :)


۲۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۲۸
آزیتا م.ز
۰۸
شهریور ۹۳

ما را مِهی در برگرفته، اما خیال نکنید که این مه است، هرگز چنین نیست! 

بلکه این همان هوای شرجی است که شما را به اشتباه می اندازد و سوی چراغهای تیرهای برق را مُنکسِر میکند، پس ای کسانی که ایمان آوردید، هرگز به چشمان خود زیادی اعتماد نکنید !

ضمنا شُشهای خود را به آبشُش سوئیچ نمایید و دست به گیرنده های خود نزنید ، همه چی حله :)

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۲۰
آزیتا م.ز
۰۷
شهریور ۹۳

صدای جلز ولزش درومده، بوشم راه افتاده، خیلی خوشبو نیس، اما همین کافیه که اسید معدهء یه شیکمو رو تو ٨ صبحِ یه جمعه بکار بندازه، صدای بهم خوردن قاشق تو لیوان چایی میتونه یکی از قشنگترین صداهای دنیا باشه وقتی رنگ چایی رو تو لیوان شیشه ای تو ذهنت بیاری! و سرخیه گوجه رو کنار زردیه تخم مرغ متصور بشی! من اینجا خیلی مشتاق صبحانه ام اما نمیدونم چرا رختخواب حیا نمیکنه ، منو رها نمیکنه!


٢٧ خرداد ٩٣

۱۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۰۶
آزیتا م.ز
۰۶
شهریور ۹۳

خب من بالاخره به اینستاگرام پیوستم...واسه منی که همیشه همه جا زود، تند، سریع سرک میکشم کمی دیر بود...ولی خب بالاخره پیوستم :)

 

میتونید Bihefaz رو سرچ کنید و اگه دوست دارید بنده رو follow بنمایید..خخخخخخ هنوز باهاش اُخت نشدم :))) شاید گاهی عکسهای اینجا اونجا تکراری باشه اما مطمئنا اونجا رو عکس بارون میکنم :)) سوء سابقه دارم در این زمینه :)))

۲۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۲۴
آزیتا م.ز
۰۴
شهریور ۹۳

زنگ در رو دستکاری کردم که کسی  دیگه زنگ نزنه، لولای درم خرابه، وقتی میخوای بازش کنی انگار که خیلی خسته است ، یه ناله ای سر میده که آدم از دردش پشیمون میشه در رو باز کنه، چفت در رو هم انداختم، نمیخوام هیشکی از این در بیاد تو، این تو تاریکه، دیروز که رفتم یه سر اون تو بزنم یه تار عنکبوت چسبید رو صورتم، اینجا خفه است، رو همه چیز و همه جاش خاک نشسته، بوی گند میاد، بوی لاشهء مردهء چیزی، چیزی که قبلا پر بوده از زندگی ، حالا افتاده و مُرده، کسی مرگش رو باور نمیکرد، کسی مرگش رو باور نمیکنه، کسی دیگه ای نباید دیگه از این در بیاد تو، اینجا باید تا همیشه مهر و موم بمونه، آخرین باری که کسی از این در اومد تو اتفاقای خوبی نیفتاد، اینجا اون موقع نو بود، همه چیزش، مثل خونهء تازه عروسها همه چی آکبند بود، پر از امید به زندگی، اما الان مرده، لاشه اش افتاده یه گوشه بوی گندش اینجا رو برداشته، هیچکس حتی باور نکرده که به خودش زحمت بده بیاد این لاشه رو از اینجا ببره بیرون، زنگ در خرابه، هیشکی نباید از این در بیاد تو، من تو همین کُنجِ تاریک و متعفن میشینمُ زل میزنم به لاشهء این عشقی که یه روزی زنده بود، از درِ این قلب کسی نباید بیاد تو، آخرین نفری که اینجا زندگی کرد، از اون خونهء نو و پر امید چیزی باقی نذاشته، جز یه خونهء دلگیرِ تاریکِ متعفن،زنگ در خرابه، کسی زنگ نزنه، اینجا عشقی مُرده!


١٢ خرداد ٩٣

۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۵۷
آزیتا م.ز
۰۲
شهریور ۹۳

مخصوصا به گوش و دماغ خیلی علاقه دارن، مدام اطراف اینگونه سوراخجات میچرخن، هوا که گرم میشه بیشتر جون میگیرن ، ارتعاش وِزوِزشونم بالاتر میره، دست بردارِ آدمم نمیشن...جایِ شکرش باقیه که تو فاصلهء هزار پا از سطح زمین ، اون بالا، بین زمین و آسمون، زیاد نایِ مردم آزاری ندارن، میپرسین کیا رو میگم!؟ خب معلومه مگسها رو... 

از بچگی سرنوشت مگسهایی که تو هواپیمان واسم جالب بود، خخخخ !! فکر کنید مگسه تهران میاد تو هواپیما بعد احتمالا هی تو هواپیما از این شهر به اون شهر میشه، وسطاشم تا جاهایی پرواز میکنه که عمرا خودش نمیتونه تا اونجا پر بزنه، بعد یهو ناغافل میزنه و از در هواپیما میاد بیرون مثلا یهو میره زاهدان، میره اردبیل، میره مشهد پاپوسِ آقا :) یهو ناخواسته چقد مسیر زندگیش تغییر میکنه، مثلا همین مگسهایی که تو پرواز من به خراب آباد بودن، یهو میان بیرون و از فرط گرما، همونجا جابجا جان به جان آفرین تسلیم میکنن!! حالا اون ور قضیه اونایی اند که تو پروازهای خارجی بُر میخورن، یهو میرن پاریس، لندن، مونیخ، بی ویزا بی دردسر، بی هزینه بی بلیط، آخ ! فقط حیف که مگس که باشی این چیزا حالیت نیس، قدرشو نمیفهمی، احتمالا زبون مگسهای کل کرهء زمین یه جور باشه، من جایی کلاس زبانی چیزی واسه مگسها ندیدم پس حتما همه مگسها یجور باهم حرف میزنن، آخ! فقط حیف که خودشون نمیفهمند چه موهبتی دارن!!!مگس که باشی اتوبوس دورغوز آباد با پرواز برلین واست فرقی نداره، مگس که باشی آشغالهای زعفرانیه با زباله های حلبی آباد چه توفیری واست میکنن!؟ با این حال بازم عدالتی وجود نداره، یکی میشه مسافر خراب آبادُ زرت زیر آفتاب جزغاله میشه و میمیره، یکی هم میره سر از مزارع جنوب فرانسه در میاره ، دُمِ گاوهای شیردهِ فرانسوی میشه بازیچه ش! یه فکرهایی گاهی دور سرم ویز ویز میکنه ، اونقد سِمِج، که شک میکنم مگس نباشه، حتما مگسه،ببینم اون مگس کُش کجاست؟

۱۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۴۷
آزیتا م.ز