حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۱۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

۳۱
مرداد ۹۴

دلم واسه اون خرها تنگ شده ، شایدم الاغها ... خنده نداره ! تا حالا ندیدید آدم دلش واسه خر تنگ بشه؟؟ خخخخ یاد چشمای معصوم و همیشه غمگینشون تقریبا داره از خاطرم میره . یاد اون موقعها بخیر که هفته ای یبار میدیدمشون با اون رنگ خاکستری مخملیشون ! چیه گفتم که دلم واسه خرها تنگ شده . قدیمها که هر هفته کوه بودم حتما اونجا زیارتشون میکردم ! تو مسیرم که همیشه پر بود از خرابکاریهاشون ! اون موقع هیچوقت فکر نمیکردم که خرابکاریِ الاغ ماده ، درمون دردهای عفونی باشه ! همون عنبر نساء خودمون خخخخ 

عطار باشی میگفت پای فامیلشون عفونت کرده بوده میخواستن قطعش کنن، چند بار دود عنبر نساء بهش دادن خوب شده! نمیدونم واقعا یعنی خرابکاریه الاغها چی داره که از صد تا انتی بیوتیک و بتادین و الکل قوی تره!؟ عایا باور کنیم؟ عایا نکنیم؟ خخخخ فکر میکردم دودش بو بد میده اما خیلی هم بوی جالبی میده ! اصلا آزار دهنده نیست ، چشماتو که ببندی فکر میکنی کنار رودخونه نشستی و آتیش روشن کردی ، والاع  از جمیع الاغهای ماده بخاطر تولید خرابکاریِ پر خاصیت و مفید مچکریم :)))) اصن پی پی نگو طلا بگو :))))))

۱۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۲ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۳۳
آزیتا م.ز
۳۰
مرداد ۹۴

آهای أیها المخاطبین الوبلاگ عایا از میان شما کسی هست که از جواب آزمایش سر در بیاورد؟؟؟ عایا از میان شما هستند کسانی که بدانند کسی که ESR خونش از حد نرمال کمتر است چه مرگی دارد ؟ و عایا هستند کسانی که بدانند دوای دردِ سوژهء موردِ نظر چه میباشد؟ هم اکنون نیازمند یاری سبز یا حالا هر رنگی میخواد باشهء شما هستیم !! :))))

 

۲۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۲ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۰
آزیتا م.ز
۲۹
مرداد ۹۴

دیروز که تو ایستگاه مترو تجریش بودم وقتی دره مترو باز شد و طبق معمول همه حمله کردن که صندلیها رو پر کنن و صندلی گیرشون بیاد ، خیلی خوشحال شدم که از بچگی صندلی بازیم خوب بود :))) از همون موقع که مُد بود تو تولدها بچه ها استُپ رقص و صندلی بازی کنن ! درسته که تو استپ رقص بیشتر وقتها نقش کسی رو میگرفتم که وظیفه داشت بچه هایی که مجسمه شدن رو بخندونه چون تو این کار خیلی بهتر بودم تا تو جلوی خنده امو بگیرم ولی تو صندلی بازی همیشه سلطان بودم خخخخخ خیلی ریلکس با قضیه برخورد میکردم هربار آهنگ قطع میشد انگار از قبل جامو انتخاب کرده باشم ، فرت میشستم رو صندلی! دیروز تو مترو هم وقتی همه هول کرده بودن و چشمشون صندیهای خالی رو نمیدید خیلی ریلکس نشستم :))) اونقد دلم تنگ شده استپ رقص بازی کنم :)))) یهو در حالی که داری حسابی قر میدی و تو حال خودت نیستی آهنگ قطع میشه و تو باید تو یه استایل عجیب و غریب مجسمه بشی ، یکی هم بیاد جلوت کِرم بریزه که بخندی ولی تو سعی کنی که نخندی :))) نخندیدن واسه من کار خیلی سختیه! واسه شما چطور؟ 

امروز بعد شونصد و نود و پنج هزار سال نوری تولد دعوتم ، تولد یه دختر که سیزده سالش میشه :) یبار بیشتر ندیدمش ولی خیلی دختره باحالی بود ، قرار زودتر برم خونشون واسش لاک بزنم خخخخ دیروز که واسش کادو خریدم ، هر کدوم از خرده و ریزه ها رو با کلی شوق و دقت انتخاب کردم ، همون چیزهایی که خودم رو خوشحال میکرد ! از همین تریبون اعلام میکنم از خانوادهء مربوطه کمال تشکر رو دارم که تولد گرفتن و بسیار اتفاقی منم دعوت کردن خخخخخخخ

۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۴
آزیتا م.ز
۲۸
مرداد ۹۴

عایا تا بحال یک رانندهء مترو را از نزدیک دیده اید؟ عایا تاکنون با یکی از آنها گفتگو داشته اید ؟ عایا در دوست و آشنا و فامیل شما کسی راننده مترو است؟ 

اگر از من میپرسید ، جواب همهء سوالهای بالا خیر است، اما از روز اولی که مترو اومد به این فکر کردم کِی استخدامی زدن واسه راننده مترو ، کِی آموزش دادن؟ اصن مدرکشون چیه؟ خیلی دلم میخواد ببینم راجع به شغلشون چه حسی دارن! از نظر من این همه تکرار اونم تو یه کابین فسقلی خیلی ملال آوره! هی بالا پایین ، بالا پایین ... بالا پایین ... بالا پایین... حالا تو و بیرونش رو کاری نداریم خخخ

اصن شما دیدید خط مترو که اضافه میشه جایی استخدامی بزنن واسه راننده قطار مترو؟؟ عاقا چکار کنم ؟ من از بچگی عادت دارم درگیر سوالات چیز شعر باشم ، شما چطور؟ خخخخخخخ

۲۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۳
آزیتا م.ز
۲۵
مرداد ۹۴

عه من کی ام ؟ اینجا کجاست؟ ععععععع چقد اینجا عوض شده :))) الکی مثلا عععععع چقد مخاطبهای اینجا عوض شدن ، این راستکی:))) پست میذاری کامنت نمیدن ، نمیذاری ، باز نمیدن !!! کلا خیلی محجوب به حیا هستن ، کلا نمیدن :)))) کامنت رو میگم خخخخ، اصن فیدبک ندارن ... عه باز واژه اجنبی بکار بردم ، همون واکنش نشون نمیدن...الان اونقد واکنش ندادن که منم کُنِشم نمیاد .. من کُنِش از کجام در بیارم ؟ نمیشه که!! هی من نشون بدم شما ندین!! کنش و واکنش رو میگم خخخخخ

 

 

حالا که تا اینجا اومدم بذارید بگم که خبری نیست! سلامتی شما... ملالی نیست جز دوری شما ... مث اینا هستن الکی مثلا هی تعارف تیکه و پاره میکنن خخخخ الان قشنگ معلومه این دو روز آفتاب زیاد تو مخم خورده نه؟؟؟ خخخخ دیروز رفته بودم یجایی پر از آدم خوشبختتتتتت .... از پله ها که رفتم بالا دیدم ععععععععع چقد آدم خوشبخت داشتیم من خبر نداشتم ! کجا رفته بودم؟؟؟ رفته بودم خیر سرم دفترچه بیمه ام رو که دو ماه از انقضای اعتبارش میگذشت رو هم تمدید کنم هم تعویض، بعد دیدم ععععععع اون همه ادم خوشبخت اونجا هست ، آره دیگه هر کی دفترچه بیمه داشته باشه خوشبخته دیگه! ها ؟ چی؟ نیست یعنی؟؟؟ چرا دیگه ! کلی از حقوقت کم میکنن ! کلی واسه سابقه و فلان و بیسارش جر میخوری که جز آدمها محسوبت کنن... اره دیگهه اینجوریه اخه. هر کی بیمه نباشه کلا جز ادم محسوب نمیشه! سفارت میری ویزا بگیری .. بیمه نباشی کلا خدافظ، میخوای بری سر کار ، شونصد سالم که سابقه داشته باشی و هزار تا توانایی ، سابقه بیمه نداشته باشی ، هِرّی :/ مریض بشی ، بیمه نداشته باشی ول معطل البته با بیمه هم ول معطلی تقریبا واسه این موضوع ... خلاصه که کلی ادم خوشبخت اونجا جمع بودن و منتظر دفترچه که آقای مسئول بلندگو رو برداشت با لهجهء غلیظ ترکی داد زد هر کی بیمه اش مال این شعبه نیست بره ، فردا بیاد ، چرا ؟ چون اینترنت گَته(قطه) ما هم دست از پا دو متر درازتر بعد از یک ساعت نیم نشستن بر روی صندلیای نامناسب و دچار عارضه ک*و*ن درد شدن پا شدیم رفتیم خونمون... فرداش دوباره در دمای ٤٠ درجه تا اونجا رفتیم ، دفترچه بیمه مون رو بگیریم تا حس کنیم که وجود داریم و خیلی خوشبختیم ، بععععله :))))

۱۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۹
آزیتا م.ز
۲۱
مرداد ۹۴

اراک که بودم یه شب با دوستانِ عزیزم رفتم شهربازی ، بازیهای زیادی نداشت اما خب چند تا بازی بود که من دوست داشتم سوار بشم ،بچه ها گفتن که ما سوار نمیشیم و من اولی را بلیط خریدم و تنهایی سوار شدم ، به امید اینکه بترسم و جیغ بزنم ، شاید اینهمه فریادِ انباشته شده رو خالی کنم، موقع سوار شدن موبایلم رو با خودم بردم تا از اون بالا فیلم بگیرم ، آخرین لحظه دوستم با هیجان گفت مطمئنی نمیخوای موبایلت رو بدی نگه دارم و من با خنده گفتم اره مطمئنم! سوار شدم ، فیلم گرفتم ، هیجان داشت ولی هر چه کردم از ته دل جیغ بکشم نشد ! پیاده که شدم دوستم میگفت ، آزیتاااااا مثل این پسر، تخسها از اون بالا دست تکوووووون میدادی اخه :)))) بعدش گفتیم بریم چرخ و فلک سوار شیم ، اونا هم موافقت کردن ، گفتن اره خوبه این زیاد ترس نداره سوار میشیم ، نوبتمون رسید ، سوار شدیم اما مشکل اینجا بود که ما سه نفر بودیم و تقریبا هر سه هم وزن ، واسه همین کابینمون تعادل نداشت با هر ایست و شروعِ حرکت دوبارهء چرخ و فلک ، شروع میکرد شدیدا تاب خوردن اونجا بود که دوستهای من جیغ میزدن و من قشنگ تو چهرتون میدیدم که ترسیدن! اولش فکر کردم جدی نیست ، میخندیدم، موبایل دستم بود و عکس میگرفتم ولی بعد هی تکونها شدیدتر شد و ارتفاع بیشتر ، دیدم نمیشه سعی کردم بیام وسط بشینم تا وزنم بین دو طرف نصف شه که اینقد تکون نخوریم ، چون اون دوتا دوستم که چسبیده بودن به حفاظهای کناری و منتظر بودن چند دورمون تموم شه و پیاده شیم ! اون بالا بود که کابین یه تکون شدید خورد و من خندم گرفته بود که یکی از دوستام داد زد وااااای آزیتا تو چقد پوست کلفتی ...

 

اراک

١٨ مرداد ٩٤

 

امروز که فکر میکردم ، دیدم راست گفته من عادت کردم پوست کلفت باشم ، یاد حال دیشب خودم که میفتم باورم نمیشه اون کسی که امروز بیرون رفت، ناهار خورد ، خرید کرد ، چای خورد و لبخند زد من بودم ؟ باورم نمیشه اونی که دیشب به داروخونه التماس کرد که یدونه ارامبخش بدون نسخه بگیره و بهش ندادن و مجبور شد بره اورژانس من بودم؟ و اما من بودم که دیشب مُردم و صبح که اومد مجبور شدم بیدار شم و سعی کنم دوباره آزیتا باشم ، همون آزیتایی که خاطرات تلخش هم برای بقیه طوری تعریف میکنه که بخندند، همون آزیتایی که بد بودن و عنق بودن رو بلد نیست ، همون آزیتای پوست کلفت...

۲۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۳
آزیتا م.ز
۲۱
مرداد ۹۴

زمین زیر پایم تکان میخورد مثل دریای سیاه و مواجی از آسفالت ، هوا خفه تر از همیشه و نفسم سخت و تنگتر و چه بی اندازه در غصه غوطه ور بودم و چه بی اندازه تنهایی منو میبلعید و چه لایتنایی آرزوی نیست بودن میکردم و چقدر از محیط اطرافم متنفر بودم ، بیشتر از همیشه ، عمیقتر از همیشه و کسی در سرم میکوبید ، خدا نیست که اگر هست برای شانه های حقیر من زیادی بزرگ است ، که آنقدر زیادی بزرگ است که از غم من مسخره اش میگیرد، کاش همین دریای مواج زیر پایم منو فرو میبرد ، منو همهء حسهایِ در گلو شکسته و غصه های خیسم!

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۳ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۰۷:۴۲
آزیتا م.ز
۲۰
مرداد ۹۴

مدتی است حجم ریه ام را اندوهی به وسعت اقیانوس اشغال کرده، همین شد که نفسهایم تنگ و کوتاه و سخت شدند... شنیده ام بغض گلو درد میاورد ، چشمانِ همیشه اشکی ضعیف میشوند.

روحم درد میکند مثل کوبیدنِ میخی در شقیقه

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۵
آزیتا م.ز
۲۰
مرداد ۹۴
بچه که بودم همیشه فکرم مشغول میشد که اینا چیه ؟؟ اخه قلّک سوراخ ، به چه درد میخوره! جالب اینجا بود که از مامانم هم نمیپرسیدم ، انگار میخواستم خودم راز سوراخها رو کشف کنم، تقریبا همون سالی یکی - دو باری که از جاده قم رد میشدیم و چشمم به اینا میخورد ، فکرم رو درگیر میکرد تا بعد که دوباره یادم میرفت .
 
 
١٥ مرداد ٩٤
جاده قم
 
۱۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۱۳
آزیتا م.ز
۱۹
مرداد ۹۴
یادم نیست درس جغرافی یا علوم بود اما یادم هست نوشته بود خاکهای آبرُفتی که حاصل تلاش بی وقفهء سالیان درازِ رودخونه ها بودند، خاکهای نرم و بسیار حاصلخیزی هستند! خاکهایی که میل به میل ، سانت به سانت ، ریزه ریزه توسط رودها از کوه شسته شدند و در مصب رود ته نشین! سالها میگذرند و این خاکها سنگین و سنگینتر میشن... بعد ادمها میایند و به راحتی از این خاک استفاده میکنند و هرگز فکر نمیکنند که چه قدمتی دارد این خاک حاصلخیز... 
مدتی است فکر میکنم قلبم شده دلتای حاصلخیزِ رودخانهء غم ! دقیقه به دقیقه ، روز به روز ، هفته به هفته که میگذرد ، خاک غمگینش سنگینتر میشود ! غمِ سنگینِ کهنی ته قلبم ماسیده است که  هر روز که میگذرد به آن اضافه میشود! آنقدر حاصلخیز شده که تخمِ تلنگرِ ریزی تا پایش به آنجا برسد ، شکوفا میشود ، گل میدهد و ثمره اش میشود قطره اشکی درخشان! 
کاش کسی پیدایش میشد ، بلدوزر می انداخت کفِ قلبم ، این همه غم انباشته را از اعماقش لایروبی میکرد شاید دوباره تخمِ شادی از زیر آن همه گِل، گُل میداد!
۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۱۵
آزیتا م.ز