حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۷
تیر ۹۵
دیروز رفته بودم امور دانش آموختگان ادارهء کل امور دانشجویان وزارت علوم ، از اسمش که احتیاج داره یه تریلی وظیفه حملش رو به عهده بگیره که بگذریم ، اولین مکان دولتی ای بود که یه عالمه کارمند خوش اخلاق اونجا دیدم، با اینکه اکثرشون سرشون شلوغ بود و تند تند مشغول بودن اما با لبخند و روی گشاده و صدای عاری از  زور و اجبار جواب آدم رو میدادن، حتی باورم نمیشد که خانومه با لبخند بخاطر معطلی چند دقیقه ای من ازم دوبار عذرخواهی کرد، دم در آبجوش و چایی و لیوان کاغذی بود ، اون ور آبسردکن با آب تصفیه شدهء خنک ، احترام به ارباب رجوع داریم مگه؟ آیکون آزیتا با شاخهای در اومده :))) 
اولین اتاقی که رفتم توی طبقه سوم متعلق به یه خانم بود که سریع نظرم به گوشهء اتاقش جلب شد، پر بود از گلدونهای بزرگ و کوچیک و رنگ و وارنگ با گیاههایی که به شدت سر حال بودن ، پیش خودم فکر کردم چه خانم باحالی که اتاقش رو که بیشتر ساعات روزش رو اونجا سپری میکنه اینقد سبز کرده ، بعد رفتم به اتاق بعدی و بعدی و بایگانی و چند تا اتاق دیگه، چی دیدم؟؟!!! همهء اتاقها پر بود از گلدونهای سبز سرحال ... خدای من، گیاه نگه داشتن تو امور دانش آموختگان وزارت علوم یه سنت بود انگار... همهء گیاهها هم معلوم بود سالهاست که اونجا هستن و حسابی رشد کردن و حالشون خوبه، میگن گیاهانی که صاحبهای خوش خلق دارن خوب رشد میکنن و باز میگن آدمهایی که کنار خودشون گیاهان سبز دارن خوش خلق میشن، کدوم؟ شایدم هر دو... 
 
 
ای اون کسی که کاری کردی که منو انداختی تو دردسر مدرک المثنی گرفتن ، از هیچ دعا و نفرین بدی که بلدم برات فروگذار نیستم اما بازم جای شکرش باقی که اداره امور دانش آموختگان از اون اداره هایی نبود که برای رفتن بهش باید کفاره پس داد. 
سبز باشید :)
۲۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۱۳:۲۴
آزیتا م.ز
۱۹
تیر ۹۵
آق خدا اگر هستی که گوش کن اگرم نیستی خیال میکنم دارم با خودم حرف میزنم، مث تموم زندگیم که یا کسی نبوده یا اگه بوده تو جبهه مقابل بوده. 
نبایداین کار رو با آدمها بکنی البته با همشون که نه با اونایی که حال میکنی زیادی بهشون ور بری، نباید واسه آرزوهای کوچیکشون مجبورشون کنی صبرهای گنده کنند ، نباید امیدهاشون رو بکوبی تو سرشون تا بفهمند اشتباه میکردن، نبایدکاری کنی که خوش باوریشون مسخره بنظر بیاد ، نباید اینقد تو سختیها ولشون کنی، نباید اینقد دنیا رو ناعادلانه میساختی، مگه یه آدم معمولی چقد میتونه آرزوهاش با تردید توام بشه ، امیدش با ناامید آمیخته بشه و باورهاش شکسته بشه اما خوب بمونه؟؟ آدمها اینجوری زمخت میشن ، خشن میشن و دیگه نه میتونن از نسیمی لذت ببرن نه با دیدن گلی شاد بشن، آق خدا آدمهای خوب رو بد نکن اونایی که با چیزهای کوچیک ذوق میکنن اونایی که خوشبینن اونایی که ساده لوحن اونایی که لبخند زیاد میزنن ، اونا رو باهاشون یجوری رفتار نکن که وقتی یه چیز واسه خوشحال بودن بهشون میدی، صد تا دلیل واسه گریه داشته باشن!خدایا دیر نکن ، دور نباش ، کمه کم سنگ ننداز ، آدمها اندازهء تو صبر ندارن! بذار خوب بمونن ، عادل که نیستی حداقل منصف باش ...
 
 
عکس بمونه یادگاری همینجا واسه خودم یادم بمونه خیلی دیر کردی ، من خیلی وقته دیگه آدمه خوبی نیستم. من موندم پیش روزهایی که باید خوب میبودن ولی خراب شدن و روزهایی که قرار بود باشکوه از راه برسن اما دیر و تلخ رسیدن وقتی دیگه من موندم زیر آوار باورم که اونقد دیر ، که ستونهاش یکی یکی فرو ریختن!  
۳۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۲ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۴:۲۱
آزیتا م.ز
۱۹
تیر ۹۵
یه مدتی بود فکر میکردم مشکل از حال منه که هر کتابی دست میگیرم بیشتر از چند صفحه اش رو نمیتونم بخونم ، شایدم واقعا مشکل از من باشه! چون سالهای قبلتر موقعی که نوجوون بودم و بعدم دانشجو انگار یه استعدادی داشتم که هر کتابی رو دست میگرفتم ، فارغ از اینکه جذابه یا مورد علاقمه میتونستم تا آخرش بخونمش ، اتفاقا همین استعداد رو تو فیلم دیدن هم دارم یجورایی اگه تصمیم بگیرم یه فیلم رو ببینم وقتی میشینم پاش حتی اگه ازش خوشمم نیاد تا آخرش میبینمش! 
 
 
اما یه مدته که انگار این استعداد رو در مورد کتابها از دست دادم ، چند تا کتاب دست گرفته بودم و نیمه کاره رها کردم ، وقتی جذبم نمیکنن انگار تو دلم رخت میشورن موقع خوندنشون پس به کناری پرت میشن ، تا چند روز پیش که " پاییز فصل آخر سال است " رو دست گرفتم ، البته با اینکه قصهء خاص و پیچیده ای نداشت و نهایت اصلا نمیخواست حتی حرفی هم بزنه و فقط راوی دغدغه های چند تا دوست بود و اتفاقا با اینکه خیلی تلاش شده بود رئال نوشته بشه اما باز یجاهاییش با عقل من جور نمیومد ولی به راحتی تا آخرش خوندم و خیلی برام لذتبخش بود، جالبیش اینجاست که الان دو شبه که تموم شده اما هنوز شخصیتهاش تو ذهن من زنده اند. 
یه مدته که سعی میکنم موبایلم رو کمتر دست بگیرم و از دنیای مجازی کنده بشم و جاش فیلم ببینم ، کتاب بخونم و حتی کمی انگلیسیم رو تقویت کنم ! این دنیای مجازی وامونده بدجوری شده آفتِ زندگیامون! آخ که دلم خونه ... شما جدیدا کتاب جذاب و گیرا چی خوندین؟ 
 
+ آش نمایان در عکس ، آش گندم میباشد.
۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۰۰:۴۱
آزیتا م.ز
۰۸
تیر ۹۵

یک روز از خواب بیدار می شوی و به تو می گویند این آخرین روز زندگی توست از جایت بلند می شوی دلت به حال خودت می سوزد با خودت فکر می کنی امروز چقد می توانی بیشتر زندگی کنی بیشتر از زندگی لذت ببری !دوش می گیری ، از کمدت بهترین لباس هایت را انتخاب می کنی و می پوشی ، جلوی آینه می ایستی موهایت را شانه می کنی ، به خودت عطر می زنی و غرق فکر می شوی که امروز باید هرچه می توانی مهربان باشی ، بخشنده باشی ، بخندی و لذت ببری !

از خواب بیدارش می کنی به او می گویی در این همه سال که گذشت چقد دوستش داشتی و نگفتی ، چقد عاشقش بودی و نمی دانست ، به او می گویی مرا بیشتر دوست بدار ، بیشتر نگاهم کن ، بگذار بیشتر دستانت را بگیرم و به این فکر می کنی فردا دیگر نمی بینی اش و چقد آن لحظه ها برایت قیمتی می شود لحظه هایی که هیچ وقت حسشان نمی کردی !
دوتایی از خانه می زنید بیرون می روی ته مانده حسابت را می تکانی ، کادو می گیری برای مادرت و پدرت به سراغشان می روی و به آنها می گویی که چقد برایت مهم هستند که چقد مدیونشان هستی ، مادرت را بغل می کنی ، پدرت را می بوسی و اشک می ریزی چون می دانی فردا دیگر نیستی ...
آن روز جور دیگری مردم را نگاه می کنی ، جور دیگری به حیوان خانگی ات اهمیت می دهی ، جوری دیگر می خندی ، جور دیگری دلت می لرزد ، جور دیگری زنده هستی و دائم به این فکر میکنی که چقدر حیف است اگر نباشم ... ، آن روز می فهمی هیچ چیز به اندازه ی بودنت و ماندنت با ارزش نبوده و نیست !
شب که می شود جشن می گیری و در کنارش احساس می کنی چقدر خوشبختی ولی حیف که آخرین شب زندگی توست ، پس بیشتر بغلش میکنی بیشتر نوازشش می کنی بیشتر نازش را می خری و بیشتر ... می گویی : آه کاش فردا هم بودم ! 

 

گل فروشی سر کوچمون اینا


خوب اگر فردا هم باشی قول می دهی همین گونه باشی یا نه ؟
قول می دهم ! 
ممکن است فردا باشی ، قدر لحظه هایت را بیشتر بدان ، چون هیچ چیز به اندازه ی خودت و ماندنت ارزش ندارد...

نازنین عابدین پور 

۲۱ نظر موافقین ۹ مخالفین ۲ ۰۸ تیر ۹۵ ، ۱۶:۴۵
آزیتا م.ز
۰۵
تیر ۹۵
نمیدونم کدوماتون با وبلاگ رادیو بلاگی ها آشنایی دارید یا بهش سر میزنید ، همونجوری که من خودم در موردش شنیده بودم چندباری اما نرفته بودم سر بزنم خخخخ گویا دست اندر کاران این وبلاگ دست به نشر خبر بلاگی ها نموده اند و این دومین  قسمت از این اخبار است . از اونجایی هم که مثل اینکه بیماریِ بنده براشون خیلی مهم بوده ، این خبر رو نیز در این فایل صوتی گنجانده اند ، ادامه مطلب جواب من به ایشان بعد از شنیدن خبر میباشد! 
۱۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۰۵ تیر ۹۵ ، ۱۲:۳۱
آزیتا م.ز
۰۱
تیر ۹۵
از همون بچگی برعکس بیشتر بچه ها هیچوقت طرفدار پر و پا قرص تابستون نبودم ، حتی همون موقع که مدرسه میرفتم!! مدرسه نرفتن واسه من عذاب الیم بود و تابستون واسه من مساوی بود با روزهای گرمی که هیچ اتفاق خاصی توش نمیفته ، نه سفری نه پیک نیکی نه حتی کلاسی ، خلاصه میشد به تو کوچه رفتن و دوچرخه بازی کردن و با بچه های کوچه دعوا کردن ، زانوها و آرنج همیشه زخم ! تابستونها همیشه واسه من کــــــــِش میومد ، تا وقتی برسه به مهر عزیزم و مدرسه جانم باز بشه ، من از اون بچه های شیطونی بودم که عاشق مدرسه بودم! معمولا بچه های خوبی که خونشون رو دوست ندارن عاشق مدرسه میشن و بچه های بدی هم که خونشون رو دوست ندارن ، سرنوشتهای خوبی پیدا نمیکنن!! 
 
تابستون واسه من نه دریا داشت نه کلاس های متنوع نه مهمونی نه حیاط! تو خاطرات تابستون من، فقط کوچه هست و دوچرخه و میوه های خوشمزه و یه شهربازی کوچیک که نزدیک خونمون بود و الان خرابش کردن و جز چند تا خاطره تکراری چیزی ازش نمونده !! وقتی میگم تابستون انگار گرمای سوزان آفتاب رو تو فرق سرم احساس میکنم ... تابستون واسه من همیشه پر از انتظار و روزهای کشدار و بلاتکلیف بوده، تنها شاگردی که تو کلاس فصل مورد علاقه اش بهار بود نه تابستون... خوشحالی تعطیلی مدرسه ها همه گیر بود انگار فقط یه نفر بود که دلش میخواست این مدرسه لعنتی هیچوقت تعطیل نشه ... 
ببخشید که تابستون محبوبتون رو پر از موج منفی کردم خخخخ حالا بخاطر گل روی شما میگم ، وِلکام سامِر ، فقط جون مادرت زودتر تموم شو ( با لحن جناب خان خوانده شود) 
۳۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۲۲:۴۷
آزیتا م.ز