بیست و دو سال گذشته،22 سال میتونه در عینِ اینکه سالهای زیادی باشه، همون قدرم کوتاه باشه! اونقدر کوتاه باشه که هنوز خاطراتِ یه چنین روزی مثلِ یه فیلمِ رنگیِ با کیفیت HD جلو چشمت بمونه و میتونه اون قدر زیاد باشه، که یه پسرکِ خوردنی و پدرسوخته رو به یه مَردِ پشمالویِ سیبیل کلفت تبدیل کنه، که صدایِ قلمبه اش قادر باشه از پشت تلفن ، هرکسی رو غافلگیر کنه...
پسرکی که تمامِ این 22 سال عشقِ خواهرش بوده...پسرکی که حتی قبل از اینکه پا به این دنیا بذاره، خواهرش دیوانه وار دوسش داشته و بعد از اومدنش نه تنها از درجه اش کم نشد که هر روز بیشتر و بیشتر شده...
وقتی سه سال و نیمه شدم، نق نق رو به جونِ مامانم شروع کردم، که من داداش میخام! دقت کنید رویِ کلمهٔ داداش شدیدا تاکید داشتم، شب و روز در آرزوی داشتنِ یه برادر به سر میبردم ... بازم تکرار میکنم روی برادر بودنش تاکید زیادی داشتم....و بالاخره این اتفاق افتاد! مامانم حامله شد و من شب و روز دعا میکردم که نی نی، داداش باشه!!!! اون موقعها سونوگرافی به دقتِ الان نبود، هیچوقت نمیشد جنسیتِ جنین رو با دقت 100% تعیین کرد!!! اونقدر من،داداش ،داداش میگفتم که مامانم میترسید اگه بچه دختر باشه، من ضربهٔ روحی بخورم! این بود که مدام از مزیتهایِ خواهر داشتن برام میگفت، منم همه رو با گوشِ جان میشنیدم اما....آخر سر با یه لحنِ کِشداری میگفتم، مـــــــامـــــــــان ولـــــــــی مــــــن میدونــــــــــــم ، پسره! :)
وقتی 17 بهمنِ سالِ 70 مادربزرگم و بابام ساعت دهِ شب از بیمارستان اومدن خونه و بهم میگفتن که داداش دار شدم، باور نمیکردم !!!!از بس که مامانم از ترسش بهم قبولونده بود که خواهره!!!! اما خب بالاخره مامان بزرگم موفق شد که بهم حالی کنه که دارن راستشو به من میگن....من بهترین لحظاتِ عمرم رو با داداشم داشتم....وقتی کنار هم هستیم ،میتونیم ساعتها از خاطراتِ خوشایندِ بچگیمون تعریف کنیم و بخندیم و گاهی گریه کنیم! با اینکه پنج سال از من کوچیکتره اما همیشه بهترین دوستم بوده، همیشه تویِ قلبم یه جایِ خاص داشته و داره! یه جایی که فقطِ فقط مخصوص خودشه....
بزرگ شدن چیزِ مزخرفی است، آدمها که بزرگ میشوند از هم دور میشوند، در مشکلات و دل مشغولیهای خودشان غرق میشوند! ما هم بزرگ شدیم! قصهٔ مزخرف زندگی مارا هم از هم دور کرده اما هیچ چیز ، هیـــــــــــــچ چیز نمیتواند ، دلهایمان را از هم دور کند! گاهی تنها دلیل زنده بودنِ من ، برادرمه...این بده! این خوب نیس که ایـــــــــــــنقدر قلبِ آدم برایِ یک نفر بزند! اما حقیقت داره...واقعا احساس میکنم ، نمیتونم تمامِ احساسی که دارم رو با کلمات بیان کنم! مخصوصا وقتی همین الان اشک از چشمهام میاد و دلیلش هم اینه که من خیلی دلتنگه برادرم هستم!!! و این اتفاق هر بار اتفاق میفتد! هر باری که من چشمم به عکسهای بچگیمان بیفتد یا بخوام در موردِ داداشم حرف بزنم! این اشکها به سراغم میایند!
بدنیا آمدنِ برادرم مطمئنا بهترین اتفاقِ تمامِ زندگیِ من بوده....این رو کاملا بدونِ شک میتونم بگم! :)
۷
۰
۹۲/۱۱/۱۷
آزیتا م.ز
پاسخ:
سلام زمرد جون :)
خب برادر من تکه تکه چون حتی من پدر و مادرمم اندازش دوس ندارم:P
ایشالا....همشونو حفظ کنه....
موفق باشید :)
پاسخ:
ولی زیاد شیطون نبودم! البته بازیگوشو کنجکاو بودم اما شیطون نبودم :)
الان خوشگلترم اصن:D
پاسخ:
مرسی عزیزم...خیلی قشنگ بود مرسی ....:)
پاسخ:
نه زیادم واسش خواهر خوبی نبودم به گمونم :|
مرسی گلم خدا تو و خواهرتم واسه هم نگه داره :-*
پاسخ:
خب عوضش منم خواهر ندارم :)
پاسخ:
سلام النا جوووووووووووون:-*
پیدام کردی؟O_0
من که امده بودم اون یکی وبت ادرس جدیدم داده بودم.....فکر کردم دیدی نیومدی یا خاموشی =/
مرسی (خجالت)
پاسخ:
بلندم بشه دیگه کسی نیس ببافتشون :)
تازشم موهای خودت چقدریه؟؟؟ من که ندیدم :(
پاسخ:
چرا؟
من دوس داشتم الان یه خواهر خیلی کوچیکتر از خودم داشتم که مامانش میشدم یجورایی :)
پاسخ:
داداشیم وقت نداره! :'(
من موهاتو میخام ناز کنم:)
پاسخ:
واااااااااای خدا من عاشق همین بچه هام کاش منم یه خواهر داشتم 8 سالش بود کلا دیگه مامانش میشدم آخ چه حالی میداد :D
پاسخ:
آخی :-*
بزرگ شدن خر است اصن :دی
خدا عزیزهای تو هم حفظ کنه دوستم ،مرسی :)
پاسخ:
نمیخایم! میخایم چیکار داداش تو رو!!!! چقد بده که شماها با هم خوب نیستید! :|
چه میدونم شبیه کیه=/
پاسخ:
:)
20 اسفندی پیدا کن :دی تاحالا ندیدم :D
پاسخ:
چه بد =/
منم یه دختر دایی و پسر دایی دارم....با اینکه خواهر برادرند ، از صدتا دشمن باهم بدترند....خیلی بده =/
چرا عاخه این حس رو داری؟:'(
پاسخ:
مرسی...انشاالله :)
آخی....تک فرزندی؟ آخی....تو نسلِ ماها یکم کم پیدا میشه....یکی یدونه.... آخی.... اصن بیا خودم خواهرت بشم :دی
پاسخ:
دندونم افتاده دیگه.... :دی... در آستانهٔ هفت سالگی :D
البته من الان دوس داشتم یه خواهرم داشتم!!!!
پاسخ:
ممنون یکی جون :)
مرسی :)
پاسخ:
اوه مربی کاراته داری؟ :یی
ممنون خانومی :)
همچنین تو :-*
پاسخ:
نخونه؟!؟!!!؟!
لذت بردی بالاخره یا نه؟ چرا همیشه آخرش یه ریپی میزنی؟ کلا خوشت میاد مسخره به نظر بیای؟!؟! :|
تو واسه وحید جونت مینویسی بخونه ، خوبه! داداش من نخونه خوبه؟!؟! :O
پاسخ:
داداش میخاستم خب:)
اره قطار تونل وحشت بود.....کیفِ دوربینه دستش....کِیسِ دوربین عکاسی
پاسخ:
ممنون رونــــــــــــــــاک جونم :)
میبینمش چند روز دیگه ایشالا
پاسخ:
واااااااااااای چه عکسه باحالی ^_^
+ چه خبره امکانات! از در دیوار گَجِت میریزه :D
پاسخ:
آره خیلی خوبه.....
نه عزیزم اون ماهی زبون یه چیز دیگه است :) من اونارو گفتم که وسط تصویره....که کله اش افقیه....اسمشون کفشکه.... :) زبون زشت نیس که ...
دیدم عزیزم....:)
هه هه ....
پاسخ:
ممنون.... خب اره من همیشه از داداشم دانشمندتر بودم خخخخخخخخ :دی
ما تو زیر زمین نارنجک درست میکردیم با اکلیل سورنج :))))))) خیلی کار بدی میکردیم ،میدونم :D
ممنون :)
پاسخ:
چرا پشیمون بشم؟!؟!؟! تو که خواهر زیاد پیدا کردی؟ پیدا نکردی؟ :)
پاسخ:
مرسی :)
آخی...باحاله که...راحت مامان هستی ، بدونِ زاییدن :)
پاسخ:
الانم هستوم مادر جان :)))
خخخ داییت :)
پاسخ:
فشار خون نگیری دخترم...منو بغل کنی نگرانت میشم خخخخخخ:-*
پاسخ:
الان سوختم....بوش میاد؟
خوشحالی داره ملت بسوزن؟:)))))
پاسخ:
به مادر و پدرجان سفارش دهید :)))))
ممنون :)
پاسخ:
مظلوم؟!؟!؟!O_O
داداش من خدای شیطونیه :)
پاسخ:
عه....چه حیف....منم فقط به داداشم :)
پاسخ:
آخی....خاله از خواهرزاده کوچیکتر :D
پاسخ:
تولد نداشتیم که!!!!! فعلا 1000 کیلومتر از هم دوریم تا 10 روز دیگه ببینمش!!!!! اگه تولد گرفتیم، جهنم! تو هم دعوت :))))))
مرسی
پاسخ:
مرسی :)
یه همچین داداشهایی رو باید وارونه دار زد به غورعان!!!! حدیث هم غلط کرد!
پاسخ:
آخی :)
به افتخار همه داداشهای خــــــــوب هوراااااااااااااا
پاسخ:
باید اصرار کنی...یه بار گفتن فایده نداره که! تازه باید اطمینانِ خاطر بدی که خودت بزرگش میکنی :)))
پاسخ:
نه با رسمِ شکل نمیشه! اما مطمئنا یه پسرو میشه واروونه دار زد عملا! شما نترس...شما که خانومی هستی :)))))))))
نه...به قولِ یه آدمِ خیلی پخته ای: بچۀ تنها مث یه تک درختِ وسط دشت! دلش میگیره خوب نی :)
پاسخ:
سلام و درود برشما...
:) آخ خدا نکنه!
خدا خواهر برادر شمارو بیشتر نکنه صلوات :)))))
پاسخ:
آخی....تقریبا میتونی مامانش باشی :) خدا واسه هم حفظتون کنه :)
پاسخ:
مرسی.....
عب نداره عزیزوم
پاسخ:
عه ؟ چه جالب^_^
آخی....واسه همیشه.....آخی....خب توهم برو پیشش :) واسه فوق لیسانس :)
پاسخ:
خب من چند بار عرض کردم....روزهای اول وبلاگم....راجع به خواهرم مینوشتم که در اصل ماجراهای برادرم بود اما من تحریف کرده بودمشون....بعد دیگه تصمیم گرفتم همه چیو واقعیت بنویسم!!!!!!!!!
این آخرین باریه که اینو میگم ، لطفا دیگه نپرسید :)))) آهای مخاطبین
پاسخ:
کوفت :D
زهرمار به خودت....به وبلاگ من توهین کردی؟ خخخخخ
فراخی دیگه. واسه اینکه یه جمله رو تایپ نکنی کپی میکنی، بعد فحش میدی :D
پاسخ:
اما متاسفانه گاهی یه طوری رفتار میکنی که مسخره به نظر میای :)
پاسخ:
مرسی با کمی تاخیر :)
مرسی یوزی جان...خود سرهنگ زود اومد و آدرسشو بهم داد...مرسی به هر حال :)
پاسخ:
دورِ فیزیکی؟ یا روحی؟ :/
پاسخ:
عه؟ خخخخ تو که دهه هفتادی نیستی....هستی؟؟!!!!!!!!!!!!!
همش به خاطر تربیت غلطه=/ وگرنه خواهر برادرها میتونن نزدیکترین افراد زندگی هم دیگه باشن :|
پاسخ:
نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟!؟!؟!؟!؟! :دی
خخخخخخخخخخ
پاسخ:
اوپس....خوبه خودِ 70 خوبه :))) تو از داداش من بزرگتری اون بهمنِ 70 :)
ای بابا هر کی اینجاعه که دهه هفتادیِ جز چندی...اما من از اینا نیستم که غیرت داشته اشم رو دهه شصتیا ها...نوچ من اصن طرفدار دهه هشتادیام :))))
پاسخ:
ممنون عزیزم! کجا بیدی نبیدی؟ :))
پاسخ:
شما بی نت نمونی صلوات :))))
پاسخ:
آخی...مرسی...آخه من اومدم کامنت گذاشتم واست! نرسیده :|
خوشحالم که اومدی :))
پاسخ:
خدا نکنه عزیز دلم داداش مهربونم!:*:*:*:*
خخخخخخخخ...چشم حسود بترکه :)))
قربون اشکهات بشم! نبینم اشکاتو... :):**:*:*
پاسخ:
تو اونجا چکار میکنی بچه پررو؟؟؟ :))))))))))))))))
پاسخ:
عه چه بد =/ تو چرا نمیای؟ من به این وبلاگ تو عادت ندارم تو چرا؟؟!؟! :D
دلم تنگ میشه....بوخودا ببین آع قده یه کنجد شده :))))
خدا داداششتو واست نگه داره
پاسخ:
ممنونات :)))
ممنون که داری با پشتکارِ زیاد تک تکِ پستها رو میخونی... :)
پاسخ:
خخخخ اره دیدم ابجی خوشگلتو :-*
خب بهش بگوو چه اشکال داره :D
پاسخ:
خخخخخ
فعلا که رمزی نکردیم! باشد که نکنن ما هم نکنیم! بی معرفتی منظورمه نکنن :))))
پاسخ:
مرسی ممنون
یعنی الان میخوای بگی دختر به داداش من میدی؟ :)))))))))
پاسخ:
مرسی ریما جون... منتظر بودم از اون شیرینیهای عالیت بیاری واسمون :)))))
پاسخ:
ممنون... شما هم همیشه برا هم بمونید شاد و سلامت :*
پاسخ:
واقعا ممنون و تشکر از حسن تعریف شما:)))
پاسخ:
آخی... نه که دلت تنگ بوده اشکت درومده ... کجاست مگه داداشت :)
پاسخ:
مرسی ممنون
دقیقا چجور خواهر شوهری میشم یعنی؟؟؟؟؟:)
پاسخ:
من کلا موجود بی آزاری ام... حتی اگرم کسی رو دوست نداشته باشم فقط خودم رنج میکشم و به کسی کاری ندارم :)