حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۰ ثبت شده است

۱۷
آبان ۹۰

مورچه ای برعکس...تیک تاک ساعت...خانه ای پر ازخوابهای کسل بعد از ظهر...برش سنگ نما چند خانه آن طرف تر...تر،تر،چشمانم!و امیدی که نیست...کمرم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۷ آبان ۹۰ ، ۰۷:۲۱
آزیتا م.ز
۱۵
آبان ۹۰

پرید...سر موقع هم پرید...منو تو چند ثانیه عبور داد از میان غبار شهری که دوستش نداشتم اما بهش عادت داشتم...به هیاهو ،دود، تن فروشی خیابانی و گداهایش که نمیدانستی دلت به حالشان بسوزه یا نه!!!

دلم ماند پیش غریبه های آشنا و یادم ماند زخمهای آشنایان غریبه!!! پریدم و دور شدم از آن همه تلخ و شیرین...رفتم...هزار کیلو متر دورتر یه جایی که فقط نفت هست و خاک و خاک و خاک...بویی که به استقبالم اومد...بوی گاز...

دستام خالی بود...اما تو یادم یه کوله پشتی بود پر از خاطرات...

پ ن:شاید داستانم ادامه داشته باشه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۵ آبان ۹۰ ، ۰۷:۲۰
آزیتا م.ز
۰۷
آبان ۹۰

چندی است خوشرنگی خاطراتت،بد رنگی یادم رو پرکرده...عجب آمیزۀ خوشرنگی،درست مثل رنگارنگ تی شرتهایت که از سرما بیم نداشتند و روی آتش تنت بی پروا می نشستند...نارنجی،قرمز....سبز....و سبز رنگ روزهای با تو بودن...سبز زودگذر!و شیرینی...کوهی از شیرینی...جعبه جعبه!اوووووووم خوشمزست خاطرات خوشرنگت...نرم و گرم و مهربان...و تلخ ترین قهوه ایست که نوشیدم...یاد تمام شدن جعبه شیرینی این چند روز!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۷ آبان ۹۰ ، ۰۷:۱۹
آزیتا م.ز
۰۳
آبان ۹۰

خاطرات دنباله دار من ....

روی بالش پر احساس تو....

گفتگوی بی صدایِ ساکت ما.....

از پشت دوستت دارمِ تو....

مواظبم باش ،من که میدانم....

همیشه روی طاقچه میمانم...

مواظبم باش ،تو که میدانی...

من حرف تو را خوب میخوانم...

عشق، بازیِ تموم شده ایست...

میان ریاضی آهنها...

اما انگار میشنوم چیزی..

بین سیال جاری قلبها..



پ ن:شعرهای این وبلاگ به صورت داغ داغ و مستقیم از تنور در آمده سرو میشود...مگر اینکه نام منبع ذکر شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۳ آبان ۹۰ ، ۰۷:۱۸
آزیتا م.ز