تو محلهء پدری من سالهاست که دیگه تابستونا صدای بازی بچه ها از کوچه ها نمیاد! واقعا نمیدونم چرا ؟ تو خوزستان هم اونقد هوا گرم و خیابون و کوچه ها داغونه که کلا ندیدم بچه ها بیان بیرون بازی کنن! واسه همین بود سالها بود فکر میکردم که بچه های امروزی ، تو کوچه اومدن و بازی کردن از زندگیشون حذف شده. دیگه مث ما نیستن که تا آفتاب یکم میرفت پایین ، دوچرخه رو سوار میشدیم و میزدیم بیرون! پسرها فوتبال بازی میکردن ، دخترهای شری مث منم هی عمدا با دوچرخه میرفتن وسط بازیشون تا حرصشون رو در بیارن. من تو کوچه بازی زیاد کردم ، کارهای خطرناک هم همینطور ، دعوا ، آشتی ، دور هم نشستن و بستنی و نوشمک خوردن ! زنگ ملت رو زدن و در رفتن :))) حتی آدم فروشی کردن خخخخ یادمه یبار پسرها نشسته بودن دم در خونه آقای جلالی بداخلاق ، تخمه خورده بودن بعد یه کوه پوست تخمه رو ریخته بودن همونجا ! آقای جلالی هم اومده بود تو کوچه داد و بیداد! از اون به بعد پسرها لج کرده بودن، میرفتن یجا دیگه میشستن تخمه میخوردن ولی پوستهاشو جمع میکردن میریختن دم در خونه اونا که برن رو مخ آقای جلالی! اما یه روز بخاطر همهء اذیتهای اشکان ، رفتم لوش دادم! من ٧ سالم بود اما اشکان از من کلی بزرگتر بود ، پسر خلاف کوچه بود زیاد چیزی ازش یادم نیست جز زنجیر کلفتی که بجای دستبند مینداخت و صورت زشتش! روزی که اشکان و داداشش از محلمون رفتن فکر کنم خوشحالترین فرد محل من بودم ! با دمم گردو میشکستم بعبارتی... نصف خاطرات خوب بچگیه من رو کوچه ها میسازن... کاش هیچوقت اونقدی نمیشدم که واسه تو کوچه رفتن خانم بحساب بیام! الان جای زخم عمیق و بدجوری که اون سالها روی زانوم ایجاد شد کلی خون اومد و بخاطرش چند ساعت گریه کردم ، خیلی کمرنگ شده اما گاهی میگردم و پیداش میکنم و بهش لبخند میزنم..
دیروز
کوچمون
از وقتی اومدم کرج فهمیدم هنوز هستن محله هایی که بچه ها تو کوچه ها خاطره بسازن حالا شاید نه به غلظت ما ولی بازم خوبه... یکی از مسخره ترین صحنه هایی که این روزها تو کوچه میبینم اینه که بچه ها میان تو کوچه ، دور هم جمع میشن نفری یه تبلت دست میگیرن هر کی با تبلت خودش گیم بازی میکنه :| ولی وقتی میبینم قایم باشک بازی میکنن کلی کیف میکنم :)