حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۶
مرداد ۹۳

خب چند روزه دارم زور میزنم ، فکر بد نکنید ها... از اون زورها نه! یجور زورِ دیگه!

زور میزنم که یه چی اینجا بنویسم که شما فکر نکنید حالم بده ، نمیشه،که فکر کنید حالم خوبه بازم نمیشه، که ابراز وجود کنم اونم نمیشه! نتیجه اینکه احتمالا من نه حالم بده نه حالم خوبه و آدمی که دچارِ رخوت شده باشه تقریبا وجود نداره و زین رو ابراز وجود هم ممکن نمیباشد :)

بعد الان هی زور زور کردم، یادم افتاد که من چند وقتیِ زورم به این زندگی نمیرسه، از این همه مشت و لگد خوردنم خسته شدم دیگه، زان سبب تصمیم گرفتم برم گوشهء رینگ رخوت پیشه کنم و فعلا هیچ غلطی نکنم ، تا ببینم این زندگیِ گل و بلبلِ من برگِ بعدی چی رو میکنه!؟ واسم مقدور بود حتما میرفتم تو غار سیصد سال میخوابیدم! آخ حال میدااااد...آخ حااااال میداااااد... 


۲۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۶ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۱۵
آزیتا م.ز
۲۱
مرداد ۹۳

نمایشگاه صنعت ساختمان

امروز

(این مرد واقعی است)

۲۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۵۶
آزیتا م.ز
۲۰
مرداد ۹۳

عایا باز هم فایل صوتی طرفدار دارد؟ عایا با استقبال رو به رو میشود؟ عایا ذائقهء شما تغییر نکرده است؟

اینها سوالاتی است که ذهن صداپیشگان بی حفاظ را به خود مشغول کرده!

 کلکسیونی از این فایلها باقی مانده است... که پس از یافتن جواب برای این سوالات ممکن است منتشر شوند :)




صداپیشگان:

آقای همکار 

آزی

دریافت
حجم: 1.04 مگابایت

۲۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۰ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۵۵
آزیتا م.ز
۲۰
مرداد ۹۳

آقای همکار:
این بود آرمانهای ما؟ این بود جواب اون همه کتکی که از آزی خوردم بابت شماها جهت پرکردن فایل های صوتی؟ این بود عاشقشیم عاشقشیم؟ این بود سوگلی کیه سوگلی کیه؟ این بود طعم کمپوت های نیاوردتون به بیمارستان؟
حالا همه اینارو بیخیال! نیازمند دعاتون هستم جهت تغییر محل کارم.
دعا میکنید؟

۲۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۲۰ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۳۲
آزیتا م.ز
۱۸
مرداد ۹۳

اون سمتها ، این موقعها که میشه انجیر زیاد هست! از بس که هر طرف رو نیگا میکنی درخت انجیر درومده... حالا ممکنه در حال درومدن باشه یا در حالِ درخت شدن ولی به هر حال گوشه و کنارِ حیاط میاطهاشون برگهای انگشتیه انجیر زده بیرون... ها یادم رفت بگم کدوم سمتها! منظورم شمال ایرانه مخصوصا مازندران!

مازندران-حوالیِ بابلسر

مرداد ٩٣

قبلا تو وبلاگ مرحومم یه پستِ انجیری گذاشته بودم ، حیف که الان دسترسی به آرشیوم ندارم ، منتها کسایی که یادشونه ، یادشونه دیگه ؛) که چه پستـــــی بود :))) حالا خواستم بگم که...

۴۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۱۶
آزیتا م.ز
۱۵
مرداد ۹۳

یه بچه جلوم نشسته، یه دختر بچهء ٥ ساله، قیافه اش پکره...دو تا دستش رو زیر دو تا لپهاش گذاشته و پاهاش رو از زانو تندُ تند تکون میده، بگمونم حوصله اش سر رفته، از چیزی دلخوره ، کلا اعصاب مَصاب نداره! ازش میپرسم از دستِ کی ناراحتی؟ با کج خلقی میگه : تو! از دستِ تو...میگم: من؟؟؟ چرا اخه ؟ من که اینقده تو رو دوست دارم... میگه: نه نداری، اگه داشتی اینقد اذیتم نمیکردی! ازش میپرسم حالا الان چکار کنم خوشحال بشی؟ از دلت در بیاد ، منو ببخشی! فکر میکنه، لبهاشو غنچه میکنه ، بالای پلکش رو با دو تا انگشتش میگیره و میکشه ، پاهاش رو تندتر تکون میده، بعد میگه: اوووووم... منو از اینجا ببر، از پیش این آدمها ببر. من اینجا رو این آدمها رو دوس ندارم. زل میزنم تو چشمهاش، خوب که به صورتش خیره میشم ، یه حسِ عجیبی میاد سراغم !! میگم : راستی اسمت چیه؟ چرا اسمت رو به من نگفتی؟ میگه : آزیتا اسمم آزیتاست ولی همه آزی صدام میکنن...

۴۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۵ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۰۳
آزیتا م.ز
۱۴
مرداد ۹۳

هر کسی گفته هر جا بری آسمون همین رنگه چرت گفته بعضی جاها آسمونش هم خوشرنگتره هم باحالتره والا به غورعان





بعد یجاهایی هم هست آسمون خوشرنگ نیس ولی همچین به دل میشینه همچین به دل میشینه که نگوووووو ، اینجور مواقع است که معلوم میشه رنگ آسمون نیس که مهمه بلکه رنگِ دلِ که مهمه بعله...

۲۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۳۰
آزیتا م.ز
۰۹
مرداد ۹۳

این نوشته خیلی هم ارزشِ خواندن ندارد  ، در حالی که زیادی از بیکاری رنج میبرید آن را بخوانید


یادم میاد وقتی میخواستم پرنده بخرم ، یه کتاب کامل راجع بهشون خوندم که چطور باید نگهداری بشن ، روحیاتشون چطوره، رفتارهایی که از خودشون بروز میدن نشانگرِ چیه... از سایت که دیگه نگو... روز و شب تو سایتهای مختلف بودم تا هم مطالب مرتبط رو بخونم هم حتی نظرات غیر مرتبطِ بقیه رو... میخواستم وقتی برای اولین بار پرنده رو میارم تو خونه م بدونم باید باهاش چکار کنم ، یعنی حداقل تا حدی بدونم! حتی اگه سالها کتاب و مطلب راجع به یه کاری بخونی، چیزی که بدست میاری جایگزینِ اون تجربهء عملی نمیشه... اما مطمئنا از هیچ خیلی فراتره...

۲۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۳۹
آزیتا م.ز
۰۷
مرداد ۹۳

اگه این روزهای تعطیل تهرانید و نمیدونید کجا برید و از ارتفاع هم خوشتون میاد ، تله سیژ دربند جای باحالیه که فقط پنجشنبه جمعه ها و روزهای تعطیل کار میکنه :)

دست دوست و فامیل و آشناتون رو بگیرید و برید


26 خرداد ٩٣

بعدشم وقتی رسیدید اون بالا یا تنبل نیستید و میرید یکم کوهنوردی میکنید یا تنبلید و میشینید تو رستورانِ اون بالا یه چیزی به بدن میزنید



۲۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲ ۰۷ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۳۳
آزیتا م.ز
۰۷
مرداد ۹۳

منُ خالیِ یک اتاق، یک خالیِ بهم ریخته،

منُ یک عشق بیهوده ،مث میخی به دیوار ، که دلم را آویخته،

 منُ یک رابطهء مبهم و تار و مملوء از آزار... منُ این همه فکر و وهم و خیال...

 بطریهای خالیِ آب... خُرده بیسکوییتهای پراکنده روی فرش و یک شکلاتِ خوشمزهء نیمه باز...

منُ قرصهای نخورده ای که... منُ حرفهای نیمه گمشده ای که...

منُ لاکهای خرابُ زشتُ پریده شده ، منُ حوصله ای که علیل شده...

منُ این همه آدمِ هستُ نیست که در نهایت من باشمُ تنهاییُ این همه دلتنگی عمیق ،که چیست؟

۲۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۷ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۲۳
آزیتا م.ز