۲۲
خرداد ۹۵
کاش یه دکتری هم بود که بدون اینکه نگران سکه انداختن هر دقیقه اش باشه حداقل یه ربع هم که میشد ، با آرامش به حرفهات گوش میکرد بعد سر حوصله معاینه ات میکرد ، و وقتی تو چشمهاش نگاه میکردی حداقل یکم حس مسئولیت رو میدیدی و دلگرم میشدی،کاش اینجا سرزمینی بود که میشد به آدمهاش اعتماد کرد ، به مدیرهاش به رئیسهاش به کارمندهاش ، به دکترهاش به مهندسهاش به نونواهاش ، به آشپزهاش ، حتی به راننده هاش !!! یجایی این حلقهء مسئولیت گم شد، اون وقت بود که همه شدن پِله ... هر کسی شد پلهء ترقی دیگری... یادمون رفت دست همو بگیریم باهم ترقی کنیم ، زور زدیم سوار هم بشیم به خط پایان برسیم ... از این قاب بلبشو اگه یکم بالاتر بریم چیزی دیده نمیشه جز یه مشت آدم افسرده ای که فکر میکنه بقیه حقشو خوردن ... حتی همهء اونایی که کرور کرور پول در میارن ، خوشحال نیستن... فکر میکنم کدامین پل در کجای این سالها شکسته که هیچکس به مقصدش نمیرسه ...
انتظار ندارم از این متن چیز زیادی دستگیرتون بشه ، اینها زاییده یه فکر و مغز بهم ریخته است ، مغزی که یه هفته است داره گیج میره ! خدا هیچکس رو مریض نکنه ، مخصوصا تو تنهایی... کاش یه دکتری بود یه ربع با ارامش به حرفهای ادم گوش میداد بعد در حالی که مسئولیت تو چشماش موج میزد ، میگفت یه ماه سکوت ، هوای خوب ، محیط سبز ، هم نشین خوش ، کمی عشق و رسیدگی برات تجویز میکنم ، یک جایی وسط کوه بدون تکنولوژی ...
۹۵/۰۳/۲۲