اگر فلسفه زندگی رو درک میکردم ، احتمالا کمتر زجر میکشیدم!
ایمان داشتن چیز خوبیه ... ایمان داشتن فقط به مومن کمک میکنه... وقتی مومن باشی قطعا کمتر رنج میکشی چون پشت هر دردی یه فلسفه برا خودت میسازی یا داری و خب راحتتر تحملش میکنی..
مهم نیست به چی مومن باشی به خودت به کائنات به الله به کریشنا به کارما به تناسخ به ستارگان به درخت تو حیاط خونه مادربزرگ به هر چییی!!!
رنج هستی از اونجایی دردناکتر میشه که حس کنی پشت همه اینا پوچیه! فقط رنج بودن رو یکشی چون هستی و چه راحت میشی با نیستی! و این فکر با هر رنجی به اعماق درونت سیخ بزنه... چقد دردناک! یه طرف رنجهای بیرونی و یکطرف رنجی مستدام درونی ! رنج هستی در غیاب معنا!
چرا باید این همه ظلم رو تحمل کنم؟ چرا باید محکوم به بودن در جایی باشم که نمیخوام ! چرا یکسری قدرت براشون مهمه در حالی که بنظر من حتی هست بودنم پوچه !!!چرا باید رنج کشیدن انسانهای دیگه و خودم رو ببینم ! چراااا ، چرااا ، چراااا !!!؟؟؟ و خب این رنج بیپایان ادامه داره تا به چیزی مومن نشم و غمگینم که هر روز بیشتر از پیش نمیتونم به چیزی ایمان بیارم! تلخه.. مثل زَهر..