شبمانی تو طبیعت و کمپ زدن واسه خیلیها چالشه، واسه منم هست ! بالاخره من دخترِ مامانیام که میگه اگه اگه گه ۱۰۰ میلیون بهم بدن ، شاید حاضر باشم یه شب تو کمپ بمونم :))) منم تا حالا به این سن رسیدم تو چادر نخوابیدم تو سفرنامه اورازان دیدی که چادر رو زدیم ولی توش نخوابیدیم ( شانس آوردیم البته)
بالاخره با موضوع شبمانی تو طبیعت و کمپ و اینا مواجه شدم، یعنی به زور خودمو مواجه کردم .. سفر قرار بود دو روزه باشه و مسیرم همین نزدیکیهای تهران، پلور، دشت لار !
یه گروه پنجشنبه میرفتن که من جزئشون بودم و قرار بود شب اونجا بمونیم یه چند نفرم صبح جمعه ملحق میشدن. بنا بود ساعت ۱۲ ظهر از تهران راه بیفتیم ، بسوزه پدر بدقولی و بی برنامگی، تا ساعت ۳ علاف این مغازه اون مغازه بودیم تازه مادرخرج خرید کنه، گرمای و هوای گرفته تهران داشت خفهمون میکرد که بالاخره افتادیم تو جاده و راهی شدیم.. حدود ساعت ۵ بود که به محل کمپ رسیدیم هر چی از زیبایی اونجا بگم کم گفتم، دشت لار نگو ، سوییس بگو، ازونجایی که آفتاب تا چند ساعت غروب میکرد اول یکم چرخیدیم و عکس گرفتیم .. بچهها هم سریع بساط دامبول و دیمبو رو به پا کرده بودن .. یه چیز عجیب و جالب تو دشت این بود که صدا خیلی زیاد پخش میشد مثلا من زبراندازم ورداشتم و حدود یک کیلومتر از بر و بچ دور شدم اما نه تنها صدای موزیک که حتی حرفهاشونم میشنیدم.. زیرانداز رو انداختم و یه نیم ساعتی سعی کردم با خودم و طبیعت حال کنم. نزدیکهای غروب بود که هر کی شروع کرد چادر خودش رو علم کردن ، بعدم بساط آتیش به پا شد .. بقیه چایی منم دمنوش هیزمی رو مهیا کردم. آفتاب که رفت انگار نه انگار ، روزش داشتیم از گرما میمردیم ، هوا هی سرد و سرد تر میشد، متاسفانه در همین حین بود که یه گروه پر سر و صدای ۵ نفره بهمون اضافه شدن و کلا اومده بودن برای پارتی بپا کردن ، خلاصه که لامپها وصل شد و موزیک بلند و دو سه ساعت بعدی دیسکو بپا شد :| ، هر چی هم دور میرفتی بازم صدا میومد از کنار آتیشم که جنب میخوردی یخ میزدی کلا یه وضعی..
این عقرب عزیز هم هنگام حفر توالت مشاهده شد :)
توالت صحرایی به این شیکی :دی
دیگه حدود ساعت یک و دو شب بود که سری سری رفتیم تو چادر ها و البته یهسری تو ماشینها که بخوابیم.. وارد چادرمون که شدیم تازه اونجا فهمیدیم که چادره تابستونیه ، یعنی اینکه یه قسمت زیرش و یه قسمت سقفش حالت توری مانند داره که هوا داخلش جریان داشته باشه و سیرکوله بشه :/ دقیقا چیزی که ما نمیخواستیم تو اون سرما اتفاق بیفته.. بعد از یه نیم ساعتی که تو کیسه خواب خودمو مثل پیله ابریشم کرده بودم ، دیدم اصلا و ابدا راه نداره ، پاشدم رفتم تو ماشین اما اشتباه اساسیم این بود که بدون کیسه خوابم رفتم تو ماشین.. اونجام تا ساعت ۵ صبح به یخ زدنم ادامه دادم تا بالاخره دیدم هیچ راهی جز روشن کردن ماشین و گرم شدن با بخاری نیست.. خلاصهکه آفتاب کمکم از پشت کوه طلوع میکرد و این آزیه بیچاره یه دقیقه هم نخوابیده بود ، تازه چشام گرم شده بود که اون گروه دوم که قرار بود صبح جمعه برسن با آوای آمنه آمنه از راه رسیدن و بانگِ بلند شید بیدار شید سر دادن.. دیگه چارهای نبود ، از ماشین اومدم بیرون.. آفتاب دوباره همه جا رو گرم کرده بود، انگار نه انگار تا چند ساعت قبل از سرما منجمد شده بودم و ماهیچه چارسرِ رونم از این سرما منقبض مونده.. قبل از صبحانه بحث شیرین توالت صحرایی خوشتر است خخخخ.. البته که روز قبلش به حرفهای ترین روش ممکن یه توالت درست کرده بودن ، همینی که تو عکس میبینید.. هر کی میرفت یه کم خاک رو خرابکاریش میریخت، توالتم که دیگه از نویی درومده بود ولی بدی دشت اینه که اگه ده کیلومترم دور بشی بازم تو دیدرسی ، پس چارهای نداشتم که برای یبارم شده از دسشویی استفاده کنم که البته پر بود از سوسکهای ریز سیاهی که از دیروز جمع شده بودن و سیستم تجزیه بیولوژیک تشکیل داده بودن، اینا رو میگم که اگه از کمپ رفتن میترسید بیشتر بترسید خخخ قرار بود قارچ،سوسیس،تخم مرغ رو آماده کنیم برای صبونه، همه دست به کار شدن، بگم همه دروغ گفتم ، اون سری که کاری بودن ،دست بکار شدن ، آتیش ادا در میورد روشن نمیشد منم قبلش با گاز سفری یه نسکافه آماده کردم که حداقل چشامو باز کنه ، که کلی طلبه پیدا کرد مجبور شدم ۶۰ نفرو نسکافه بدم بالاخره صبونه با همیاری آماده شد، ماشینهای زیادی هم صبح رسیده بودن و تو دشت پخش بودن مشغول پیکنیک و سبزی کوهی کندن ، رقص و آواز ، یجورایی دورمون شلوغ شده بود.. بعد صبحانه آفتاب یجوری تیز و تند میتابید انگار میخواد دیشبو تلافی کنه، جلز ولزمون در اومده بود که بر و بچ حرفهای سایهبون رو وصل کردن.. دیگه بقیه روز به گشت و گذار تو دشت و یوگا گذشت.. اون وسط سه تا عقاب طلایی هم دیدیم که پرواز میکردن.. تا دوباره وقت ناهار شد.. یعنی ایرانیا میرن تو طبیعت که ۲۰ ساعت از ۲۴ ساعت رو مشغول خوردن باشن .. یه وضعیتی که دو برابر احتیاجم خرید میکنن بعد این همه خوردن نصفشم بر میگردونن.. چه وضعیه خب؟؟!!! یادم رفت بگم قبل ناهار چی شد، تولد یکی از بچهها بود که قرار بود سورپرایز بشه، که البته گویا خودش از دو روز قبل فهمیده بود و سورپرایز نشد ، اما با خوردن کیک قبل ناهار به حد انفجار ما رو نزدیک کرد خخخ بعد ناهار مشغول جمع کردن وسایل شدیم که خودش یه ساعتی طول کشید .. من همون حین هم بالغ به ۵۰ تا ته سیگار از رو زمین جمع کردم :/
نسکافه
وی در حال زحمت کشیدن برای صبونه
یک صبونه غارت شده
برنج ایرانی در حال دم کشیدن با کباب
دمنوش با بومادران تازه که از دشت چیدم
محل کمپ
تازه متولد بعد ۳۷ سال خخخ
ایران نگو سوییس بگو
آقا سیگار نکشید اگرم میکشید فیلترش زمین نندازید چه معنی میده؟ خلاصه که ۵ ، ۶ کیسه آشغال جمع شد که رفت تو ماشینا که بیاد بره تو سطل آشغال... به سمت تهران راه افتادیم و خیلی زود رسیدیم خونه...
پن۱: اگه از جک و جونور اعم از سوسک و مارمولک و ... میترسید هیچ وقت کمپ نرید.
پن۲: شب تو طبیعت عوض بزن و برقص و سر و صدا آسمون رو نگاه کنید پر از ستارههای قشنگه که حالتون رو خوب میکنه.
پن۳: وقتی میرید دسشویی نشیمنگاه مبارک رو با آبمعدنی نشورید ، بقیه آب خوردن کم میارن :|
پن۴: برای بودن در بین جمع ناهماهنگ ، اعصاب فولادی قرض کنید ..