بعد سی سال
اومدم،یه چیزی بنویسم که اینترنت از فیض قلم من بی حاصل نمونه... نمیدونم
چی شد مرکب قلمم خشک شد که غیبت کبری کردم اما این واسم تصمیم کبرا بود که
دوباره بنویسم... آخه افسردگی مبرم گرفته بودم تراوشات مغزیم خشک شده
بود...حالا امروز ییهو هرچی بود و نبود زد بیرون ... این مدت اینقدر آروم
شده بودم که مامانم جای خوشحالی کردن دیگه کم کم داشت نگرانی از خودش در
میکرد که نکنه دخترش از دست رفته و اینا...اما امشب اومدم ثابت کنم من هنوز
از دست نرفتم...آزیتای آزیتا همچنان پابرجاست...
بعد از چند دقیقه: راستی بد نیست کمی نظر از خود خرج کرده تا در ذوق این
چرند پران بیچاره نخوره...از این به بعد دوست دارم هر موضوعی خواستین بگین
تا بی پرده واستون یه پست با حال راجع بهش بذارم،بی پرده بگو بی پرده
تحویل بگیر... دوستان عزیز از پدیرفتن هر گونه نظر خصوصی معذوریم...بی پرده
بگو،بی پرده بگم...در ضمن تو مرام ما نیست کم بیاریم میدون رو خالی
کنیم...