۱۵
شهریور ۹۰
دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه؟؟؟!!نمیدونم مشکل کجاست!انگار تو یه منجلاب خودخواسته گیر کردم که حالا دیگه نمیتونم ازش خلاص شم...مشکل اساسیش همینه که خودم خواستم تازه واسش زورم زدم اما حالا دیگه جون ندارم واسه رهایی زور بزنم یعنی اصلا روزنه ی امیدی هم نمیبینم...دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه...بی آرزو شدم...من برای زنده موندن آرزوی تازه میخواهم.
۹۰/۰۶/۱۵