۱۴
مهر ۹۰
از خودم بدم میاد که شبیه همون موقع ها که 5 سالم بود هنوزم فکر میکنم همه آدم ها خوبن و من راحت و آسوده میتونم بهشون اعتماد کنم...
دم از بحث و گفتگو و نقد و تبادل نظر میزنه...بعد می بینی فکر کرده من اینجا بنگاه شادمانی خیریه باز کردم...
خدا روزیتو جای دیگه بده،احتیاجهای سرکوب شدت رو ببر یه جا دیگه بریز بیرون!
باشد که طفل ساده ی درون منم مجبور شه بزرگ بشه که به هر حسابی و نا حسابی اعتماد نکنه...کاش همه آدم بودن رو بلد بودیم!
۹۰/۰۷/۱۴