اگه بود ، امروز تولدِ پنج سالگیش بود!
اگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود!
حالا که نیست! جز وقتیهایی که تو گوگل یه چیزهایی سِرچ میکنی و اسمش میاد رو صفحه و داغِ دلِ آدم رو تازه میکنه!
بهش دلبستگیِ خاصی داشتم! محیطش واسم گرم بود! البته بیشترِ این گرما رو از محبتهای شما عزیزانِ دلبندم میگرفت! ولی خب، پنج سال وقتِ زیادیِ...در و دیوارش بویِ غم ها و شادیهامو میداد! این حرفها لوس بازیِ،ولی واقعیت داره! واقعیت داره که دلم براش تنگ میشه!که تنگ شده! حتی اگه یه روزی عینِ عینِ همون رو داشته باشم! بازم دلم برایِ این تنگ میشه! اینی که دیوارهاشو با اشکها و لبخندهای خودم و شما رنگ زده بودم! البته بضی قسمتهاشم با اظهارِ لطفِ فَحاشان! به هر حال، خواستم تو سالروزِ تولدش ازش یاد کنم...به احترامش...به احترامِ همۀ دوستیها و حسهایِ خوبی که خلق کرد! :)
این عکسها رو از رویِ تبلت گرفتم، فردایِ اون روزی که ، وبلاگِ بیچاره به درجۀ والایِ ف ی........ینگ رسیده بود! پنجرۀ وبلاگ به صورت آفلاین هنوز روی مانیتور باز مونده بود! وقتی تبلت رو روشن کردم و یهو چشمم افتاد به صفحۀ وبلاگ ،یهو یه حسِ مسخره ای بهم دست داد! حسِ مسخره نبود ها! از داشتنِ یه همچون حسی مسخره ام میگرفت! تنها کاری که تونستم انجام بدم این بود که به عنوانِ یادگاری یه چند تا عکس ازش بگیرم! :)
+به امید روزهایِ بهتر،شادتر و همه در کنار هم خندیدن...
+این وبلاگ ، همینی که الان مشغولِ خوندنش هستین، فقط به خاطرِ دلگرمیهایِ شما بود که دوباره باز شد...اینو جدی میگم! به خاطرِ همۀ اون دلگرمی ها و محبتهایی که شما تو اس ام اسهاتون، ایمیلهاتون و قراردادن پُست توی وبلاگهاتون به من دادید...اینجا هست! اینجا بدونِ شما، یه متروکه خواهد بود که واسۀ من هیچ ارزشی نداره...ممنون که هستید، ممنون که خوبید...دوستون دارم! زیــــــــــــــــــــــــــاد! دروغ نگم بضیهاتونم سفارشی دوست میدارم، اما توفیری نداره! مهم اینه که خیلی دوستون دارم.. :)