من از آن دست آدمهایی هستم که احتمالا از یک جایی، اصل و نسبم میرسد به گربه سانان! نه آدمهایی که هر وقت از جلویِ قصابی هایِ سنتی رد میشوند، اَخ و پیف میکنند! برعکس... وقتی از جلویشان رد میشوم مثلِ یک گربه که یک هفته است غذا نخورده باشد، دماغم تیز میشود، چشمهایم زل میزند به آن گوشتهایِ خامی که از سقف آنجا آویزان است... تازه قضیه از این هم حاد تر است! ینی به قصابی ختم نمیشود! یک موردِ شرم آورِ دیگر هم هست! و آن بازارِ ماهی فروشهاست! واه واه... همان بازاری که 90 درصدِ آدمهایی که من میشناسم از آن فراری اند! حتی کسانی که ماهی دوست دارند و ماهی میخورند از بازارش متنفرند! بعضی حاضر نیستن برای چند دقیقه هم پایشان را آنجا بگذارند! میگویم بازار ماهی فروشها، نه از این مغازه های لوکسِ ماهی فروشی در شهرهای بزرگ ها! از این بازارِ ماهی به معنایِ واقعی... از آنهایی که وقتی هوا بارانی است و دریا طوفانی، کلا بسته است و کسب و کاری نیست! از آنهایی که وقتی واردش میشوی، پاچه هایت خیس میشود و کُلِ وجودت بویِ ماهی میگیرد!
چند وقتی است، آنقدر هوسِ ماهی و مخصوصا میگو کرده ام که حتی خوابش هم میبینم :) یادِ آن قسمت از سریالِ قصه های مجید افتادم که معلمِ ریاضی اش بهش گفته بود، میگو بخور، فسفر داره و واسه هوش خوبه! اما بی بی همه رو ریخت سطلِ آشغال!! و اون موقع; آی من حرص خوردم، آی من حرص خوردم! میگو از بچگی تا همین لحظه جزِ یکی از محبوبترین غذاهایِ من بوده! یادمه بچه که بودم به ندرت پیش میامد که میگو داشته باشیم! خب غذایِ اعیانی به حساب میامد اما مامانم سعی میکرد، شده سالی یکبار یا دوبار هم، اجازه دهد ما لذتِ خوردنِ میگو را ببریم! خیلی جالب بود ، وقتی سر سفره سه نفری می نشستیم، یعنی من و داداشم و مامانم!! (نپرسید پس بابایت کجا بود؟ بابایِ من در 99% مواقع زندگی من غائب بوده است و در آن 1% مابقی هم در حالِ دعوا کردن!) خب از بحث منحرف نشویم، وقتی سه نفری پای سفره می نشستیم! مامانم از قبل میگوها را شمرده بود، که معمولا از 20 یا 25 تا تجاوز نمیکرد! بعد به سه قسمتِ مساوی تقسیم میکرد تو بشقابهامون! یادمه همین پروسۀ شمردن و تقسیم کردن برایِ ما که بچه بودیم کلی هیجان انگیز بود! اما خب مامانم کلک میزد اول سهم اصلی اش را برمیداشت اما هر بار آخرش میگفت، من سیر شدم، بعد چندتایِ باقی مونده رو باز بین ما تقسیم میکرد!بعد ما شاکی میشدیم نه تو باید همۀ غذاتو بخوری و اینا... :) هیچ میگویی دیگه مزۀ همون هفت ،هشت تا میگویِ اون موقع رو نمیده! دلم برایِ جمع سه نفرۀ مان تنگ شده، خیلی تنگ شده!
هر شهری که برم خیلی دوس دارم یک تورِ گردشگری بروم بازارِ ماهی فروشهایش را ببینم! حتی اگر قرار نباشد ماهی بخَرم! اگر خواستید یک روز مرا خیلی سورپرایز کنید، دستم را بگیرید، ببرید در بازارِ ماهی فروشهایِ شهرتان بگردانید و مرا خیلی کیفور بفرمایید :)
عکسیجات در

:)

ماهی سُرخو کی خورده؟ :)

اون ماهیهای زشت رو ببینید! بهش میگن کَفشَک! میگن خیلی خوشمزه است! اما من طرز طبخشو بلد نیستم و تا حالا امتحان نکردم!

اینام که دوستایِ من :))) البته شما خوشکلترید !!! خخخخخخ
۰
۰
۹۲/۱۱/۱۶
آزیتا م.ز
پاسخ:
نگفتی کجاست که؟ گفتی تجریش؟ من کفِ بازارِ تجریش بزرگ شدم خخخخخخخخخخ :))))
آخجون پیشِ دوستام هورااااااا :)))
پاسخ:
منم عاشق توام :*
خب منم پختشو دوس دارم! خام که نه :)
بازار ماهی نداره؟0-O حتی شیلات؟ میشه عایا؟
پاسخ:
من همه چی خوارم :)))))))
پاسخ:
شکلش که خیلی خوشگله...حیفه بخور خوشمزه است...:) وقتی پخته میشه که خیلی خوشگل میشه :)
:)
ای بابا...شما هم :|
عه...ماهی قزل آلا زنده؟ خوبه دوست دارم...اما راستش اون لحظۀ بی جون شدن ماهی یکم واسم آزار دهنده است... :)
پاسخ:
قیافش که خوبه بیچاره :) با اون چشمهای خوشگلش شبیهِ مروارید سیاه میمونه...خیلی باهوش به آدم نیگا میکنه :))))
من شمال زیاد بازار ماهی فروشها نرفتم :( ینی هیشکی منو نبرده!
:)))
من بوشم دوس دارم :))
پاسخ:
خوشگله...من دوست دارم...نازه :P
آره حتما مالِ یه آشپزِ قهارو تست کن :)
خیلی خوبه :)))
پاسخ:
خخخخخخخخخ...نه همون 90% نکنه تو خودت به تنهایی 9 درصدی؟؟؟ :))))
اعجوبه....خخخخخخخخخ
عوضش من از بوی بنزین بدم میاد سرم درد میگیره! :/
منظورت نوستالژیکه عایا :)))
نه نه...مرغ هرگــــــــــــــــــــــــــــــز....حتی از خودِ مرغم خیلی خوشم نمیاد...ینی زیاد از خوردنش مشعوف نمیشم...اما مرغ محلی خیلی دوس دارم! :)))
پاسخ:
چی میخوری پس؟ علف؟ :))))))))))
لازانیا بدونِ گوشت؟؟!! 0-O ینی علف میزاری لای لازانیا :))))) اصن گربه نیستی تو باوووووو :))))))))
پاسخ:
سلام
نکنه اینجا شده پاتوقِ روحها ؟؟؟
منم از بوی مرغ بدم میاد!
پاسخ:
من مزه ماهی سفید رو دوس دارم اما خیلی تیغ داره :/ ماهیهای جنوب رو امتحان کردی عزیزوم؟ :)
اوخی منم تو رو دوس دارم دوست خوبم :*
پاسخ:
دیگه من کلاسم به کلاس اون کلمهه نمیخوره لابد!:)
یه آشِ شعله قلمکاری آفریده در حد لالیگا! همه چی درهم! :))))
ای بابا شاسی بلند و ویلام کجا بود؟؟؟ :| خدا از دهنت بشنوه به حق علی :))))))))
پاسخ:
شاید! شاید چون خاطرۀ بد داری....
:)
بقیۀ بیچاره ها کوجا با آزارن عاخه...ببعی آزار داره عایا که شوما میترسی؟؟؟0-O
پاسخ:
عه؟ چه جالب...خوشحالم که یکی اینو گفت :)
والا به این نازی با اون چشمهای باحالش :))
پاسخ:
خیلی دوس دارم اما نه برای خوردن برای داشتن و دیدن! کلا جک و جونور دوس دارم به جز حشرات البته! :))
پاسخ:
:*:*:*:*
خب تهرانم دریا نداره اما بازار ماهی داره! میارن از جنوب یا شمال :)
:)
پاسخ:
روستایِ شما کجاست؟ هوم؟ اونجا مگه دریا داره؟ آره میگو همیشه گرون بوده! مخصوصا اگه تو فصلش نباشه! هر چی هم از دریا دورتر باشی گرونتر...هر چی میگو درشتتر گرونتر....
پاسخ:
آها! پس اونارو میخوری...بخور مفیده.... تو چه پیشی ای هستی؟ پیشی پلاستیکی خخخخخخ
پاسخ:
دعععععععع....حتما شبم میخای خوابِ ماهی ببینی :))
پاسخ:
گذرخان معروف به بازرِ عربها :)))
اینجا عکسهاشو دیدم اما خبری از راسۀ ماهی فروشها نبود :)چه رستورانه خوبــــــــــــــــــــی :)
پاسخ:
بهش میگن سس تارتار :)) البته سیر هم داره :)
بعله ما میدانیم که شما از تخم مرغ بدتان میایدو حتی دست هم نمیزنید :)))) اما بنده تخمش را میدوستم خخخ
پاسخ:
خخخخخ جک و جونوری چیه؟
قربانِ تو :) من کلا دقیقم دوس دارم راجع به همه چی بدونم :D
بنده هم بسی شما را دوست میدارم....راستی رشت یخ نزدی؟ :D
پاسخ:
عه....نگوووووو....حیف...... خب تو نازنازی هستی من آز آزی خخخخخ:))))))))
پاسخ:
الکی متنفر بیدی...به اشتباهت پی بردی :D
بوفالو؟ کجاست؟ واااای دلم خواست:D
پاسخ:
هیح هیح ....آره پاچه هات همه خیس میشه! گفته بودم که :)))))))
آورین ماهی و میگو خیلی خوفه :-*
پاسخ:
اینارو فقط جنوب میتونی ببینی....
پرسیدم ، توضیحم دادن....ولی حسش نی....یه بار باید یه کار بلد بپزه من بخورم....عاخه ماهیش یجوریه....چندشه قیافش!
پاسخ:
هه هه آره تو خبرها دیدم! همش تو فکر تو بودم گفتم این سرمایی الان چکار میکنه :)))) نگو چهارشنبه خاتون شدی :)))
عکساشو بگذار در وبلاگت خب خاتون جان...ما دلمان برایِ چهل سانتی تان غنج میرود خخخخخخخخ
پاسخ:
آره خب بعضیهام اینجورین...گفتم که :)
پاسخ:
حالا فهمیدی فکرت اشتباه بود
:)