امروز هفت هشت نفر به من تنه های محکمی زدند که همشان خانم بودند... چند نفرشان جز دستهٔ سنگین وزنها بودند و بقیه معمولی... همچین در پیاده رو بدو بدو میرفتند و حرص میزدند که من به این همه شور و ذوقشان برای خرید غبطه میخوردم! مثلا یکیشون شونصد تا کیسه دستش بود اما همچین به منِ بیچارهٔ نحیف که تازه دستم هیچی هم نبود تنه زد و رد شد که من یک آن فکر کردم، تانک از رویم رد شده و دوباره عمل لازم شدم!!! چند باری هم نزدیک بود تا دهنم را باز کنم و چند تا از آن آبدارها نثار کنم!!! بعضیها فکر میکنند اگر دمِ عید خودشان را با خرید، جِر ندهند!!! سال تحویل نمیشود و یا چیزی کم میماند... به غورعان کمرِ یک آدمِ مصدوم خیلی مهم تر از خنزر پنزرهایی ست که قرار است در این وانفسایِ بازار بخریم!!!بعد من آمدم حرصم را در تاکسی، سر یک پسرهٔ ابله خالی کردم که لنگش را 120 درجه باز گذاشته بود و خیلی احساسِ باحال بودن بهش دست داده بود!!! همچین بهش گفتم ببــــــــــین پاتو جمع کن که فکر کنم علاوه بر پا جای دیگه اش هم جمع و جور شد!!!
ها راستی از کپسولی هم متنفرم!!! به قدری که از چارشنبه سوری هم زده شدم!!! کلا این روزها هر چیزی بجایِ اینکه شادی آفرین باشد، بهانه ای میشود برایِ مردم آزاری ....