دیدید وقتی وبلاگ نویسها ناراحتن، دلخورند یا غمگینند تند تند آپ میکنند!؟ بیشتر مینویسن؟ اما آزی برعکسِ! آزی وقتی رو به راه نیست وقتی احساس سر خوردگی میکنه وقتی دلمرده است وقتی احساسِ اسارت میکنه وقتی حس میکنه اختیار هیچ جایِ زندگیش رو نداره ، نمینویسه! شاید چون هیچ وقت دلش نخواسته ساطعِ انرژیِ منفی باشه شاید همیشه خواسته اطرافیانش رو بخندونه احتمالا موقع تولد لقبِ تلخکِ دربار رو بهش دادن!!!
تمامِ امروز احساسِ تفاله هایِ چایی رو داشتم تو صافی! اونا هنوز چای هستن اما ماهیتشون رو از دست دادن ،منتظرند که برن تو سطلِ زباله!!! تفاله هایِ چای! تمام امروز بعد از ظهر بهشون فکر کردم ! احتمالا دارم دیوونه میشم!
قبلا همیشه پیش خودم میگفتم چرا پرنده های خونگی یه روز پر میزنن و میرن! اما الان خودم اگه یه پرنده ی خونگی بودم،کافی بود لای در باز بمونه اون وقته که پر بزنم! الان بیشتر از هر موقعی میفهمم که پرنده ها هر چقدر هم که عاشق صاحبشون باشن باز هم عاشق آزادی اند! محدودیت،آفتِ صمیمیتِ! پرنده های خونگی بدونِ صاحبشون میمیرند اما اونا گاهی مرگ رو به محدودیت ترجیح میدن! اینا فکرهایِ ترسناکیِ که مدام از ذهن من میگذره! و گاهی هم به این فکر میکنم که شاید یکی که از پر زدن میترسه مردن خودش واسش پر کشیدن باشه! در هر صورت پرنده ممکنِ خودخواه به نظر بیاد اما پرنده ذاتا عاشقِ آزادیِ و این دستِ خودش نیس!!!