حمیرا یک زن ٩٥ کیلویی است! از آن زنهایی که من هیچ وقت اخم کردنش را ندیدم! از آن زنهایی که وقتی ١٧ سالش بود شوهرش دادند و امروز داشت با خنده تعریف میکرد که بی سواد است و دیپلم ردی است! شوهرش دادند به یک مردِ لاغر مردنیِ بی خاصیت که آنقدر معتاد بود که در سنِ ٣٢ سالگی در حالی که بچه سومش تازه بدنیا اومده بود یک جایی در همین خیابانهای تهران افتادُ مُرد! بعد حمیرا چند روز بعدش با مادر شوهرش رفتُ شناسایی اش کرد!از آن زنهایی است که هیچ چیزِ زیبایی در صورتش ندارد ،آنقدر بلند بلند حرف میزند که گاهی فکر میکنی این همه انرژیِ صوتی از کجا بیرون میاید! اما کافی است دو کلمه باهاش حرف بزنی تا بفهمی چقدر جذاب است! چقدر خواستنی است و چقدر شاد بودن و شاد کردن را بلد است! خنده گنده اش همیشه خدا روی صورتش است! حمیرا الان در آستانه پنجاه سالگی است! دو تا پسرش و یک دخترش را بتنهایی بزرگ کرده! در حالی که فرهنگ خانوادگی باعث شد به کرور کرور خواستگارش جواب رد بدهد! حمیرا زنی است که تو سر و کله بچه هایش میزند و بگو بخند میکند! که خانه اش پر از گلدون است که با شغلش در بهزیستی حال میکند که با همه همکارانش رفیق است که دوست داشتنی است! که چیزهایِ تلخ و ناراحت کننده رو طوری تعریف میکند که آدم از خنده روده بُر میشود! حمیرا زنی است که بلد است زندگی کند! حمیرا یک آدمِ زنده است که زندگی میکند!
خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است
کارم از گریه گذشته به آن میخندم
+دقیقا مثل استادسلاملکم خخخخخخخخ