حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۱۱
ارديبهشت ۹۳

اگه بگم زیاد با اینجور آدمها ارتباط داشتم دروغ گفتم، اما تا قبل از این هیچوقت یه برخوردِ نزدیک باهاشون نداشتم... الان پیش خودتون میگید چی دارم بلغور میکنم که اصلا معلوم نیس چی میگم ها؟... نمیدونم چی شد یادِ این خاطرم افتادم...کلا انگار هر چند وقت یه بار یادش میفتم ، گفتم واسه شما هم بگمش :)

همین دوستِ قدیمیِ من که بعضی از شماها به اسمِ سلام یا استاد سلام میشناسیدش ، یه مدتی واقعا استاد بود ، ینی تو چند تا دانشگاه تدریس میکرد. یکی از دانشگاههای جالبی که تدریس میکرد دانشگاهِ غیر انتفاعی ناشنوایان بود... خب اولین باری که اینو به من گفت منم تعجب کردم که سلام چطور با اونا ارتباط برقرار میکنه ، بهش گفتم مگه بلدی؟؟؟ که بعد فهمیدم تو همهٔ کلاسهاشون یه رابط یا مرتجم هست که زبانِ ما رو به زبانِ اشارهٔ اونا تبدیل میکنه تا اونا درس رو متوجه بشن... تو اون مدتی که سلام به اون بچه ها درس میداد، هر روزی که میدیدیمش با کلی داستان و خاطرهٔ بامزه آپدیت بود... منم کلی با تعریفهاش حال میکردم، اصلا انگار ندیده عاشقِ این جماعت شده بودم، عاشقِ اون سادگیهاشون اون شور و حالشون که اصلا شبیهِ آدمهایِ 19 یا 20 ساله نبود...مث بچه های کوچیکُ دوست داشتنی بود...


 سلام از بس این شور و شوق من رو دید بهم گفت میخوای یه روز بیای سرِ یکی از کلاسام؟؟؟ منم  شدیدا استقبال کردم...اونم گفت که ببینم یه روز که رابط خواست بره مرخصی جور میکنم بیای سر کلاس...خیلی دلم میخواست همهٔ اونایی که تعریفشون رو شنیدم از نزدیک ببینم. یه روز عصر ساعت آخر ، رفتم سر یکی از کلاسها... با ورودِ من ابتدای امر هیچ اتفاقی نیفتاد تا اینکه یکیشون من رو دید، و با زبانِ اشاره تو تمامِ کلاس مخابره کرد، اون وقت بود که اصن بلبشویی تو کلاس افتاد ، منم که ردیفِ آخر نشسته بودم، در یه آن همهٔ کلاس سراشون رو برگردونده بودن که منُ ببینن و انگار نه انگار که سلام داره اونجا خودشُ پاره میکنه!!! چون نمیدیدنش، داد و فریادم که اصن فایده نداشت... اون آخرم که من از خنده داشتم میمُردم... یکی از دخترهایِ شیطونِ کلاس هم هِی به من یه چیزی میگفت که متوجه نمیشدم، مدام میگفت: "دو دَبیهِ اُتّادی"... دَبیهِ دَبیهِ... منم هی میگفتم چی چی؟؟؟؟ یهو در همین حین سلام بدو بدو اومد آخر کلاس و با دست اشاره کرد که یعنی چه خبرتونه؟؟؟؟ بعد واسم ترجمه کرد که داره بهت میگه" تو شبیهِ استادی" منم خندم گرفته بود که من کجا شبیهِ این سلامِ بی ریختم عاخه؟؟؟؟ :))))) ولی خداییش  انگار خوب زبونشون رو میفهمید، عادت کرده بود :)

خلاصه که سلام گفت تو پاشو بیا جلو بشین که اینا حداقل پشت به کلاس نباشن من بتونم آخرِ درسم بهشون بگم، حالا اون روزم که، رابطِ سرکلاسم رفته بود مرخصی... سلامم که یه چیزهای کمی از اون اشارات یاد گرفته بود هِی بالا و پایین میپرید که منظورش رو برسونه،حالا درس چی بود؟؟ حرکت الکترونها داخل اوربیتالها....فکر کن آدم بخواد یه همچین چیزی رو درس بده به کسهایی که زبونش رو نمیفهمند... جالب اینجا بود که با همون وضعیت آخرِ کلاس این بچه درسخونهاشون دورِ سلام حلقه زده بودنُ سوالهاشونم میپرسیدن! :) این سلام هم اونقد محبوب بود که نگو....کلا بچه ها خیلی باهاش خوب بودن. یه دخترِ هم بینشون بود که خیلی خیلی خوشگل بود بعد خیلی هم قشنگ صحبت میکرد انگار نه انگار که ناشنواست...لب خونیش از همۀ بچه های کلاس بهتر بود...یه چند وقت بعد که سلام رو دیدم بهم گفت اون شاگرد خوشگلم یادته؟ گفتم خب. گفت عروسیشه :)

کلا کلاس یه حال و هوای باحالی داشت، این آدمها اونقدر دوست داشتنی بودن که حد نداشت، دلم میخواست حتی بعضیهاشون رو تو بغلم بگیرمُ بچلونمشون.. اونقد صاف و ساده و صمیمی بودن، اونقد بی شیله پیله بودن که آدم باورش نمیشد اینام تو دنیای بدِ ما دارن زندگی میکنن، انگار که بدیها با شنیده نشدن نتونسته بودن به روحشون نفوذ کنن...


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۲/۱۱
آزیتا م.ز

نظرات  (۲۸)

خوش به حالشون آدم های ساده بی خرده شیشه رو خیلی دوست دارم ;)
پاسخ:
کی دوس نداره؟؟؟ هم دوس دارن
ماه بودن ماه :)
سلام
اینکه اولشو طوری شروع کردید که حس کر و لال بودن به آدم دست بده فوق العاده بود
و
این جمله ی انتهایی پست قابل تأمل و زیبا بود
"انگار که بدیها با شنیده نشدن نتونسته بودن به روحشون نفوذ کنن"
ارتباط داشتن با آدمایی که فقط می شه صدای روحشون رو شنید، یه روح بزرگ می خواد
آفرین به استاد سلام خیلی ناشناس
نگو از تواضعشون بود که ناشناس بودن:)))))))))
پاسخ:
آفرین به ریز بینیِ شما :)
لابد تواضع دارن ابته ما که ندیدیم :)))))))))))))))

میگم قسمت سوم خاطرات هم که دیدید؟ ها؟

چه جالب!!

من برای موضوع پایان نامم به چندتا افراد کم شنوا احتیاج دارم که زبان انگلیسی رو تا حدودی بلد باشن. پس دانشگاه هم براشون هست؟؟

پاسخ:
بعله دانشگاه دارن البته با دانشگاههای معمولی یکم متفاوته :)
شاید سرچ کنی بیابی :)
آخی چه باحال واقعا باید جالب می بوده باشه که اینطور هم بوده :))
من تا حالا از نزدیک با همچین ادمایی برخورد نداشتم !!
پاسخ:
خیلی باحال بود...دلم میخواست یه شغلی داشتم که با اونا در ارتباط باشم :))
منم یک دوست داشتم ک با سمعک ب زور می شنید...همه حرفها هم اشتباهی می شنید...البته باید بگم انقد مثبت بود که حرفها رو اونجوری می شنید ک دلش می خواست...یاد اون دوست قدیمی افتادم...
پاسخ:
آخی...آره خیلی مثبتن دلیلشم واقعا نمیدونم چیه :))
عه?!پ استاد سلاملکم بجز بقول خودش بازی با احساسات!که خیلی ام براش لذت بخشه کارای دیگم بلده:) تدریس حرکت الکترونها داخل اوربیتالها?!?!??!ایول بابا خخخخ +اوخی نازی اون دخمل خوشگله شاید تا الان مامانم شده باشه:)))) +نخیر تو خعلی قشنگترز استادی:*
پاسخ:
خخخخخخخخخخ
بازی با احساسات؟خخخخخخخخخخخخ

اون که خیلی تابلوئه که من خوشگلترم :)))
منم یسری خاطره از این عزیزان دارم که هروخت یادش میفتم لبخند میاد رو لبام :) خیییییلی با محبت و با احساسن :)
چه جالب کاش منم اونموقع دوست تو بودم و منم میبردی سر کلاس :))))))))))))

و در ضمن ممنونم بابت عکس :) از دوستتم تشکر کن و بگو خیلی خوب بود :) میدونی کیو میگم دیگه ؟! :) عکس تو هم که محشر بوود :**********
پاسخ:
عه چه خوب خب بنویس خاطراتت رو ما هم مفیوض بشیم :)
بابا منم با هزار التماس برد این سلام :))))

خواهش میکنم قابل شما رو نداشت...بعله بعله میدونم کیو میگی:)))
لایک جمله ی آخر........به نظر منم باید آدم های خوبی باشن راستش سال ها قبل به خاطر بی اعرضگی پژشک ها خواهر منم میخواست کرولال بشه اما فقط یه جور معجزه بود که نشد همهمون انتظار داشتیم اون حرف نزنه و لال باشه  ولی نشد 
پاسخ:
ای وایییییییی....خدا رو شکر که این اتفاق نیفتاد :)


به به استاد سلام هم بله........واقعا چرا ما زود قضاوت میکنیم من فک میکردم این آقا خیلی آدم از خود راضی و فک میکنه که از دماغ فیل افتاده اما حالا........کاش قضاوت نکرده بودم 
پاسخ:
خب البته یکمی از خود راضی هست ولی آدمِ خوبیه :))

من تقریبا زیاد اینطور آدما رو دیدم اما دروغ چرا .. اصلا نتونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم ...
نمیدونم .. یجور غریبی یا ترس .. یه حس مبهم / بنظرم باید خیلی دل  ِ آدم صاف باشه و مهربون که تحت تاثیر این افراد قرار بگیره و با عشق ازشون حرف بزنه .. :)
پاسخ:
واااااااا....یکی عین من که دوست داره باهاشون رابطه داشته باشه و به تورش نمیخوره یکی هم که دوست نداره زیاد به تورش میخوره...کلا دنیا چپه است :)))

صاف و مهربون بودن رو نمیدونم اما من که خیلی دوسشون داشتم سلامم همینطور :))
بنظرم زندگی ناشنواها بهتر از نابیناهاس .. اقلا میبینن اطرافشون چی میگذره 
تازشم وقتی سر و صدا نمیشنون چقدر راحتن! فک کن آزی! من الان ناشنوا بودم! درسته که کنار دیوار اتاقم کلی سر و صداس اما من خیلی ریلکس می خوابیدم! وای چه حالی میداد 
پاسخ:
آره خوب نا بینا بودن سختترره :|
خب به طور موقتی نا شنوا بودن خوبه اما همیشگی بودنش نه فکر کن نتونی موسیقی بشنوی و دنیا بی موسیقی چقد میتونه کسل کننده باشه :))
توی همکلاسیام یه نابینای کم شنوا دارم، راستش همه ی رویای منو که این آدما هوش های دیگه دارند به هم ریخته، راستش نه تنها اکتیو نیست بلکه سر کلاس میخوابه
البته همین که میاد کلاس خیلیه هاااا ولی خب :(
پاسخ:
خب تو خودت رو بذار جای اون اگه راههای ارتباطیت با این دنیا کمرنگ بود خب خوابت میگرفت دیگه :)))))))
والا منم اگه بذارن میخوابم :دی
اما نمیدونم چرا مث این مستندا و غصه ها تصور دیگه ای داشتم، البته ما نابینا کم نداریم و تنها چیزی که منو در این ها به تعجب وا میداره اینه که چرا؟ چرا این آدم هر روز صبح با این حالش با اتوبوس!!! میاد سر کلاسای مزخرف و استادای مزخرف تر؟ اصن چرا خودشونو نمیکشن؟ این تحصیلات مسخره آکادمیک نه در زندگی شخصی و نه کاری آدمی مثل من به درد نمیخوره، اینا چرا با این سختی چنین رنج بیهوده ای رو تحمل میکنن؟

پاسخ:
به همون دلیلی که به درد ما نمیخوره ولی پا میشیم دانشگاه اونام میان...بالاخره آدمن.... خودشو بکشه؟؟؟ 0_O مگه الکیه...اتفاقا خیلیهاشون از من و شما بیشتر روحیه دارن :))
خخخخخخخخخخخ چه میدونم خودش میگه خب خخخخخخ:))))
پاسخ:
بهله بهله :))
خوبه به خودمون زحمت که نه رحمت دیدن اونا رو بدیم و روحمونو سبک کنیم. من که حتما در آبنده بهشون سر خواهم زد
راستی یه چند تا سوال :
شما مجرد هستی؟
کسی را دوست داری؟
اکنون در خوزستان زندگی میکنی؟
شغل شریف؟
اگر اینها را پاسخ ندهی من از کنجکاوی دقت کن کنج کا وی خواهم مرد :دی
پاسخ:
بعله مجرد هستم... خب خیلیها رو دوس دارم مگه میشه آدمی که کسی رو دوس نداشته باشه :دی
بعله خوزستان کار میکنم قبلا هم گفتم که :)
مهندس عمران هستم
الان حالت بهتره ؟ :)))
یک روزی قصشو مینویسم که مادرم چقدر سختی کشید سر این مسئله
پاسخ:
آره حتما بنویس باید جالب باشه :)
ای جان چه تجربه ای خیلی دوست دارم تجربه کنم خوش به حالت
پاسخ:
ایشالا تجربه میکنی خیلی باحال و شیرین بود :)
چه جالب! استاد جان عجب سختیایی کشیده :))
پاسخ:
سختیهای شیرینی بوده :))
آره. آزی شخصیتت و خیلی دوست میدارم. از نظر تیپ و قیافه با تعریفات توی نوشته ها متضاد منی ولی من خیلی دوست میدارم
دلت خیلی پاکه
به همکار هم سلام برسون بگو بره دوبلور بشه ;)
دلم برای خوزستان خیلی تنگ شده. اولین ساله که تهرانم.
خوش به حال تو
پاسخ:
آخی مرسی تو خوبی که منو خوب میبینی :)

ای بابا من از اینجا گریزونم تو واسه اینجا دلت تنگ شده...خب میگم بیا جا عوضی کنیم...منم راضی ام
:*
هر وقت تو خیابون میبینم چند نفرشون دارن با هم با اشاره حرف میزنن یدفعه انگار وارد یه حباب میشم که سکوت محضه و محو حرکاتشون میشم اما همین که از کنارشون رد میشم حبابم میترکه و حالم حسابی گرفته میشه:) دقت کردی وقتی با هم حرف میزنن مجبودن که به طرفشون نگاه کنن کاری که ما ها وقت حرف زدن کمتر انجام میدیم!
پاسخ:
چه جالب من تو خیابون تا حالا ندیدمشون...ولی آره اونا همیشه با نگاه ارتباط بر قرار میکنن کاری که ما کمتر میکنیم .. :)
دلت میاد؟
من البته عمرا تهرونو ول کنم بیام اونجا واسه زندگی
من فقط دلم واسه اهواز و ایذه تنگ میشه.
تو هم کاراتو بکن زودی دوباره بیا تهران
پاسخ:
دلم میاد حسابی.......
حالا ببین من چی میکشم که بعد یه عمر تهران بودم مجبورم اینجا زندگی کنم :|

:)
vaaay, blakhare oun ruzi ka man "qese" ro "qose"neveshtam fara resid, vaay bar man aziiii
پاسخ:
ها ها ..................وای بر تو خخخخخخخخخخخخخخخ :)))))))))))))))))))))
عب نداره حواست نبوده
۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۰۹ خانم هموستات
چه تجربه جالبی.من همیشه فکر کردم استاد های این جور آدما خودشونم ناشنوا هستند و با زبون خودشون باهم صحبت می کنند
پاسخ:
منم همیشه اینطوری فکر میکردم قبلا :))
پست دوست داشتنی:)
ممنون

من فکر کردم از این الکی استاداست که خودشون به خودشون میگن استاد:))))
استاد سلام:عرض ادب
:)))
پاسخ:
خواهش میکنم قابلی نداشت :)

نه بابا راستکی استاده خداییش استادِ خوبی هم هست :)) همیشه همه جا محبوبه :)

ادم های نازنینی هستند.پر از روحیه حتی با وجود همه ی مشکلات ریز و درشت سر راهشون.دو تا خواهر رو می شناسم که ناشنوا هستن و برادرشون اصلا باهاشون جور نیست.اما آزیتا اگر بدونی این دوتا چقدر مثل پروانه دور برادرشون میگردن...اصلا ماه هستن ماه.از خوشگلی شونم هرچی بگم کم گفتم...دست بزنی به صورتشون لک میشن بس که خوشگل  هستن وخانم.

میگم این استاد سلام حالا در حالت عادی واسه هرپستی چهل تا کامنت میذاشت و بعدش الفرار بازی در می اورد.اینجا که الان رازهایی از محبوبیتش افشا شده،خودش رو قایم کرده!شایدم نکرده و فقط تواضع پیشه کرده!

اینم یکی دیگه از حسن های زیر پوستی اش!

پاسخ:
آخی ایشالا زنده باشن... برادرشون چرا باهاشون خوب نیست؟ :|  چه بی مرام :/

همینو بگو... خب یا سرش شلوغ بوده یا به قول از زیادیِ تواضع سکوت اختیار نموده :))
۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۲۶ دست و پا چلفتی
چند وقت پیش تو خیابون چند تا دختر 18-19 ساله  داشتن با زبون اشاره با هم حرف میزدن و میخندیدن

تو نگاهشون یه چیز خاصی بود، شاید برداشت من اشتباه باشه ولی من آرامش خوندمش

این استاد سلامم شخصیتیه واسه خودشو نمی دونستیم:)  
پاسخ:
شاید آرامش شاید نشاط شاید امید به زندگی...به هر حال باحالن :))

بعـــــــــــــــــــــــــــله پ فکر کردی الکی دوست منه ؟ :))

کجا بیدی نبیدی شما :))
۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۴۰ دست و پا چلفتی
میخونمت همیشه ولی گاهی حال کامنت نیست.
دلیلشم که گفتن نداره:))
خودش یه مکتبه که کتابها درباره اش نوشته شده:))))))))))
پاسخ:
عه؟مرسی :)

بعله از مکتب گشادیسم مطلعم :))))))) خخخخ حالا بیا و فرقه رو عوض کن :)
ا؟ پس استاد سلامم می شناختی قبلن
پاسخ:
دوست بچگی تا الان هستیم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">