گاهی هم آدم یه کامنتی دریافت میکنه که موقع خوندنش نیشش تا بناگوش باز میشه... نفسش بند میاد.. اشک تو چشماش حلقه میزنه... بعد تبلت رو میگیره بغلش باهاش یه دور والس میرقصه...
یه همچین کامنتهایی حیفه خصوصی بمونه :)
گرچه کلافه از بیمهریهای زمانه در فکر رفتن بودی اما یقین داشتیم که میمانی.
و ماندی. ماندی تا با روح بزرگت بار دگر، بزرگی را یادمان دهی. ماندی تا بداندیشان بخیل در آتش حرص خود بسوزند.
و نوشتم. نوشتم هر چند دیر اما بدان،
تو را ما چشم در راهیم...
چه آن هنگام که با احساس نابت موجب سرزندگی در دلمردگانت گشتی،
چه در این هنگام که دمل چرکین عداوت سرباز کرده و درد فراغت جانسوز گشته است.
امیدوارم، بهتر است بگویم ما، تمام بیحفاظیها امیدواریم همیشه روزها به مزاجت آب پرتقالی باشد و بر لبان زیبایت رژ لبخند و بر ناخنهایت طرح لاک خوشبختی نقش بسته باشد.
کشتی شکستگانیم، ای باد شرطه برخیز**** شاید که باز بینیم آن حس بیحفاظ را
*بیتی از حافظ همراه با دخل و تصرف.
**در اینجا مقصود از کشتی بلاگ آزی و باد شرطه، خود آزی میباشد :))