٥ روزه از خونه بیرون نرفتم ، این یعنی ٥ روزه که آدم ندیدم، یکی از سرگرمیهای من نگاه کردن به آدمهاست، بچه که بودم هم این کارو میکردم با این تفاوت که تو خیالم واسه هر کدومشونم یه زندگی تجسم میکردم ، اما الان فرق کرده، الان مصرانه باور دارم که ظاهر آدم هیچ ربطی به زندگیشون نداره، همونطوری که کسی نمیتونه از روی ظاهر من حتی یه درصد از زندگیه منو حدس بزنه منم نخواهم تونست از روی ظاهر بقیه این کار رو بکنم! اما هنوزم تو ذهنم با آدمها بازیِ ذهنی دارم، نگاشون میکنم و سعی میکنم حدس بزنم شخصیتشون چجوریه؟ یا الان خوشحالن ، ناراحتن و یا احتمال داره به چه چیزهایی فک کنن، اینایی که دارم میگم با دیدنِ هر آدمی شاید مثلِ یه فِلَش از ذهنم بگذره و نه اینکه من بشینم و با جزئیات بهشون فکر کنم، اما سالها نگاه کردن به آدمها منو به این نتیجه رسونده که آدمها اونقدرهایی که خودشون فکر میکنن و یا اینکه میخوان پیچیده نیستن، رفتار همشون از چند تا الگو پیروی میکنه و میشه هر کدومشون رو تو یه دسته ای قرار داد ! تعداد آدمهایی که من میتونم راحت باهاشون ارتباط برقرار کنم خیلی زیاده، من بخاطر رفتار انعطاف پذیرم با قشر پر جمعیتی از آدمها میتونم ارتباط خوبی برقرار کنم، این موضوع رو میشه با نگاه کردن به دوستانِ صمیمیم متوجه شد، اونا هر کدومشون واسه خودشون یه سازی میزنن!البته یه تعداد بسیار بسیار اندک هستن که هیچ رقمه من باهاشون جوش نمیخورم و البته چون بسیار اندک هستن ، توی آمار ، میشه بعنوان دادهء پرت حسابشون کرد و نادیده گرفتشون :))
دو ، سه هفته پیش
فرهنگسرای نیاوران