خب به طور دیفالت یا همون پیش فرض من کلا از همه خوشم میاد مگر اینکه خلافش ثابت بشه... این یعنی اینکه ما وقتی رسیدیم فرودگاه کوالالامپور و چشممون به اون دختر خانمِ نیم وجبی با کفشهای تق تقیش افتاد و فهمیدیم که این لیدر تورمون هستش و احتمال اینکه لیدر تور خوبی هم باشه بسیار پایینه ، هیچ رقمه ناراحت نشدم هر چند 7660 (از این به بعد بهش میگم آ ) از همون دقیقۀ اول ازش متنفر بود ولی خب دستها و ناخنهای قشنگی داشت، یه خودکار با یه رنگِ جالب برای نوشتن انتخاب کرده بود ، به نظرتون چه رنگی؟ قهوه ای و از همه مهمتر اینکه درسته که من مدل لباسهاشو نمیپسندیدم اما هر روز رنگهای متنوع و شاد میپوشید و من عاشق لباسهای رنگی ام .... به خاطر این نکات مثبتش تا روز آخر من برای بی مسئولیتیهاش در قبال افراد تور و ..ون گشاد بودنش و بی حواس بودنش ازش متنفر نشدم اما آ هر روز که گذشت بیشتر و بیشتر ازش بدش اومد :))) اصولا من بطور دیفالت از هیچ چیز ایرانی ای انتظار با کیفیت بودن ندارم ، نه از اجناس ایرانی نه از اشخاص ایرانی... حالا نه اینکه من مثلا خیلی خارجی ام ، نـــــــه! که اتفاقا منم جز همین پیش فرض قرار میگیرم اما هر بار که سفر برم بیشتر متوجه میشم که چقد کم هستن ایرانیهایی که اگر مسئولیتی به عهده شون هست اونو به نحو احسن و با دل و جون انجام بدن ، ماها معمولا از جایگاهمون راضی نیستیم و این نارضایتیمون رو بطور محسوسی تو کیفیتِ کارمون بروز میدیم! زین رو من از خود ایران از لیدر تور ایرانی انتظار بهتر از این بودن نداشتم ، واسه همینم زیاد تو ذوقم نخورد ، هر چند که ناگفته نماند که اونجا یه لیدر تور خوب ایرانی نیز از دور نظاره کردیم :))) اینا رو گفتم چون ذهنم رو مشغول کرده بودن و گرنه زیاد ربطی به قسمت بعدیِ پست ندارن ، با ادامه برنامه در خدمتتون هستیم :)))
اولین توری که رفتیم ، که احتمالا هر کی بره مالزی زرت میبرنش، تور گِنتینگ هایلند بود که البته شامل چند قسمت میشد یعنی اولش میبردن برای دیدن <غار باتو> که چند تا از معابد هندی ها اونجا بود و به غار میمونها هم شهرت داشت بعد به معبد بهشت و جهنم، بعدشم میبردن گنتینگ هایلند که مرکز تفریحی تجاری توریستی بود و روی یه کوه ساخته شده با کلی جاذبه های توریستی از تله کابین بگیر تا مرکز خرید و کازینو و شهربازی که البته ما تقریبا هیچ کدوم رو ندیدیم ، حالا میگم چرا!! :|
جالب اینجا بود که اونجا پشت هر مجسمه ، معبد و حتی ساختمونهای جدید و مدرنشونم یه داستان و افسانه ای داشت! هر چند که همه میدونن که اینا داستانی بیش نیست اما شنیدن این داستانها و دونستنشون ، جذابیت دیدنِ اماکن رو دو چندان میکرد یا بهتر بگم واسه منی که کودک درونم خیلی فعاله جذاب بود... از دور که به غار باتو نزدیک میشدیم اولین چیزی که مشخص بود مجسمۀ خیلی بزرگ و طلایی رنگِ مورگان بود که به چشم میخورد... که یکی از خدایان مقدس هندو ها بشمار میره! غار باتو یکی از مشهورترین معابد هندوهاست که خارج از هند قرار داره ... که لیدر تورمون میگفت اگه یه هفته زودتر میومدیم میتونستیم اونجا فستیوال تایپوسام هم که مخصوص هندوهاست ببینیم! (هر چند عکسهاشو دیدم و زیاد علاقه ای به دیدنش از نزدیک نداشتم :| خخخخ) حالا چرا اونجا به غار میمونهام معروف بود چون تو اون 272 پله ای که باید میرفتی تا به غار برسی ،پر بود از میمون ... بلی میمون و من به شوق دیدن میمونها اون پله ها رو در نوردیدم :)))
مجسمه طلایی مورگان
اون لیوانهایی که میبینید از جنس قلع میباشد... کشور مالزی مملو از معادن قلع هستش و چقد به این موضوع افتخار میکنه و بهش اهمیت میده... اجازه دادن تو لیوانهای قلعی ، گرون قیمتشون به رایگان آب بخوریم... دستشون درد نکنه واقعا :| خخخخ
ظرف ادویه ساخته شده از قلع که میگفتن ادویه توش تا مدتها در مقابل رطوبت سالم و تاز میمونه... بگو چند همین؟ 500 هزار تومن :|
تنها سنگ زینی نیمه قیمتی ای که مالزی داره و کلی هم فخر فروشی میکردن براش سنگ Onyx یا به فارسی سنگ سلیمان.. که کلی هم ازش چیزهای زینتی درست کرده بودن و زیر 300 هزار تومن نبود
سفرۀ عید چینی ها :)) پر از نارنگی... کلا نارنگی کادو میدادن جا شیرینی تو عیدشون :) به اون نارنگی گندهه خوب دقت کنید :))
پایین غار باتو حلقۀ گل میفروختن که بخری و بری نذر کنی خیلی هم خوشبو بودن گلها
272 تا پله مذکور
اولین میمون رویت شده در حال خوردن نذری :))) بد نگذره یه وقت
غار باتو
کلی خروس بود اون بالا در حال قوقولی قوقو
هندو ها در حال دعا و نیایش
فکر نکنید زومی در کار بوده این عکس دقیقا از همین فاصله گرفته شده :)
خدای گانیش با سر فیل و بدن انسان که میگفتن داداش مورگانه :)
بعد از پله نوردی و رو به هلاکت رفتن در هوای گرم ، آب نارگیل تاره و خنک بسی گوارا بود
بعدشم قرار بود بریم سوار تله کابین بشیم بریم بالا که بخاطراینکه شروع سفر ما تو تعطیلات عید چینیها بود ، خیلی شلوغ بود و مارو با اتوبوس تو ترافیک شدید بردن بالا و کل وقت کشته شد و ما نه کازینو رو دیدیم نه هتل و فقط یه ساعت وقت داشتیم که دور خودمون بچرخیم :/
معبد بهشت و جهنم و مردگان
مجسمه بودا ... یکی از بزرگترین مجسمه های سنگی یکپارچه
کار بد کنیم میریم جهنم ، مثلا اینجوریه :)))
همونجا از نمایی دیگر ، پاایینش رو سنگه آب جاری بود مشخص نیست تو عکس
همون مرکز خرید و کازینویی که چیزی ازش ندیدیم از بس لیدرمون با مسئولیت بود
و برگشت با تله کابین به سوی شهر و جوجه کباب :|
آخر همۀ این تورهای ایرانی هم که غذای ایرانیه... رفتیم و در دیار غربت که پر از غذاهای رنگ و وارنگِ عجیب و بعضا خوشمزه بود ، جوجه کباب نایب بر بدن زدیم... خدا قسمت همۀ شما کنه، والســــــــــــــــلام!
+ آقا دیگه سفرنامه نمینویسم خیلی سخت و وقت گیره منم که پشت کنکوری! خدا شاهده الان دو ساعته دارم این پست رو مینویسم :/
+قضیه تعداد نمایشهای دیروز دقیقا چیه؟ کسی میدونه به منم بگه :))
دارم فکر میکنم ایران هم همین جذابیت ها رو برای گردشگرای خارجی داره!
خدا قسمت کنه ونیز ^___^
ونیز دوس دارم :دی
+ آمارگیر بلاگ مشکلات رفتاری زیادی داره! گاهی اینجور میشه