درست موقعی که همهء گلهای باغچه باز شدن ، در حالی که آسمون آبیِ آبیِ و خبری از غبار نیست، درست وقتی که نسیمی ملایم می وزه و پرنده ها آوازهاشون رو باهم سر میدن. درست موقعی که جیک جیک گنجشک با چه چه بلبل قاطی میشه ، تو همون حالی که عشق دوباره پا میگیره ، وسط آرامش یه آغوش گرم که از آنِ خودته ، روی یه تختخواب راحت ، زیر یه سقف که میدونی مال خودت نیست ولی میتونی بی دغدغه زیرش بمونی ، درست وسط جاهای سبزتر و خوراکیهای خوشمزه تر، درست وسطِ هوایی دل انگیزتر و مطبوعتر ، درست بین آدمهای مهربونتر و رنگی تر ، وسط موسیقیهای شادتر و آهنگینتر ، ترانه های عاشقانه تر وسطِ بوسه های بیشتر ، نوشیدنیهای نابتر ، ساعتهای خوشتر ، در حال نوشیدن قهوه های خوش عطرتر ، زیر بارونهای گرمتر و دلچسب تر ،رقصیدن با آهنگهای تندتر، حین زل زدن تو مردمک چشم هایی با نگاه عمیق تر ، راه رفتنهای بی دغدغه تر ، خندیدنهای بلندتر ، حرف زدنهایِ بی قید و بند تر ، رفتارهای طبیعی تر، تجربه کردنهای عجیب تر ، لبخند های بی منظور تر، دل بستنهای اتفاقی تر ... وسطِ وسطِ همهء اتفاقهای خوب و خوبتر تو چقد نزدیکتر! و حس دوست داشتنت چقد بیشتر!! اونقد زیاد، که قلب منو به حد انفجار میرسونه! تو خدای چیزهای قشنگ و قشنگ تر وقتی با نسیمی لای موهام میپیچی ، عبادتت منو از قفسم پرواز میده. پر میکشم تو هوای حرمِ زیباییهات ... بهشت و جهنم کجاست؟ که هر جا تو نزدیکتری ، بهشت همونجاست !
3 اسفند 93 ساعت 6:30 عصر
کوالالامپور