همه مرا به عنوان سلطان قهقهه و خنده های از ته دل میشناسن، اما بیچاره بالشم مرا با گریه های بیصدا و سیل اشکهایم میشناسد.
در جمع دوستان، دوستی چیزی گفت، نفهمیدم چه گفت، اما یقینا" چیز زیاد خنده داری نبود، دیگران لبخندی زدند ولی من بی اختیار قهقهه میزدم، دوستم گفت: بمیرم الهی، تو که دلت باز داره از غصه میترکه، گفتم: چطور مگه خیلی تابلوست، گفت: آخه تو هر وقت اینجوری قهقهه میزنی یعنی دلت داره از غصه منفجر میشه.
کاش میشد پرسید چرا و کاش میشد حرف زد و کاش میشد اعتماد کرد و کاش میشد درد دل کرد و کاش میشد دیگه غمگین نبود..... ببخش که بود و نبودمان هیچ فرقی نمیکند....
می دونی این بد نیست که آدم قهقهه بزنه موقع مشکلات و غم ها.. این بده که توی ذهنت همون موقع که می خندی یه چیزی تکرار می شه: "داری از زور غصه ها می خندی.." اون موقع هست که همون خنده هم رو لبت خشک می شه.. به قول شاعر:
خندم اندر جمع بی دردان ولیکن ناگهان/ یاد دردی موی را سوزن کند بر پیکرم/ تاشوم تنها نگاهم گم شود درخاطرات/ آن شوم دیگر که گویی در جهان دیگرم/
پاسخ:
من قضیه ام فرق داره من وسطه هق هق و عر زدن هم اگه با یکی حرف بزنم شروع میکنم خندیدن کلا خلم
بی شک نمیشِناسمش! وقتی که ناتوان، گریزانم از درک خویشتن، وقتی که سوی دیدگان رخت بر بسته از دل و جان مهر خاموشی شود سهم لبانم پس چه توانم که سرایم نوای
همنوایی؟! :|
پاسخ:
هیچ :|
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.