۲۰
مرداد ۹۴
بچه که بودم همیشه فکرم مشغول میشد که اینا چیه ؟؟ اخه قلّک سوراخ ، به چه درد میخوره! جالب اینجا بود که از مامانم هم نمیپرسیدم ، انگار میخواستم خودم راز سوراخها رو کشف کنم، تقریبا همون سالی یکی - دو باری که از جاده قم رد میشدیم و چشمم به اینا میخورد ، فکرم رو درگیر میکرد تا بعد که دوباره یادم میرفت .
١٥ مرداد ٩٤
جاده قم
یادمه حدود ده سالم بود که رفتیم خونهء دخترداییِ مادرِ مامانم !!! نسبت فامیلی رو حال کردین ؟ خخخخخخ خب بیشتر از نسبت فامیلی نسبت دوستانه داشتن . خلاصه رفتیم خونشون اون وقت شوهرش پرنده فروش بود، همیشه هم انواعی از پرنده ها تو خونشون داشتن ، بغیر از کاسکویی که تو پاسیو نگه میداشتن و چه لعبتی بود و من اون موقع نمیدونستم که کاسکو چه حیوونه نازنینیه وگرنه کلی باهاش حال میکردم تو پشت بومشونم کبوتر نگه میداشتن! وقتی رفتیم بالا که که کبوترها رو ببینیم ، تااااااازه راز قلّک های سوراخدار واسه من کشف شد :)))
اتفاقا همون روز چون جوگیر شده بودیم و دلمون حیوون خونگی میخواست آقا داوود یه کبوتر خوشگل بهمون کادو داد بیاریم خونه! اما چشمتون روز بد نبینه اصن جا نداشتیم نگهش داریم ، گذاشته بودیمش تو آشپزخونه ، یه سبد قرمز بزرگ هم برعکس روش که مثلا بشه خونش اینم هی بغبغو میکرد! دل آدم میسوخت که جاش خوب نیست ، سر یه هفته کبوتر نازنین رو پس دادیم به آقا داوود ! کلا مامان و بابای من با حیوونها میونه خوبی نداشتن واسه همین از بچگی زیاد مارو باهاشون آشنا نکردن ، و ما هم بیشتر از اینکه دوسشون داشته باشیم ازشون میترسیدیم ولی حالا نمیدونم من یهو چی و چگونه شد که اینقد به حیوونها علاقه پیدا کردم و کم کم با ترسم هم مقابله کردم :) شما چی تا حالا به قلّک های سوراخدار توجه کرده بودید ؟ :))))
۹۴/۰۵/۲۰