اراک که بودم یه شب با دوستانِ عزیزم رفتم شهربازی ، بازیهای زیادی نداشت اما خب چند تا بازی بود که من دوست داشتم سوار بشم ،بچه ها گفتن که ما سوار نمیشیم و من اولی را بلیط خریدم و تنهایی سوار شدم ، به امید اینکه بترسم و جیغ بزنم ، شاید اینهمه فریادِ انباشته شده رو خالی کنم، موقع سوار شدن موبایلم رو با خودم بردم تا از اون بالا فیلم بگیرم ، آخرین لحظه دوستم با هیجان گفت مطمئنی نمیخوای موبایلت رو بدی نگه دارم و من با خنده گفتم اره مطمئنم! سوار شدم ، فیلم گرفتم ، هیجان داشت ولی هر چه کردم از ته دل جیغ بکشم نشد ! پیاده که شدم دوستم میگفت ، آزیتاااااا مثل این پسر، تخسها از اون بالا دست تکوووووون میدادی اخه :)))) بعدش گفتیم بریم چرخ و فلک سوار شیم ، اونا هم موافقت کردن ، گفتن اره خوبه این زیاد ترس نداره سوار میشیم ، نوبتمون رسید ، سوار شدیم اما مشکل اینجا بود که ما سه نفر بودیم و تقریبا هر سه هم وزن ، واسه همین کابینمون تعادل نداشت با هر ایست و شروعِ حرکت دوبارهء چرخ و فلک ، شروع میکرد شدیدا تاب خوردن اونجا بود که دوستهای من جیغ میزدن و من قشنگ تو چهرتون میدیدم که ترسیدن! اولش فکر کردم جدی نیست ، میخندیدم، موبایل دستم بود و عکس میگرفتم ولی بعد هی تکونها شدیدتر شد و ارتفاع بیشتر ، دیدم نمیشه سعی کردم بیام وسط بشینم تا وزنم بین دو طرف نصف شه که اینقد تکون نخوریم ، چون اون دوتا دوستم که چسبیده بودن به حفاظهای کناری و منتظر بودن چند دورمون تموم شه و پیاده شیم ! اون بالا بود که کابین یه تکون شدید خورد و من خندم گرفته بود که یکی از دوستام داد زد وااااای آزیتا تو چقد پوست کلفتی ...
اراک
١٨ مرداد ٩٤
امروز که فکر میکردم ، دیدم راست گفته من عادت کردم پوست کلفت باشم ، یاد حال دیشب خودم که میفتم باورم نمیشه اون کسی که امروز بیرون رفت، ناهار خورد ، خرید کرد ، چای خورد و لبخند زد من بودم ؟ باورم نمیشه اونی که دیشب به داروخونه التماس کرد که یدونه ارامبخش بدون نسخه بگیره و بهش ندادن و مجبور شد بره اورژانس من بودم؟ و اما من بودم که دیشب مُردم و صبح که اومد مجبور شدم بیدار شم و سعی کنم دوباره آزیتا باشم ، همون آزیتایی که خاطرات تلخش هم برای بقیه طوری تعریف میکنه که بخندند، همون آزیتایی که بد بودن و عنق بودن رو بلد نیست ، همون آزیتای پوست کلفت...