گاهی هم میشه که یه حس قوی تو دلم میکوبه ، قوی اما ناخالص، انگار که میخواد بطن راستم رو سوراخ کنه ، هی میکوبه به دیوارهء قلبم .. اما نمیتونم بگمش ، یعنی به اونی که دلم میخواد و دوست دارم که درکش کنه نمیتونم بگمش ، میدونم اگه بگم نه تنها درکم نمیکنه که کلی هم سرزنش بارم میکنه. من میمونمُ یه کوه از حسهای آزاردهنده ! اون وقت میشه که دلم میخواد برم یجا داد بزنم . پیش خودم میگم بیام بنویسمش . اما اونقد که کلاف سر در گمه ، حس نوشتنشم ندارم ، شروع میکنم تو نت سرچ کردن، پیش خودم میگم حتما یه شاعری قبلا با این حس یا مشابهش درگیر بوده حتما باید یه شعری باشه که از زبون من بگه. ولی خداییش سخته دنبال شعری بگردی که نمیدونی چیه!؟ حالا بهم نخندین ... میام یه مصرع "من در بیاری " مینویسم بعد سرچ میکنم ، گاهی جواب میده و یه شعری که حسمو تا حدودی بگه پیدا میشه گاهی هم خیلی اذیت میکنه تا جایی که من بی خیالش بشمُ برم پی کارم .اما اگه پیدا بشه ، خوندنش اروم کننده است حتی اگه واسه چند لحظه.
امشبم از اون شبهاست از اون شبهای لعنتی ای که صدای یه نفر مغز منو میخوره در حالی که من در مقابل خواسته هاش ناتوانم. من نمیتونم اونقد شجاع باشم که کاری رو بکنم که اون تو سرم داد میزنه. من مجبورم این حس ناراحت کننده رو تحمل کنمُ فقط نگاه کنم که چطور شرایط منو آزار میده .. دَمن می
البته اگر گیر بیاد!
هی میگردم و میگردم و کلماترو سرچ میکنم تا بلکه نتیجه ای حاصل بشه.
بعضی وقتا هم این شعرو تکرار میکنم
چه حرف ها که در درونم نگفته میماند
خوشا به حال شما که شاعری بلدید