حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۱۹
بهمن ۹۴

به خودم نگاه میکنم بعد ته دلم آرزو میکنم این منی که الان هستم واقعی نباشه... آرزو میکنم همهء این تغییراتی که درونم هست موقتی باشه و از صمیم قلبم میخوام که روزی بیاد که دوباره خودم بشم همون خودی که بهش عادت داشتم و دوسش داشتم حتی اگه ناتوان تر و ضعیفتر و دل رحمتر بود و حتی اگه بیشتر وقتها مثل سیل گریه میکرد و گاهی اونقد قهقهه میزد که صدای خنده اش همه جا رو پر میکرد ... من با این خود الانم مأنوس نیستم ، یا من با اون غریبه ام یا اون با من سرسنگین... خودی که چیزی خوشحالش نمیکنه همونجوری که خیلی چیزی هم غمگینش نمیکنه ، خیلی خشن و خشک بنظر میاد و خیلی هم دوست داشتن رو بلد نیس، یه خودی که از وقتی اومده نسشته تو کالبدم ، تو آینه که نگاه میکنم هر چقدرم که حالم خوبه یه چهرهء عبوس و تار میبینم ، دو تا چشمی که برق نمیزنن و لبهایی که لبخند همیشگیشون رو ندارن ... یه نفر که عین آدم آهنی بی احساس زل میزنه تو چشمهام در حالی که یه غم پنهان تو سینه اش دفن کرده... 
این خودم زیاد به نوشتن علاقه نداره انگار که هیچوقت نمی نوشته هیچ حس تعلقی بهش نمیکنه، آواز نمیخونه ، نقاشی نمیکنه ، اصلا به آشپزی هم خیلی علاقه نداره ، حتی لاک زدن هم واسش کسالت باره ، این خود جدیدم نه شکایت میکنه نه دلش میخواد حرف بزنه ، یجور عجیبی طرفدار سکوته... خود جدیدم رو اصلا دوست ندارم ازش میترسم ، گاهی احساس میکنم حتی توانایی داره با همین سکوت و سردی، کسی رو به قتل برسونه ، راحت به مرگ فکر میکنه نه از سر ناامیدی و افسردگی از سر بی احساسی... دیگه خبری از یه آدم پر انرژی و احساسی نیس ... 
یه ماه و نیم پیش که پیش دکتر بودم ، در حالی که چند تا سوال بیشتر ازم نپرسیده بود بهم گفت تو یه گلولهء انرژی هستی مثل یه توپ آتیش که مدام با یه سطل آب یخ صفر درجه خاموش شدی و میشی... 
امروز که تو آینه نگاه کردم ، صورت سرد و بی روح خودم رو که دیدم ، فکر کردم نکنه اون آتیشه زورش نرسه و برای همیشه خاموش شده باشه ... نکنه بالاخره آب سرد کار خودش رو کرده... در حالی که از ته قلبم آرزو میکردم این منی که الان هستم واقعی نباشه....

موافقین ۲ مخالفین ۱ ۹۴/۱۱/۱۹
آزیتا م.ز

نظرات  (۳۲)

این پستت دقیقاً همون مشکلی هست که من پیدا کردم و وبم رو ترکوندم کم و بیش به خاطرش... یه جور ناجوری بی تفاوتی اومده سراغم... 

خر! این برای رمز دار کردن اینستا بود چون من اکانت ندارم و دیگه نمی تونم ببینم پیجت رو. 
پاسخ:
خیلی چیز بدیه مثل سِر شدن میمونه اصلا دوسش ندارم تلخه یجور چسبناکی غمگینه...

خودتی... یه اکانت بساز و لطفا مثل دزدها به اینستا سر نزن ... فکر کنم گوشیت از این قدیمیها بود اره؟ 

از اینکه احساس میکردم یه سری دزدکی عکسهامو میبینن خیلی حس بدی داشتم
خب من که همه جا جار زدم گوشیم 5250 نوکیا هست و اصولاً امکان نصب خیلی از برنامه ها رو نداره چون سیمبین هست:)
دزد خودتی! اگر سر زدن به اینستا از طریق پی سی دزدی حساب می شد امکانش رو خود اینستاگرام قرار نمی داد جزو برنامه اش:) من فقط غذاهایی که درست می کردی رو نشون آبجیام می دادم حالش رو ببرن.
در هر صورت چهار دیواری اختیاری انشاءالله که روزهای خوش برات در راهه نازنین. 
پاسخ:
قربونت شما لطف داری ... من منظورم تو نبودی یه سری چشمهای دیگه بود به هر حال متاسفم که بازدید کننده ای مثل تو رو از دست دادم امیدوارم یه گرشی مجهز بخری
البته تو هم چیزی از دست ندادی دیدی که خیلی وقته عکس آشپزیهام رو نمیذارم اصولا برا اینکه همش حاضری درست میکنم :|
از اردیبهشت پارسال به اینور یه چیزی درونت عوض شد!! قبل ازون همون آزی اصلی بودی :*  ازون وقت به بعد که بی حفاظ کم کم شرو کرد خسسسته شد :(( تو هم کم کم .. :(( بیشتر برو پیش اون دکترت، بیشتر بگرد دنبال همون دانای کل که میگفتی ، بیشتررررر فکر کن :'( 
خسسته و بی تفاوت شدن خووووب نیست !!
پاسخ:
دانای کل ک پیدا نکردم اما دکترم رو دوست دارم هر چند توصیه هاش خیلی تلخه
مرسی دوستم که منو تحمل میکنم به همینگونه ک هستم :*
من فکر میکنم همه اون انرژی هات ، همه اون شور و انگیزه هات هنوزم هستن .. مثل قبل .. اما شبیه آتیش زیر خاکستر شده که باید خاکسترها با یه باد پر سرعت کنار زده بشن و اون شعله هایی که کم جون شدن از زیر خاکستر در بیان و جرقه بزنن و دوباره شعله ور بشن ...
دنبال اون باد محکمه باش 
اون آزی پر انرژی که مثل فوتون میمونه مطمئنا یه روز که امیدوارم به همین زودیا باشه ، دوباره برمیگرده .. دوباره میشه همون آزی سابق :)))
پاسخ:
نمیشه دنبال باد بود ، طوفان باید خودش بوزه

فوتون :))))))
۲۰ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۰۶ وحشی بی فقی
سلام

من فقط دلم می‌خواست بگم :
منم همین طور -_-
پاسخ:
:(
او که امیدِ ما است را ناامیدی نشاید ترسیدن! [آیکون چشمک و لبخند و زدن شانه با یک مشت آرام و به افق خیره شدن و هوورت کشیدنِ بستنی ای که آب شده برای کشتنِ وقت تا یافتنِ یک جمله مناسب][آیکونِ روشن شدنِ لامپ بالای سر] اون برقِ نگاهی که از بین رفته از بیخیالیه؛ اینجانب یک مدّتِ قلیل بیخیالِ همه چی شدم و هی چشمام کم برق دار طورتر میشد تا اینکه یه روز به خودم اومدم که: «هی فلانی! داری با خودت چیکار میکنی؟» بعدش برق اومد و صدای صلوات بلند شد و من روشن شدم. فقط سعی کن تا رسیدن به این سوال، خیلی خودتو اذیت نکنی :)
پاسخ:
شاید هم بی تفاوتی ... 
به نظرم این جور حالت دفاعی ادمه که بیشتر ضربه نخوره تو شرایطی که دوسش نداره
آزی زمستون با خودش افسرگی میاره. هیچکس همینجوری نمی مونه. یوگا برو. پیاده روی کن. آهنگ شاد گوش کن. آرایش کن. تا خودت نخوای هیچکس نمیتونه بهت کمک کنه. فقط خودت میتونی به خودت کمک کنی . من این روزا رو گذروندم که میگم. راستی رنگ قرمز انرژی بخشه. قرمز بپوش حتی شده گل سرت قرمز باشه لاکت. شاد و موفق باشی
پاسخ:
من هیچوقت افسردگی فصلی نداشتم ... الانم خودم میدونم از کجا نشات میگیره ولی متاسفانه فعلا کاری از دستم بر نمیاد 

ممنون بابت توصیه هات :)
۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۰۳ آقای همکار
به تعادل عادت نداری! به این عادت کردی که یا رومی روم باشی یا زنگی زنگ !!!
یاد بگیر از تعادل لذت ببری !
پاسخ:
این اسمش تعادل نیس ، بی حسیه ... خیلی رنج آوره ... اگه تو درک میکردی که باید متعجب میشدم 
مرسی از  خودت :دی  
:*
پاسخ:
:*
۲۰ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۳۸ گمـــــــشده :)
ای بابا چرا نستاتو رمز دار کردی خب...:|
تو خودتی !! من میگم خودتی !فقط یکم استراحت کردی ومیکنی 
داری بازم انرژی هاتون ذحیره میکنی 
آزیتای که من میشناسم آزیتای ِ تموم شدن نیست ! تموم شدن لبخند و انرژی 
تموم شدن ِ حس هاش 
تو اهل ِ تموم شدن نیستی تو اهل روشن کردنی اهل استارت زدن و گرم کردن این جهان ِ سرد ! 
قبلا هم بهت گفته بودم
بارها هم بهت میگم!! 
من میدونم من یقین دارن برا همین بهت ایمان دارم !!
پیامبر ِ لبخند ! پاشو ببینم :)
باور کن چیزی عوض نشده ! ینی اساسا چیزی عوض نشده ! 
:(
:)
تو میتونی.
فقط باید ثابتش کنی.
آزی نکنه آقای همکار رفته جنوب ویادش می کنی که رفتی تو   لک

ویا شاید کمال همنشین در شما اثر کرده یه مدت هردو تو فاز مانیک (همون گلوله ی آتیش ) حالا فاز بعدی افسردگی!!!
این چهره ای که توصیف کردی چقدر برام آشناست. انگار داشتی جزء به جزء خصوصیات فعلی من رو توصیف می کردی. چقدر آدما عین هم اند. چقدر جالبه که شرایط نسبتا یکسان برای خیلی از آدما پیش میاد. ولی این مراحل گذراست. نمیگم یه روز خوب میاد، میگم روزای جدید میاد. 
سعی کن سرگرم شی! تنها بودن و بیشتر در خود بودن فقط آدم رو خسته میکنه و مشکل زاست. زندگی خیلی جالبه کلا! یجورایی انگار آدم رو سرکار گذاشته! 
ای وای، آزی که اینطور شده باشه دیگه وای به حال ما.
گریه گریه 
یاد یه اهنگ. افتادم ک میگفت , این منی که هستم! من نیستم..... 
چطوری فوتون ؟ :)))))))))
ازیتا جون من همون نسترن اینستا هستم...
عزیزم دقیقا همین مشکل رو من تا چند سال پیش داشتم.. یعنی من یه ادم سرزنده و شاداب بود زمان دانشگاه حتی مامان دستم بهش می گفت از نسترن یاد بگیر که چقدر می خنده.. چقدر خوش قلب بودم ولی یهو.. یه اتفاق شاید کوچیک و بی اهمیت منو کلا عوض کرد.. اصلا انرژی منفی خودمو احساس می کردم.. چقدر سعی می کردم اونجوری نباشم که نمی شد.. به هزار تا روانشناس مراجعه کردم با هزار ننفر حرف زدم هر کاری می کردم نمی شد... اصلا یه چیز مرضی بود.. گاهی احساس می کردم می خوام بترکم.. یعنی واقعا خودم رو در حد یه قاتل سریالی می دیدم.. تا اون حد پتانسیل داشتم یعنی.. ولی بعدا فهمیدم بابا... بعضی از مشکلات درست مثل گردوی پوک شاخه اخر درخت می مونه.. یعنی خودت رو می کشی که پایین بیفته ولی بعدش می بینی که پوک بوده و تو برای یه چیز پوک اونهمه انرژی مصرف می کنی... بی خیالش شو.. اصلا بزار اون مشکل همیشه یه مشکل باقی بمونه.. مگه قسم خوردیم تو این دنیا تمام مشکلاتمون رو حل کنیم؟ نه.. بزار مشکل باشه..
قشنگ بود مطالبتون، منو به یاد قدیم انداخت ، دهه 60 و اوایل 70، چقدر شاد بودیم چقدر خودمون بودیم، خود خودمون، در اوج کمبودهامون از ته دل می خندیدیم.
آره ... نوشتن سخت شد چون .....

 تنهاییم

امروز دلم تنگ شده بود برای روزایی که همه چی پر احساس بود برام. توی خاطرات اون روزا یهو یاد وبلاگ تو افتادم. اومدم حالی از دوستای قدیمیم بپرسم. با دیدن این پست و نبود تمام اون دوستای پر انرژی باورم شد که همه شاید دارن مثل من خاکستری میگذرونن 😊 نه خوب و نه بد... فقط بی رنگ 
....کوشی....؟
چقدر حسم نزدیک به حس شما از خودتونه ، منم کاملا همینم ، آتشی که خاکسترش هم دیگه سرد شده
همینکه امیدواری ک مثه قبل بشی ینی هنوز کامل خاموش نشده اون گوله آتیش مهربونه دل رحمه ماجراجو :))) توکا درست میگه بیشدر برو پیش اون دکدره هممون از ته دل دوسداریم دوباره همون ازیه پر شرو شورمونو ببینیم^_^ درضمن این حالت اصلا اسمش تعادل نیس:|اتفاقا کاملا از اون طرفه بی حسیو بی حالیه بوم افتادنه:/
همینکه امیدواری ک مثه قبل بشی ینی هنوز کامل خاموش نشده اون گوله آتیش مهربونه دل رحمه ماجراجو :))) توکا درست میگه بیشدر برو پیش اون دکدره هممون از ته دل دوسداریم دوباره همون ازیه پر شرو شورمونو ببینیم^_^ درضمن این حالت اصلا اسمش تعادل نیس:|اتفاقا کاملا از اون طرفه بی حسیو بی حالیه بوم افتادنه:/
این پستت منو یاد حال این روزهای خودم انداخت 
انگار آدم یاد میگیره واسه بقا باید بی تفاوت بود 

امیدوارم حالت خوب باشه آزی :) خوشحالی هات بیشتر و عمیق تر و آتیشت سوزان تر :)
درود
من اتفاقی به ای وب رسیدم
فقط میتونم بگم حس و ذوق وبلاگ نویسیت فوق العاده است!
وای این منی که گفتی چقد شبیه الانه منه :/
پس همه جایی شده
بابا دم شما گرم.شما خیلی هم خوبی واقعا باید ازت یاد گرفت من اگرچپ وراست بهم خیانت میشد زنده نبودم خوب ازلحظه هات استفاده میکنی تازه واکنشت سکوته کلاس آموزش صبربذار
Salam Azi 😊
کجایی ازیتا جون
چه جالب قدیمی هایی مث توکا و ...هستن :)
۱۹ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۴۳ ستاره باران جاودان
منم اینجوری شده بودم پارسال بهار که شد خوب شدم ^_^ امیدوارم شما هم خوب شی :) 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">