۰۸
ارديبهشت ۹۵
خانم مُسنیه ، اما اگر بهش بگی پیر حدس میزنم با پشت دست بکوبه تو دهنت:))) گاهی هم برمیگرده و میگه پیر خودتی من از همهء شما جوونترم . پر بیراه هم نمیگه ، صورتش از شدت شفافیت و صافی برق میزنه هر چند که کل موهاش سفید شده ، تند و تند و بدون تمرکز حرف میزنه ، همچین به آدم میگه قربونت برم الهی فداتشم که حتی تو دوران اوج عشق و عاشقیمم تجربه اش نکردم . آموزش ماساژ میده خود ماساژ هم میده هر چند که ماساژ دادن برای افراد ٦٠ به بالا ممنوعه اما کلا براش اهمیتی نداره ، طب سنتی میدونه ، روغن و عرق دستساز درست میکنه ، کرم و لوسیون ، نون سبوسدار میپزه ، هر روز از وسط تهران میکوبه میاد کرج تا ساعت ٧ شب کار میکنه ، اما یک بارم ندیدمش که احساس کنم خسته است، یبار ندیدم بناله . بهش خانم دکتر هم میگن خودش امروز گفت منم پزشکم اما مدرکم قدیمیه دیگه بازنشست شدم ، نمیدونم مگه دکترهام بازنشست میشن؟؟ شاید پروانه طبابتش رو تمدید نکرده ، به قول خودش ماسور بودن رو بیشتر دوست داره ، وسط کار بود که تلفن زنگ خورد ، گوشی رو برداشت بعد پشت هم گفت : تند بگو تند بگو .. قطع کرد و بدو بدو اومد ادامه کار!! خندید گفت زنگ زده بگه قرصاتو بخور نمیری ، میخواستم بگم من تا شما ها رو نکشم نمیمیرم :))) گفتم دخترتون بود ، گفت نهههههه شوهره بود. میخوام سر به تن خاندانشون نباشه اما اونقدر با خنده لعن و نفرین میکنه که آدم رو حساب شوخی جدیش میمونه ... پرسیدم شوهرتون چکارست گفت پزشک ارتش بوده ، یه دختر بیشتر نداره هر بارم منو میبینه میگه حامله نشی ها ، ملت انگار خوششون میاد یکی رو بیارن که اذیتشون کنه نمیتونن بی دردسر زندگی کنن ، دنبال شر میگردن !!! یهو یاد خاطرهء ٢٠ سال پیشش افتاد ، که بطور اتفاقی شوهرش رو با یه خانم مو بلوند تو رستوران میبینه ، که هی به روش نمیاره تا خودش اعتراف کنه اما بعد یه ماه شوهره به رو خودش نمیورده که عاقبت این بهش میگه ببین من کار ندارم چه کار میکنی تو مغز و معاملت مال خودته ، فقط درد و مرض به من نده !! بعدم یهو گفت کار ندارم مردها طبعشون گرمه همشون گه خوری دارن ولی من از اول بهش گفته بودم به من دروغ نگو ... گفتم اخه اگه راستشم بگه که بازم رنج و عذابه ! گفت آره ولی حداقل اونجوری میگم شوهرم خائنه ولی دروغگو نیس اینجوری دو تا صفت بیخود رو باهم داره ... گفت از همون موقع از دلم شستمش رفت فقط بخاطر این دختره که آبروش نره واستادم زندگی کردم ...
هیچوقت اون شب زمستون رو یادم نمیره که از شدت غصه و افسردگی نمیدونستم چکار کنم بهش زنگ زدم گفتم هستی بیام ، گفت سرم شلوغه اصرار کردم گفت بیا ببینم چه مرگته تو ، چرا اینجوری میکنی؟ وقتی رسیدم اونجا یکم باهام حرف زد برگشتم بهش گفتم آ.... جون اونقد به خودکشی فکر میکنم که دارم دیوونه میشم یه راه بی درد سراغ نداری !؟ گفت خاک تو سرت نکنن این شر و ورها چیه میگی؟؟ واسه چی واسه کی ؟! تو چرا بمیری ، بقیه برن بمیرن .. اونقد گفت که از خنده روده بُر شدم از یه ور گریه میکردم از یه ور خنده ...
امروز که موهای رنگ برف و صورت با طراوتش رو نیگا میکردم به خودم گفتم یعنی من ٣٠ سال دیگه چه شکلی میشم ؟؟
۹۵/۰۲/۰۸