۱۸
ارديبهشت ۹۵
در بستر درد روزها را با آه و شبها را با ناله سپری میکردم تا اینکه یه دوست مجازی که هنوز قسمت نشده بود واقعی بشه یک عدد مسیج فرستاده و طی جمله ای ، خیلی رسمی طور پرسیده بود شما اهل سفر و تور و اینطور چیزها هستید؟؟ ناگه از خود بیخود گشته و گفتم من که عاشق سفرم اما تا حالا زیاد با تور نرفتم چون پایه نداشتم ، حال چطور مگر؟ که ایشان لینکی حاوی تخفیف برای یک تور کویر مصر ارسال نموده و گفت میای اینو بریم ، من به دوستام گفتم اونا نیومده اند! من با دیدن کلمه کویر مصر ابتدا برقی تو چشمام زد چون مدتهای مدیدی بود که دلم میخواست برم تور کویر اما خب هیچوقت پایه اش پیدا نشده بود هر وقت پیش رفقا و شوهر و غیره و ذلک اسم کویر رو میوردم همه میگفتن بابا این همه جای سبز چرا کویر؟ به ناگه به ذهنم رسید که هم اکنون اواسط اردیبهشت است و نکنه که در کویر از گرما تصعید شویم و دار فانی را وداع بگوییم! از طرفی با اون حجم از کمر درد و گردن درد روبه رو بودم و فکر نشستن در اتوبوس هم منو یجوری میکرد ولی چند دقیقه فکر کردم و دیدم که درد که هر روز و هر دقیقه با منه ، چندی نشد که تصمیم خویش گرفته و با آقا در میان گذاشته و به دوست مجازی مورد نظر پیام دادم که من میام .
بدین گونه بود که تصمیم گرفتیم راهی کویر شویم . :))

از همین تریبون از دوست ایشان که ابتدا گفته بودن سفر نمیان و در روزهای آخر تصمیم خود را عوض کرده کمال تشکر را مینمایم ، زیرا هم باعث شدن من به این سفر دعوت شم هم اینکه از بودنش خیلی لذت بردم ، "ن" جون خوب شد که اول نیومدی بعد اومدی :))) دوجِت دارم :دی
و همچنین "س" جون مرسی که این پیشنهاد خوب رو دادی، تو هم دوجِت دارم :))

شروع سفر از میدون آرژانتین ساعت ٨ شب بود ، بعد از اینکه همه گروه جمع شدن اتوبوسی که اتفاقا VIP هم نبود(اخه قرار بود باشه) اومد و آقا داوود معروف به داوِنه(تور لیدر) گفت که سوار شید اما همه باید کوله پشتی ها رو بذارید تو صندوق ! در این لحظه صدای اعتراض حضار از جمله خودم بلند شد که نمیشه که ، همهء لوازم لازمه تو کوله هاست اما آقا داونه گفت که نمیشه که نمیشه ... زین رو بنده اول جعبه قرصهام سپس چشم بند ،گوشی (ear plug), بالشت U و شربت خاکشیر خودمو برداشتم و بقیه را تحویل صندوق دادم !
کل اتوبوس پر بود، حتی کمی بیشتر از ظرفیت ، و در این لحظه بود که من فهمیدم ساعت ٨ صبح به مقصد میرسیم و ١٢ ساعت باید تو اتوبوس بشینیم ، شانس آوردم که اینو از اول نمیدونستم چون احتمالا میگفتم من نمیام :)))) اولین بار تو زندگیم بود که قرار بود ١٢ ساعت تو اتوبوس بشینم، از بوفه اتوبوس هم خبری نبود چون در ردیف اخر هم ٥ تا مسافر نشسته بودن و باید دور دراز کشیدن رو خط میکشیدم در همان لحظه خوف مرا برداشته و ابتدا به ساکن مسکنی بالا انداختم خخخ
داوود در ادامه توضیح داد که پلیسها به اتوبوسهای حامل توریستها بیش از اندازه حساس شدند آن هم بعد از اینکه چند ماه پیش بحث بی حجابی و بزن و برقص در کویر رسانه ای شد و ماجراها و سخنان غیره که احتمالا در جریان هستید، اگرم نیستید برید سرچ کنید که بیاید تو جریان :)) خلاصه گفت واسه همین کوله ها باید همه تو صندوق باشه که پلیسها مشکوک نشن ، تعریف کرد که دو هفته قبلش همه کوله رو با سگ گشتن و افراد هم بازرسی بدنی کردن واسه یافتن مشروب و مواد مخدر ! و کاملا واضح و مبرهن گفت که اگه کسی تو کیفش چیزی داره در اولین جایی که اتوبوس می ایسته یا بخوره یا بریزه دوووور :)))
ساعت ١٢ شب بود که تو استراحتگاه مارال( که خدایی واسه یه مکان بین راهی خیلی تر و تمیز و خوب بود) بعد از قم ایستادیم تا شام بخوریم و نفس و مثانه ای تازه کنیم خخخخ و بشینیم تو اتوبوس تا ٨ ساعت آینده ...

ادامه دارد...
۹۵/۰۲/۱۸