۱۹
ارديبهشت ۹۵
موقع صرف شام ، شربت آرامبخش، شل کننده ، ول کننده و مسکن خود را سر کشیده تا کارساز افتد و بتونم دست کم چند ساعتی تو اتوبوس بخوابم ! به هر حال با هر مشقتی بود ساعت ٥ صبح شده و اتوبوس تو پلیس راه نایین ایستاد و داونه داد زد که هر کی دسشویی داره بره که تا سه ساعت دیگه خبری از ایستادن نیس ، بعد از اونم کم کم خورشید خانم در اومد و هوا روشن شد ، ضبط ماشینم از ٦ صبح با صدای بلند موسیقی رو شروع کرد به پخش کردن که میگفتن واسه اینکه راننده خوابش نبره است ! زین رو بقیه حضار هم تقریبا بیدار شدن ! اومدم پاهامو تکون بدم دیدم یجوریه نیگا کردم دیدم حداقل دو سایز بزرگتر شدن :))) ورمه پا که میگن پس اینه خخخ
همسفرهای تور به سه دسته تقسیم میشدن، یه گروه مردهای مسن بالای ٥٠ سال از دم مجرد که هیکلاشون گنده و بادی بیلدینگ بود ولی خودشون رو با سیگار خفه میکردن ( چندتاشون سیگاری نبودن) یه گروه هم زنها و دخترهای مجردی که کویر اومده بودن ولی گویا مهمونی اومده بودن و بسیار درگیر آرایش غللللیظ و حالا چی بپوشم بودن! سه تا خانواده که باهم دوست بودن و با سه تا بچه اومده بودن یه پسر ٨/٩ ساله یه دختر ٦/٧ ساله و یه دخمل ١ سال و نیمه (!!!!) و جوشون کاملا خانوادگی بود و بقیه گروه که ما هم جزوشون بودیم ، توی گروهِ بقیه ،یه زن و شوهر ناشنوا با دوستهاشون بودن ، چند تا پسر مجرد بودن یه خانم نسبتا سن دار که تنها اومده بود و یه خانم تنهایی دیگه که اول دهن بود بعد دست و پا در اورده بود خخخخ عاقا یعنی این اونقددددد حرف میزد که آخر تور چند نفر پیدا شده بودن اینو حلق آویز کنن :)) و سایرین
اما خب خداروشکر اکثر گروه زمان بندی رو رعایت میکردن و از این نظر دچار مشکلی نشدیم.
ساعت ٨و خرده ای رسیدیم روستای مصر ، روستایی که بین ١٠٠/١٥٠ سال بیشتر قدمت نداره و شخصی بنام یوسف بنیادش رو گذاشته (توضیحات) ، از اتوبوس که پیاده شدیم ، با کمال ناباوری هوا آنچنان گرم نبود ، باد خنکی می وزید، داوود گفت که شب قبلش بارون اومده و باعث کاهش دما شده ( خدایا شکرت ، دوجِت دارم) وارد رستورانی شدیم که نزدیک اقامتگاهمون بود تا صبحانه بخوریم ، خبری از پنیر و کره و هیچ چیز محلی نبود ( قرار بود باشه) اما شیر محلی داغ بود که بازم خوب بود،
حیاط پشت رستوران درخت سیب
بعد از صبحانه رفتیم به محل اقامتگاه که خداروشکر نوساز و تر و تمیز بود و هر اتاقش توالت و حمام جدا داشت ، به خانمها سه تا اتاق به آقایونم سه تا اتاق دادن ، ٩ نفر تو یه اتاق ١٢ متری! اما خب همین که میشد تایِ کمرت رو باز کنی و پاهات رو دزار و همه جا تمیز بود خیلی خوب بود ، بعد از کمی استراحت رفتیم پشت محل اقامتمون برای شتر سواری یا موتور سواری ..
نمایی از راهروی اقامتگاه
یادم بود که من تو صحرای عرفات از شدت گرما و رطوبت ، فرار رو به قرار ترجیح داده بودم و شتر سوار نشده بودم زین رو اینبار عزمم رو جزم کردم که با وجود کمر درد و اینکه میترسیدم تشدید شه سوار شم :دی
نگهداری شتر اونقد مرسوم بود که وقتی تو جاده رد میشدی ، دو طرف جاده ،گله (؟) هایی میدیدی از شترها که دارن چِرا میکنن مثل صحنه هایی از چرای گوسفندها :) مژه داشتن هر کدوم نیم متر :))) تا حالا اینقد از نزدیک شتر ندیده بودم ، به پشمشون و بدنهای گرمشون دست نزده بودم ، میدونستین شترها هم دوست دارن نازشون کنین :)))) مخصوصا بچه هاشون ، عَخیییی خخخ
شتر سواری کردیم و بعدش رفتیم همون رستوران قبلی برای صرف ناهار ، جوجه کباب با پلوی پلاستیکی :| ... برنج خارجی خر عَست !! اینو فقط من نمیگفتم بقیه هم میگفتن تنها قسمت خوشمزه ماجرا ماست آبکی و ترشی بود که همراه غذا سرو میشد و معلوم بود محلیه و حسابی جیگره آدم رو خنک میکرد !
بعد از استراحت کوتاهی بعد از ناهار دوباره همه پریدیم بالای اتوبوس و رفتیم به سمت روستایی بنام "گرمه" در حدود ٣٠/٤٠ کیلومتری مصر تا قلعه ١٨٠٠ ساله ، نخلستان سوخته و چشمهء دکتر ماهی ها رو ببینیم :))
ادامه دارد
۹۵/۰۲/۱۹