۰۲
خرداد ۹۵
بچه بودم یادمه مامانم چادر سفید با گلهای ریز آبیشو که من عاشقش بودم سرش مینداخت همون چادری که با رنگ چشمهاش هارمونی داشت بعد باهم میرفتیم تو حیاط امامزاده صالح تجریشُ من لقمه های نون پنیر سبزی یا نون و خرما رو بین آدمها تقسیم میکردم بعدشم میرفتیم داخل دعا میکردیم و من کلی تو همون محوطه و کنار اون چنار قدیمی و بزرگ که حالا فقط تنه اش مونده،بازی و صفا میکردم و الان دقیقا یادم نمیاد حال مامانم چجوری بود اما یادمه همه چی خوب بود، یه شور و صفایی تو حیاط و امامزاده بود که ادم میتونست فارغ از هر اعتقاد و ایمانی ساعتها همونجا بشینه و حال کنه ! نه فاطی کماندوها به حد چادرت گیر میدادن نه کسی کار به کارت داشت ! هر کسی با هر تیپی اگه دلش هوای اونجا رو میکرد راه براش باز بود !
![](http://img.majidonline.com/pic/318930/image.jpeg)
امروز بعد از سالها که پامو تو هیچ امامزاده ای نذاشته بودم ، با رفیق جان اومدیم امامزاده طاهر کرج، تا پامو گذاشتم تو حیاطش یاد صفای بچگیام افتادم باد خنکی با بوی حیاط آبپاشی شده تو صورتم میخورد و یاد همون موقع که فکر میکردم پخش کردن لقمه نون پنیر سبزی بین زائرها میتونه مهمترین کار دنیا باشه ،افتادم!
۹۵/۰۳/۰۲
زیارت قبول